. . .

متروکه رمان عشق دوست داشتنیم| مو فرفری

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اسم رمان: عشق دوست‌ داشتنیم
نویسنده: مو فرفری
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه : عشق تو نگاه اول مثل بارش اولین
بار باران روی کویری که تاحالا آب
نخورده، شاید این دیدار زندگی رقم
بزنه و خراب و آباد کنه... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #11
《 پارت 9 》
همه بلند شدن و رفتن زنگ تفریح من و کاترینم پاشدیم و رفتیم

اون روز بقیه کلاس ها هم رفتیم و مدرسه تموم شد
از مدرسه با کاترین خارج شدیم قرار شد داداشم بیاد دنبالم و سارا با مترو بره خونه
برای دعوا امروز تو مدرسه کاترین گفت تا داداشم نیاد دنبالم نمیره که تنها نباشم ( البته خودم نگهش داشتم اون به خاطر داداشم می خواست بره )
با صدای چند تا بوق و پایین افتادن سر کاترین متوجه شدم که داداشم اومده کاترین خداحافظی کرد که بره ولی من دستشو کشیدم گفتم زشته سلام نکنی ( خودم میدونم موذیم ) اونم مجبور شد بیاد تا جای ماشین سرش پایین بود و هزار جور رنگ عوض کرد
الکس پنجره رو داد پایین
♤_ به به خواهر خلم چه خبر؟ سلام کاترین
♡_ بیشعور عوض سلام کردنته؟
☆_ س..لا...م
الکس می خواست بخنده ولی با چشم غره ی من دهن مبارکش رو بست
♤_ کاترین با چی میره خونه سارا؟
یه خنده کوچولویی کردم و با فکری که به سرم زد گفتم : با مترو میره طفلک
همون لحظه کاترین یه نیشگون از ماتحتم گرفت منم از دستی گفتم آخخخخ
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #12
《 پارت 10 》
♤_ چی شدی؟
♡_ هیچی کاترین خانم نیشگونم گرفت
☆_ عه چرا دروغ میگی سارا
♤_ حالا مهم نیست کاترین بشین میرسونمت
☆_ هااااا... چیزه یعنی بله؟
نزاشتم دیگه حرف بزنه پس در عقب رو باز کردم و هلش دادم تو ماشین خودمم جلو نشستم
الکس تک خنده ای کرد و ماشین روشن کرد
خم شدم و ضبط رو روشن و تا آخر زیاد کردم بعدشم از تو آیینه کاترین رو نگاه کردم که داشت شک ندارم فحشم میداد ولی خب می ارزید
تا در خونه ی کاترین دیگه هیچ حرفی نزدیم

♡_ بای بای کاترین
از اونجایی که الکس میدونست کاترین ازش خجالت میکشه گفت : کاترین مواظب خودت باش فعلا و بعد یه کوچولو خندید
کاترینم خیلی آروم خدافظی گفت و از ماشین پیاده شد
♤_ خب چه خبر سارا خانم مدرسه چطور بود؟
پوفی کشیدم و خلاصشو تعریف کردم
♤_ واقعا پشمام حالا فردا باید حتما باباشو بیاره؟
♡_ آره مثل بچه ها وگرنه کلا اخراج میشه

♡_ مامانننننن کجاییی
○_ تو آشپزخونه ام عزیزم
♡_ سلام مامی جونم
○_ سلام دخترم الکس کوش؟
♡_ داره ماشین رو پارک میکنه
○_ باشه برو سریع لباساتو عوض کن دست و صورتتم بشور بیا واسه ناهار باباتم الاناس که برسه
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #13
《 پارت 11 》
رفتم تو اتاقم لباسمو با یه کراپ یاسی که وسطش یه خرس بود و شلوار جذب مشکی عوض کردم موهامم بالا محکم بستم و رفتم سرویس
بعد از انجام عملیات بیرون اومدم
رفتم از پله ها پایین که دیدم همه دور میز نشستن و فقط من موندم
♡_ به به میبینم که جعمتون جمعه فقط گلتون کم بود که اومد
♤_ نه خواهری خلمون کم بود
□_ چیکارش داری دخترمو بیا اینجا بابا
یه لبخند بدجنسی به الکس زدم و گفتم : سلام بابایی
□_ سلام دختر گلم
شروع کردیم به خوردن

