لوکیشن:«قارهی ایکس_کشور آیشلند»
7 آوریل 2028.
دیوونهوار فریاد کشیدم:
- اگه اینجایی، یه حرکتی بزن بفهمم... .
هنوز حرفم کامل نشده بود که، تلویزیون با ضرب و به شدت پرت شد زمین!
از تصور نابودیِ صفحهش آهی کشیدم.
با قدمهای آهسته به سمت تلویزیون رفتم، یکآن خونه تماماً در خاموشی فرو رفت!
همیشه حس عمیق و غیرقابل توصیفی به تاریکی داشتم.
انقدر این حس برام نامفهوم بود که فوبیا گرفته بودم به تاریکی.
الآنم که خونه تک و تنها بودم، به شانس خودم لعنت فرستادم که چرا با مامان و بابا و پوتلی نرفتم رستوران.
دیگه بچه نبودم، یه دختر نوجوان بودم.
یعنی بازم باید میترسیدم از تاریکی؟! کسی خونه نبود که گوشیم یا شمع و چراغ قوهای برام روشن کنه و در آغوشم بگیره تا نترسم از تاریکی.
سعی کردم نفس عمیق بکشم و از دل تاریکی برم به سمت درِ ورودی خونه.
هیچی نمیدیدم! تنها چیزی که حس میکردم بوی عطر وود خودم و گرمای نیمبوتهام بود که پاهام رو محکم توی خودش حفظ کرده بود، انقدر محکم که مصممتر میشدم برای حرکت به سمت در.
هنوز دوسه قدم بیشتر برنداشته بودم که دستی قوی و نرم، بازوم رو گرفت!
جیغم حتی گوشهای خودم رو کر که هیچ کور کرد!
مگه چارهای جز ترسیدن داشتم؟!
نفسهای سردش کنار گوشم، بهم حس مرگ میداد... صداش و حرفاش بیشتر از حس مرگ، بوی خودِ مرگ میدادند:
- مولی سانچز، تو خواهی... .
قبل اینکه ادامه حرفش رو بشنوم، سیاهی منو بلعید!
***
10 مه 2034.
«مولی سانچز»
با ذوق و شوقی که از سر تا پام میبارید، از درب شیشهایِ معتبرترین انتشارات آیشلند، بیرون زدم.
با افتخار قدم برمیداشتم.
کتاب رمانِ جنائیم چاپ شده بود و این بهترین خبر بیست و دو سال عمرمه!
باید به خانوادم و از همه مهمتر به ماریان و تریسی خبر بدم.
اون دوتا همیشه بیشتر از خانوادم تشویق و حمایتم کردند برای پر و بال دادن به قوه تخیل بالایی که همیشه داشتم.
از خیابون که رد میشم تا برسم به ماشینم، خانمی با موهای بورِ بلند و چشمانی عسلی که تیپ سرتا پا شیرکاکائویی زده، با یه کالسکه بچه از مقابلم رد میشه.
به هم لبخند میزنیم و من لحظهای هم خودم رو هم اون مادر و بچه رو متوقف میکنم و به سمت نینیِ توی کالسکه میرم.
یه بچهی ملوس و تُپل مُپل، شبیه یه پنبه نرم.
علاقه شدیدی به چیزهای پاک و صاف دارم الخصوص بچهها، طبیعت و حیوونها.
با اجازه مامانش، با پنبه کوچولو سلفی میگیرم تا بعدا پست کنم تو اینستام.
با لبخند ازشون دور میشم و خودم رو، روی صندلی ماشینم پرت میکنم.