♤_ مامان دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
○_ عه تو که چیزی نخوردی
♤_ می خوام با مارتین ( برادر کاترین ) و چندتا از دوستامون بریم بیرون
♡_ کجا می خواین برین داداشی؟
با انگشتش زد رو بینیم و گفت دور دور
منم لبامو آویزون کردم و با لحن بچگونه گفتم نوموخام
قبل از اینکه جوابی بشنوم پاشدم و رفتم تو اتاقمباز خدا رو شکر همه رو خورده بودم فقط اندازه دو قاشق مونده بود
خودمو پرت کردم رو تخت و گوشیمو برداشتم
شماره کاترینو گرفتم
♡_ عه چرا جواب نمیده اینکه هنوز بوق نخورده جواب میده
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #14
《 پارت 12 》
بیخیال کاترین شدمو گوشیمو گذاشتم کنار
تقققق تتتق
خودمو زدم به خواب
♤_ آجی کوچولوم؟ خوابی؟
با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم که نشستش دستش رو آروم روی سرم کشید و گفت: من که میدونم بیداری مهندس از تکون خوردن پلکات معلومه از دستم ناراحتی؟
[ الکس ]
اون جوری که پاشد رفت فکر کنم ناراحت شد پس باید برم از دلش در بیارم
از پله ها آروم رفتم بالا
تققق تقققق
رفتم تو
♤_ آجی کوچولوم ؟ خوابی ؟
آروم نشستم رو تختش و دستمو روی کله فرفریش کشیدم
از تکون خوردن پلکاش فهمیدم خودش رو زده به خواب
♤_ من که میدونم بیداری مهندس از تکون خوردن پلکات معلومه از دستم ناراحتی؟
یه دفعه صدای زنگ گوشیش بلند شد روش نوشته بود پاستیلم و از اونجایی که صبحی جواب دادم فهمیدم که کاترینه
♤_ پاشو پاستیلت زنگ میزنه
یه دفعه سیخ نشست و گوشیش و جواب داد
♡_ کجایی تو سه ساعته
☆_ توالت
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #15
《 پارت 13 》
♡_ متاسفم
تا شنیدم شروع کردم خندیدن انقد زیاد که خودمو میزدم
♡_ خاک عالم تو هم سرت داداشم اینجاست الانم داره از خنده منفجر میشه
☆_ وای خدا مرگم مگه رو آیفونه؟
♡_ نه کنارم نشسته
☆_ بمیری ایشالا دختره خر اون داداشه درازت چرا همش کنار توعه پدرسگ
♡_ خب حداقل آبرو خودت رو بیشتر از این نبر چون داداشم کامل شنید
☆_ دعا کن دستم بهت نرسه وگرنه.....
♡_ وگرنه چی؟
ترسیدم حرفاشون م×س×ت×ه×ج×ن بشه پس ترجیح دادم پاشم و از اتاق بیرون برم
در اتاقم رو باز کردم ، داخل رفتم و دوباره بستمش
رفتم داخل حموم سریع یه دوش گرفتم و اومدم بیرون
هروقت به موهام آب میخوره فرفری میشه و اصلا دوست ندارم پس با سشوار خشک و حالت دارش کردم
رفتم جلوی کمد ایستادم تا ببینم امروز کدوم استایل بیشتر بهم میاد( با اینکه پسرم ولی بیشتر از دخترا به خودم میرسم و فکر لباس پوشیدنمم)
هودی خاکستری لش با طرح ساده روشم پیراهن مشکی + شلوار بگ زغال سنگی + کلاه + کفش اسپرت + دستبند و ساعت + هدفون مشکیم
همرو پوشیدم ، گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به مارتین
مارتین _ الو
♤_ آماده ای؟
مارتین_ آره داشم کجایی سه ساعته منو کاشتی دم در؟
♤_ آخ ببخشید دارم میام
گوشیو قطع کردم و از اتاق زدم بیرون که دیدم سارا داره از پله ها میاد بالا
♡_ اووووه کی بره این همه راه رو ندزنت برادر من به خدا اگه داداشم نبودی میگفتم بیای بگیریم
♤_ خخخخ مزه نریز جوجه
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #16
《 پارت 14 》
[ مارتین ]
بعد از ناهار رفتم تو اتاقم و یکم چرت زدم
با داد و بیداد کاترین از خواب پاشدم
☆_ ماری مگه نمی خواستی با رفیقات بری بیرون
با شنیدن کلمه بیرون رو تخت سیخ نشستم و نگاهی به ساعت انداختم وای فقط یک ربع وقت دارم آماده بشم پس با دو پریدم تو حمام که بعد از 7 8 دقیقه یکی در زد
مارتین _ هااااا؟
امیلی( مامان مارتین و کاترین )_ ها چیه بی ادب
مارتین_ وای مامان شمایی شرمنده فکر کردم کاترینه
امیلی_ بله منم گوشیت خودشو کشت
مارتین_ وای ببخشید خب تو حمامم نمیشد بیام بیرون میشه از لای در بدینش؟
امیلی_ بگیرش
وای خاک عالم الکسه
_ الو
♤_ آماده ای؟
_ آره داشم کجایی سه ساعته منو کاشتی دم در خونه؟
♤_ آخ ببخشید دارم میام
گوشیو قطع کرد که صدای کاترین از پشت در اومد : آقا مارتین خجالت بکش به الکس جو... چیز الکس میگی سه ساعته دم دری بعد الان تو حمامی؟ بجنب دیگه
_ واستا ببینم الکس چی؟
☆_ هیچی به خدا داداشی
_ آهان یه لحظه فکر کردم می خوای بگی الکس جون
☆_ عه چیزه به خدا اشتباه فکر کردی
_ اصلا پشت در چیکار میکردی؟
☆_ امممم آها اومده بودم حوله بدم بهت
_ میشه منو نپیچونی؟حولم تو حمومه
دیگه صدایی نیومد نمیدونم چرا چند روزه هر وقت اسم الکس میاد یا چیزی میپره تو گلوش یا چشماش اندازه کاسه بزرگ میشه و...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #17
《 پارت 15 》
از فکر در اومدم و سریع خودمو شستم و اومدم بیرون
شلوار جین + هودی مشکی با طرح اسکلت + انگشتر ، دستبند و ساعت + کفش اسپرت + هنزفری
آماده شدم و بعد از خدافظی رفتم از خونه بیرون که دیدم الکس به ماشینش تکیه داده تو ماشین هم جک و ایوان بودن که داشتن با هم حرف میزدن
_ سلام بچه ها
یهو دیدم سه تاییشون عصبانی دارن بهم نگاه میکنن
♤_ تو اون موقعه دم در بودی یا تو حمام؟
_ امممم دم در چیز یعنی حمام
♤_ آها بعد به من میگی سه ساعته دم در کاشتمت؟
_ اممم خببب اصلا کی بهت گفته من تو حمام بودم؟
♤_ مامان گل شما الانم ما دقیقا 13 دقیقه اس منتظر شماییم تازه قرار بود اول بیام دنبال تو ولی وقتی فهمیدم تازه رفتی تو حمام رفتم دنبال ایوان و هم جک ولی بازم 13 دقیقه ما رو معطل خودت کردی آقا مارتین
تک خنده ای کردم و گفتم : خونتو کثیف نکن برادر من و بعد ایوان و جک خندیدن الکسم پرویی گفت و رفت نشست
منم در جلو رو باز کردم و نشستم
الکس صدای ضبط رو تا آخر بلند کرد
اول رفتیم کافی شاپ بعدشم سینما و آخرشم رفتیم شام خوردیم بعد شام هم یکم تو خیابونا چرخیدیم
الکس اول جک رو رسوند خونشون بعدم ایوان فقط من مونده بودم
داشتیم میرفتیم که یهو گوشیم زنگ خورد کاترین بود
_ جانم
نمیدونم چرا صدای گریه بود ولی هر چی بود ترس بدی به دلم انداخته بود
_ خواهری کجایی چرا گریه میکنی؟ جواب بده چته جون به لبم کردی
☆_ مارتین ... مارتین مامان مامان مارتین
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #18
《 پارت 16 》
_ مامان چی کاترین کجایی تو بگو دیگه
☆_ بیمارستان
_ کدوم بیمارستان؟
☆_ بیمارستان جای خونه ، سارا و خانوادشم هم اینجان
_ اومدم
الکس فقط تا جایی که میتونی تند برو
♤_ چرا؟چیشده
_ خواهش میکنم برو فقط
♤_ خب کجا؟
_ بیمارستان جای خونه ما
[ الکس ]
نمیدونم کاترین بهش چی گفته بود که اینقد بهم ریخت
وقتی رسیدیم هنوز ماشین روشن بود که مارتین در رو باز کرد و با دو رفت تو بیمارستان منم ماشین رو پارک کردم و رفتم دنبالش
مارتین_ببخشید خانم امیل....
☆_ داداشی بیا که بدبخت شدیم یتیم شدیم رفت
مارتین وقتی خواهرشو دید رفت سمتش و تو بغلش گرفت و موهاشو نوازش کرد: خواهری؟چرا اینجوری میکنی بگو چیشده
منم رفتم جای بابا که داشت عمو تام ( بابای مارتین و کاترین ) رو دلداری میداد
♤_ بابا؟....بابا
□_ عه اومدی پسرم
♤_ سلام آره چیشده بابا چرا همتون اینجوری شدین؟
□_ چی بگم خب مامان مارتین تو خونه داشته از پله ها میومده پایین که یهو سرش گیج رفته و از پله افتاده الانم تو اتاق عمله ولی دکتر میگه ضربه مغزی شده و امیدی نیست
♤_ ای وای
چشمم افتاد به کاترین که انقد خودشو زد و جیغ کشید تو بغل مارتین بیهوش شد
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #19
《 پارت 17 》
پرستارها اومدن و بردنش تو یه اتاق دیگه منم رفتم اونجا ببینم چیشد مارتین و سارا هم اونجا بودن
♡_ کاترین چت شد بیدار شو
بهش سرم وصل کردن و گفتن دورشو شلوغ نکنین
مارتین داشت از اتاق میرفت بیرون که ازش پرسیدم: کجا میری؟
_ دارم میرم آبمیوه ای چیزی بگیرم
♤_ میخوای باهات بیام؟
_ نه می خوام تنها باشم
و بعد رفت . بعد از چند دقیقه خسته شدم اینقد وایستادم پس رفتم رو صندلی کنار تخت نشستم که دیدم مامان اومد تو اتاق
○_ سارا جان مامان بیا بیرون کارت دارم
♡_ چشم مامان اومدم
سارا هم از اتاق بیرون رفت فقط من تو اتاق بودم و کاترینی که بیهوش روی تخت افتاده بود
_ چه چهره بانمکی داره تا حالا دقت نکرده بودم
یهو دیدم چشماش تکون میخوره . آرام آرام چشماش رو باز کرد
با صدای گرفته ای گفت: عه شمایید
داشت بلند میشد ولی اجازه ندادم بهش
☆_ ماما...مامانم چیشد؟
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم : فعلا هیچ خبری نشده
با تته پته گفت : شما.... خود..تون اومد...ید اینجا؟
لبخندی زدم و گفتم اوهوم
سرشو انداخت پایینو با انگشتاش بازی میکرد که مارتین اومد تو از صدا وچشمای قرمز و پف کردش معلوم بود خیلی گریه کرده ولی وقتی چشمش به کاترین افتاد لبخندی زد و: به هوش اومدی خواهری؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #20
《 پارت 18 》
☆_ اوهوم مامان چیشد
یهو یه جوری شد سرشو انداخت پایین
☆_ مار...تین مااامان؟
مارتین سرشو آورد بالا لبخندی زد و : نه آبجی فکر بد نکن فعلا هیچ خبری نیست
_الکس میشه یه لحظه بیای بیرون کارت دارم
کاترین یه نگاه به من و بعد یه نگاه به مارتین انداخت و گفت :چیزی شده؟
_ نه عزیزم تو استراحت کن
با مارتین از اتاق زدیم بیرون که دیدم مامان و سارا رو صندلی نشستن دارن گریه میکنن
بابا هم جای بابا عمو داشتن گریه میکردن
♤_ مارتین نکنه مامانت؟
یهو مارتین بغلم کرد و با گریه گفت ( تا حالا گریش رو ندیده بودم یعنی ...)
مارتین_ الکس مامانم ‌..مامانم رفت حالا چجوری به کاترین بگیم
♤_ ای وای یعنی چی
راوی_ کاترین تو اتاق منتظر بود تا خبری از مادر عزیز تر از جانش بشه ولی خبر نداشت که مادرش از پیشش رفته
الکس از بغل مارتین بیرون اومد و سعی کرد دلداریش بده
♤_ مارتین گریه نکن الان باید خودتو کنترل کنی یکم مرد باش فعلا هم به کاترین چیزی نگو چون تازه بهوش اومده حالش خوب نیست اگرم ازت چیزی پرسید بگو خبر نداری باشه؟
مارتین_ چیکار کنم الان الکس بدون مادر چیکار کنیم
♤_ من پشتتم رفیق نگران نباش
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
40
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
405
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
282
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
230

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین