. . .

در دست اقدام رمان به شیطونی من به لجبازیه تو عسل خان بابایی

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
عنوان رمان: بیبی خطاکار
نویسنده: عسل خان بابایی
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @𝙀𝙔𝙑𝙄𝙉-
خلاصه: دیانا دختری توی یک خانواده‌‌ی متوسّط رو به بالاست که هر چیزی خواسته براش فراهم شده .حالا تصمیم گرفته سختی بکشه و مستقل بشه؛ پس از دوستش کمک می‌خواد. اون هم بهش پیشنهاد می‌کنه که توی شرکت پسر عموش آدرین کار کنه و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #21
وجدان بزار حرف از دهن یارو در بیاد بعد دختر که انقدر هول نمیشه که یه نگاه چب چب به وجدان کردم والا
پس همه موافقین؟ هِن چی شد ببخشید هواسم پرت شد چی گفتین آرزو هیچی قرار شد صبح راه بیوفتیم دوتا ماشین هم ببریم ما با یه ماشین مامان بابا ها هم تو یه ماشین خوب بزارید من به عسی هم خبر وقتی به عسی گفتم گفت که اونا هم میان قرار شد سه تا ماشین بیاریم رفتیم اتاق آماده شدیم بریم دور دور والا رفتیم تو ماشین که سودجو از جیب آدرین زدم نشستم پشت رول
آدرین تو هنگ کار دیانا بودم رفتم درو باز کردم ، بیا پایین بچه الان همه رو کتلت می کنی
دیانا با شیطونی ابرو بالا انداخت نوچ خندم گرفته لود دختر کوچولوی سرتق من
وجدان خاک تو سرت سرتق تو وجدان نبودی هیچ دیدم از تو که بخاری در نمیاد گفتم با وجی دیانا بریم قرار عقد عروسیمون بزاریم هِن وجدان قحط لود لا وجدان این دختره رفتی ازدواج کنی؟ خفه باوا تا حالا که دختره سرتق تو بود حالا هم برو بزا بخوابم گود نایت
عجبا دیدم که این وجدان رفت دیانا هم کع پایین بیا نیست رفتم سمت شا گرد که هواسم حداقل به رانندگیش باشه همه سوار شدیم رفتیم دنبال عسل
عسی چند وقتی هست دلم با دیدن آرسام یه جوری می شه وقتی دیانا گفت با کله قبول کردم که حداقل چند وقت پیشش باشم قرار شد لیان دنبالم الان دوساعته آماده شدم منتظر شونم معلوم نی کدوم گورین
عسل جلو در خونشون دوتا بوث مشتی زدم که دیدم با فوش داره میاد ای خر نکبت گاو الهی شوهرت ترنس باشه الهی شهرت شور باشه الهی کچلی بگیری الهی با دیدن چشای گرد ما با هول سلام الک کرد که پشام هایه ریخته شدمون رو با کمک دوستان عزیز با جارو خاک انداز جمع کردیم
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #22
بد چند دقیقه راه افتادم یکم دور دور کردیم که آرزو خر مگس با عسل خر مگس تر اون آرسام یالغوز حوس شهر بازی کردند .
رفتیم شهر بازی البته مدیونید فکر کنید، تو دل من کارخونه پشمک آب نمی کردن .وقتی رسیدیم کلی وسیله سوار شدیم میخواستم تونل وحشت چند تا دیگه هم بریم که آدرین رو فرستادیم دکه تا خوراکی بخره والا، وقتی اومد دیدم رفته با ۵ تا بستنی برگشته یه نگاه چپکی کردم ببخشیدا آدرین خان شما قرار رود با کلی چیپس پفک آلوچه ترشک پشمک پاستیل...
( دوستان کمک کنید بقیش یاد نویسنده نمیاد )
بیاید رفتید با ۵ تا بستنی قیفی برگشتید ؟
آدرین _ وقتی رسیدیم دیدم دیانا با عصبانیت حرف می‌زد. ببخشیدا ولی نوکر بابات غلام سیاه
دیانا _پسره الاغ نیگاه .بله اون که صددرصد حالا یه بار به اسم صدات نکردم ها به دل گرفتی غلام جان برو بقیه هم بخر افرین .
آدرین_ یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد دختره میمون بستنی بین بچه ها پخش کردم وقتی رسیدم به دیانا تا اومد بستنی بگیره ول کردم که بستنیش افتاد زمین خِخِ بلی به من میگن آدرین
نگام بهش بود که دیدم نگام کرد چشاش پر از اشک بود یه لحظه از کاری که کردم پشیمون شدم ولی مگه این خانم میزاره چنان با پاش کوبید به پام که بستنی منم ول شد حالا هر دو به بستنی هایی که عین ع*ن له شده بود به آسفالت نگاه می کردیم
اومدم دوتا درشت بارش کنم که سریع رفت پیش بچه ها
دیانا _ آخيش جیگرم حال اومد رفتیم برا تونل وحشت من که عاشق چیزایه ترسناکم رفتم نشستم که قطار راه افتاد داشتم به اسکلت ها اینا نگاه میکردم که دیدم یه چیزی عین سیخ رفت تو کمرم سریع برگشتم که دنیام سیاه شد دیگه چیزی نفهمیدم
آدرین _ از عسل که پرسیدم دیانا از چی می ترسه گفت از چیزی نمی ترسه جز عروسک انابه قبل اینکه بریم تونل با بدبختی یه ماسک پیدا کردم تو حال خودش بود که کرممو ریختم یه سیخونک زدم که برگشت با دیدن من با ماسک یهو از حال رفت عسل که شاهد ماجرا بود سریع اومد سمتم بد تونل بغلش کردم عجب بغلی بود آرزو با جیغ جیغ تو آدم نمیشی نه ببین باهاش چی کار کردی آخه باید حتما نشون میدادی چقدر عقده ایی ،لجبازی اره هر کاری کردیم بیدار نشد داشتم میترسیدم واسه دختری تازگی ها خیلی تو فکرم بود وقتی رسوندم بیمارستان دکتر گفت بیهوش شده فشاریم پایینه
دیانا _ با سوزش دستم چشامو باز کردم بودی شدید الکل خورد تو دماغم بلند شدم من تو بیمارستان چی کار می کنم یکم که فکر کروم همه چی یادم اومد یه جیغ خفن کشیدم که در اتاق باز شد بچه ها ریختن تو سرمو از دستم کندم پریدم که بپرسم کار کدوم یکی از این شفتالو ها بوده چشام سیاهی رفت داشتم زمین میخوردم که آرزو گرفتم نشوندم رو تخت عسل دختر چرا جیغ کشیدی بچه نداشتم سقط شد با حرص نگاش کردم کار کی بود ها آدرین کار من بود می خوای چی کار کنی هان
فقط یه نگاه سرد خشک کردم جوری که تو نگاهش معلوم بود که چقدر تعجب کرده و ناراحت شده با سرد ترین حالت از تخت بلند شدم رفتم بیرون پرستاری صدا کردم بد از اجازه شخصی چون بیهوشی طولانی داشتم گفت باید امشبو بمونم بیمارستان که نزاشتم اجازه شخصی دادم قرار شد برم تو راهم نشستم پشت فرمون به در خواست بقیه هم اعتنا نکردم تا خود خونه رفتیم عسی هم رسوندم که بره چمدونشو جمع کنه کع فردا راحت باشه بیاد خانم آدم فروش خائن اگه تلافی نکردم دیانا نیستم فکر کرده خرم تنها کسی که میدونست چی باعث میشه شوکه شم و بترسم عروسک یا فیلم انابله عسل بوده وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم خودشون خاموش کنند ماشینو والا رفتم داخل مامان که دیدتم اومد سمتم با دمپایی افتاد به جونم ...
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #23
در حال کتک زدن من بود که دستش توسط بابا گرفته شد خانم آروم باش بابا یه نگاه به من بقیه کجان ؟هنوز حرف بابا تموم نشده بود که دمپایی از بقل سرش رد شد مستقیم خورد تو پیشونی آدرین خندم گرفته بود خاله عین میگ میگ دوید رسید طرف بچه ها آرزو که اومد پشت سر من پناه گرفت آدرین هم آرسام کرد سپر خاله هرچی میخواست ادرینو بزنه آدرین با آرسام جلوش رو می گرفت بدبخت آرسام آرزو از پشت سر من تند تند حرف می‌زد توضیح می‌داد چرا ساعت ۲ رفتیم بیرون ساعت ۴ صبح برگشتیم گوشیامونم خاموش بوده وقتی همه چیو گفت یه آن مامان آروم شد خونسرد نگام کرد یه نگاه کرد بهم گفت فکر کروم چی شده بابا بادمجون بم افت نداره که
من که قشنگ پی بردم بچه این خانواده نیستم باید اعلامیه بزنم روزنامه مادر واقعیمو پیدا کنم اما خاله مهشید سریع اومد پیش من اه عروسک خاله چی کارت کردن با لحن سرد اومدم جواب بدم اما دلم نیومد یه لبخند به اندازه ایی که دندون آسیا هایه اخریمو نشون میداد گفت خاله بادمجون بم که افت نداره اما یه اشک سمج از چشم افتاد خاله که فهمید دارم تیکه می ندازم به مامان یه نگاه کرد اومد بقلم کنه سریع عقب کشیدم با لحن سرد گفتم برید بخوابید باوا منم که خوبم فردا هم عازم سفریم هنوز بیداریم شب بخیر رفتم اتاقم یه راستم رفتم حموم والا انقدر خودمو شستم که پوستم قرمز شد آخی بوی بیمارستان داشت خفم می کرد لباس پوشیدم از اتاقم رفتم بیرون همه تواب بود یه نگاه به ساعت کردم تازه ۵ نیم بود رفتم تو تاب حیاط نشستم عین بچگی هام تند تند خودمو تاب میدادم و برا خودم اهنگ تاب تاب عباسی خسته شدم از بازی دنیا چقدر تابم داد کاشکی منو بندازی
تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه خواستی بندازی بقل بابام بندازی تاب تاب عباسی دنیایه خسته از بازی چقدر غصه یادم داد کاشکی منو بندازی می خوندم خودمو تاب میدادم تا جایی که برسم به بالا آخرشم تو حرکت پریدم عاشق این کار بودم برگشتم دیدم مامان بابا عمو سیاوش خاله مهشید آرسام آدرین با یه نگاه ناراحت آرزو با دهن باز دارن نگام می کنند وا مگه اینا نخوابیده بودن بلند شدم گفتم چرا نخوابیدید آرسام والا خوابیده بودیم شما مارو بیدار کردی دیانا خانم ولی از حق نگذریم صدات قشنگه ها یه چشمکم بهم زد خندیدم دستمو کردم تو موهاش که به خاطر خواب خراب شده بود تکون دادم لپشو کشیدم گفتم آخی خاله خوشت اومد هوم چشامو لوچ کردم که خندید یه نگاه به عمو سیاوش کردن گفتم ببخشید تو رو خدا بیدارشدن کردها ولی دیگه بیاید بریم صبحونه بخوریم باهم آماده شیم راه بیوفتیم یه چشمکم زدم که عمو خندید گفت بیا بریم وروجک عمو
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #24
بعد صبحونه با خانواده رفتین ساکا رو جمع کردیم ریختیم تو ماشین قرار شد ما بچه ها با یه ماشین بیایم عمو اینا با ماشین بابام عسل ایناهم قرار شد خانوادگی بیان که قرار شد با ماشین خودشون بیان اما آرسام گفت سر راه بریم عسل بیاریم تو ماشین خودمون من که میگم این دوتا مشکوکن می گین نه خاک بریزن رو شستم رفتیم سوار شدیم قرار شد بریم ویلا ما اخیی قراره جرفی سگمو ببینم سوار که شدیم آرزو نشست کنارم منم ارپادمو گذاشتم و اهنگ رو پلی کردم که اهنگ میلاد کیانی بود
همین جوریش یه شهر بام بده ،تو سمت من باش عذابم نده
بی تو کاشی ساعت نره ، که کل سال با تو واسم کمه
همین جوریش یه شهر بام بده ،تو سمت من باش عذابم نده
چشم به راه،تاقت کمه
اون بی تو ترسیدو، باخت از همه
نمی بینی وابسته، دیونه ماتم زده
نمی بینی حالم بده، منو به تنهایی عادت نده
چرا گذشته آب از سرت ، دلم تنگه صدا خندته
نمی بینی وابستته، دیونه ماتم زده
نمی بینی حالم بده ، منو به تنهایی عادت نده
چرا گذشته آب از سرت ،دلم تنگه صدا خندته
همین جوریش یه شهر بام بده ، توسمت من باش عذابم نده
بی تو کاشکی ساعت نره، که کل سال با تو واسم کمه
چشم به رات تاقت کمه ، اون بی تو ترسید باخت از همه
ای خدا نگاه کن این چه آهنگی بود آخه اول صبح موقعه سفر حالم دپ کرد اصلا تو حال خودم نبودم که با سیخونکی که رفت تو پهلوم برگشتم سمت آرزو چیه در به در چته
نگام کرد پیاده شو یکم راه بریم پام خواب رفته بابا یه نگاه کردم دیدم یه جا وایستادیم اه کی عسل اومد اصلا نفهمیدم چی شد اه
پیاده شدم یکم راه رفتم هنوز از عسل عصبانیم انگار فهمیده بود که سمتم نیومد بهتر والا ولی یه تلافی کنم حال کنه به من میگن دیانا بله
سوار شدیم که یه سی دی شاد گذاشتم شروع کردم غر دادن بچه ها هم با تعجب نگاه می کردن من یه چشم غره خفن رفتم والا انگار فهمیده بودن قهرم ولی کم کم این آرزو هم قر می داد آرسام دیونه هم هی کلش جلو عقب میداد اون نیشمن گاهشم تکون میداد عسل صندلی گاز گرفت آدرین با داد گفت یه لیوان چایی به من فلک زده بدین که چون صدایه اهنگ بالا بود آرسام نفهمید اخر
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #25
آدرین به پس کله ایی محکم به آرسام بدبخت زد اونم که داشت سرش تکون میداد سرش خورد به داش برد وای انقدر یهویی شد همه کپ کردیم آدرین خندید گفت خیلی وقت بود نزده بودمت ها خیلی چسبید ناموساًاز این جور حرف زدن آدرین برگام ریخت نـــــه!
این تموم مدت عین خودمون بود بد کلاس میومد ای مارموز یالغوز آرسام چته وحشی آدرین خودشو عین بچه هایه جنگ زده فلسطین کرد چایی موخام وای ننه چه باحال شد این شیطونه دلش می خواد کلش محکم بغل کنه کلی بوسش کنه وجدان شیطونه غلط کرد بشین سرجات بینم اوزگَل خجالت بکش
هیچی دیگه آرسام یه چشم غره رفت که من خودمو قهوه ایی کردم چه به رسه به آدرین که بغلش نشسته ولی انقدر لجبازه که اونم زل زد تو چشماش عسل رفت بین صندلی چایی رو گرفت سمت آدرین بیا با این چایی کشتار جمعی راه ننداز همه هواسمون به آدرین آرسام بود که یهو با صدای بوق آدرین چایی رو گذاشت رو داشبورد سریع فرمونو چرخوند چایی چپه شد تو خشتک آرسام بدبخت یهو با دادی که زد آدرین زد رو ترمز از دست اینا مونده بودم بخندم یا نه که با حرف آرسام همه ترسیدیم وای آدرین خدا ذلیل کنه دیگه آرزو عمه نمیشه دیگه زن بهم نمیدن اجاقمو سوزندی خدا اجاق سوخت کنه ما هم هر کدوم یه جا گاز میزدیم وای خیلی باحال بود فقط نفریم آخرش منو که اجاق سوز شدم خدا زن کچل اجاق سوز نیم سوز بندازه تو یغت وای خیلی باحال بود بعد اون آرسام پیدا شد یکم راه رفت ما هم دوباره خندیدیم
الان یه ربه هر چی به آرسام می گیم بیا سوار شو حرکت کنیم می گه تا آدرین رانندگی کنه من امنیت جانی ندارم و سوار نمیشه از این ورم آدرین لجبازی کرده می گه من رانندگیم خوب بود تو بد جا نشسته بودی که عسل یهو گفت میخواستی بشینه رو کلت آخه بد کلی کلنجار قرار شد من بشینم پشت فرمون بعد راه افتادیم داشتم میروندم که دیدم همه خوابیدن الان وقت تلافی بود هر چند که بزرگ ترش مونده بود صدا آهنگو زیاد کردم بعد آهنگو پلی کردم اینا که پریدن بد سرعت ماشینو تا آخرین حد بالا بردم بچه ها تو هنگ بودن آرزو که کلا فوش میداد عسل که خیلی از این کار می ترسید آدرین که سفت نشسته بود ولی آرسام هی می گفت خدایا عجب گیری کردم ها یه باز آرسام منو با چایی سوزوند الان این می خواد ما رو به کشتن بده آخه نوکرتم دیگه قول میدم پسر خوبی باشم دیگه تو یغیه آرزو تو خواب یخ نمیزارم یا رو لب تاب آدرین قرمه سبزی نمی ریزم ادویه هایه جا ادویه ایی مامان رو عوض نمی کنم تو ماشین بابا پهن خر نمی‌ریزم با دوست دخترام مهربون تر میشم براشون تاپ لوازم آرایشی می‌خرن ظرفای خونشون رو میشورم بعد جیغ کشید که خندم گرفته بود بعد ساعت هایه طولانی رسیدیم یهو زدم تو ترمز که آرسام با شیشه یکی شد ماشینو پارک کروم همین که بچه ها درو باز کردن افتادن زمین آرزو آدرین که همون جا بالا آوردن آرسام که پرید پایین دونید چسبید به راه پله ورودی همش فوش میداد ولی عسل با چشایه خیلی اشکی اومد جلوم با یه جیغ وحشت ناک زد زیر گوشم من ازش همچون ری اکشنی توقع نداشتم با اینکه کلی ناراحت شدم ولی فهمیدم که به چیزی که خواستم رسیدم اون هم بلاخر آدم میشه و میفهمه نباید دست رو نقطه ضعف کسی بزاره ولی با یه پوزخند به دستش اشاره کردم قویی شدی رفیق و بعد یه نگاه به بچه ها کردم که دیدم که دارن عین بز زل میزنن بهم رفتم سر صندوق عقب ساکمو برداشتم از قبل به باغبون و نگهبان ویلا بابا خبر داده بود حتا یخچال پر بود رفتم ساکمو گذاشتم جلو در و رفتم ته باغ که کلید ویلا رو از عمو احمد بگیرم یه سرم به جرفیم بزنم
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #26
وقتی رسیدم کلیدو از عمو گرفتم بد رفتم سراغ جرفی با دیدنم شروع کرد به سر صدا کردن پرید بغلم هی لیست میزد بوم می کشید سرشو ناز کردم سلام عشقم خوبی مامانم ببخشید دیر اومدم پیشت خوبی قربونت می خوای قدم بزنیم هوم همش سر صدا می‌کرد غلادشو جدا کردم هزار بار به عمو گفتم دخترمو نبنده غلاده نندازه گردنش مگه گوش میده باز کردم که باهام می اومد جرفی من وقتی کوچولو بود خریدمش اون موقعه به خاطر مریضیش کسی قبولش نمی کرد ولی من گرفتمش بردم دکتر حالا بچم خوب خوب شده انقدر خوشگله شده که نگو جرفی یه سگ از نژاد گرگ و سگه چایه آبی داره گوشایه تیز و سفید خاکستریه جسته متوسطی داره هر کی میبینش عاشقش میشه ولی بچم یکم با غریبه ها نمی سازه وقتی رفتیم پیش بچه ها ارسام با دیدن جرفی اومد سمتش اومد بگم بهش دست نزنه اما با حرفی گه زد و بد دستی که به سرش کشید جرفی عصبانی شد افتاد دنبالش منم از خنده مرده بودم ارسامم همش فوش مثبت ۱۸ میداد یه سوت زدم که جرفی اومد پیشم نشستم دستمو بردم سمتش که زد قدش از بچگی خیلی از حرکات یادش دادم بعد به بچه ها نشونش دادم و به جرفی تاکید کردم که اونا دوستایه منن که یه وقت دوباره دنبالشون نکنه جالبیش اینجا بود که زود با آدرین دوست شد جوری که حسادت منو تحریک کرد در ویلا رو باز کردم که با بچه ها و جرفی رفتیم داخل اتاق ها رو انتخاب کردیم ویلا ما خیلی بزرگه حدود ده تا اتاق داره اما تصمیم گرفتیم اتاق بزرگه رو بزاریم کنار و دوتا از کوچیکترهارو برداریم دخترا یه ور پسرا یه ور جرفی هم طبق اخلاقش تا رفتم تو اتاق پرید رو تخت منم رفتم شروع کردیم بازی کردن که مامان بابا ها هم رسیدن آخه ما چون به خاطر سرعت زیاد من مساحت باقی مونده یک ساعته رو نیم ساعته اومدیم اونا جا موندن وقتی رسیدن با جرفی رفتیم بیرون که مامان عسل سریع ترسید که کلی خندیدم البته کرم ریختنایه جرفی هم جالب بود بد مامانم با داد گفت تو دوباره اینو آوردی تو خونه مامان از اول با جرفی خوب نبود اما جرفی دوسش دلشت اینو وقتی یه شب یکی مزاحم مامان شده بود رفت دنبالش گازش گرفت فهمیدیم البته بماند بد اون مامان یکم باهاش خوب شد اما بازم باهاش مشگل داشت اما عمو سیاوش نشست حلو جرفی بهش سلام داد و سرشو ناز کرد که جرفی بازم مثل آدرین تحویلش گرفت
(وجدان خاک تو سرت انقدر دیر اومدی این حیونی رو نبردی بیرون سینگلم موند پسر ندیده که با هر چی پسر و مرده گرم می گیره بدو گم رو بینم سگ به این نازی )
براینکه کلی باهم بازی کردن عمو گفت اسم آیت خانم خوشگله چیه منم گفتم جرفی که خندید اسم قشنگیه یه روز باید بهم توضیح بدی چرا سگ گرفتی ها فنجول عمو با این تیکه حرفی که بهم گفت تعجب کردم اما چیزی نگفتم دادش عسل هم انگاری تازه اومده بود که اونم آورده بودن که رفت تو اتاق پسرا راستش عسل یه داداش داره اسمش ارمانه خیلی جیگر برا دکترا رفته بود امارات بعدش آمریکا خلاصه خیلی وقت بود ندیده بودمش چون تو جمع ها نبود اما وقتی پسرا را رو دید گرم احوال پرسی کردن با منم به شوخی گفت سلام دیانا جِق جقه خوبی تو چقدر بزرگ شدی خودتون تصور کنید قیافمو
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #27
فقط با یه چشم غره بهش سلام کردم جرفی هم از آرمان انگار خوشش نیومد چون هی بهش پارس می کرد آرمان هم یه نگاه بهش کرد خندید دیانا فکر نمی کردم سگتم مثل خودت پاچه ملتو بگیره نمی دونم چرا انقدر این پسر بیشعوره آخه نفهم تو خیر سر عمت دکتر جامعه هستی ولی نمفهمی از دهنت چی در میاد یه نگاه بهش کردم تو فهمیدی الان چی گفتی عسل که انگار تازه از اتاق در اومده بود سریع با دو پرید بغل آرمان اونم که حواسش به من بود از پشت افتاد جالبیش اینجا بود که ساکش هم پشتش بود که با افتادنش اونم افتاد و با هم رفتن تو س*ا*ک بدبخت عسل که سالم بود ولی از قیافه قرمز شده و رگ هایه بیرون زده گردن آرمان معلوم شد از از ناحیه کمر به چوخ رفت بابا آدرین سریع رفتن سراغ آرمان عسلم که انگار تازه به خودش اومد همون جوری که رو آرمان نشسته بود هی بالا پایین می پرید خبی ببخشید یهو با دیدنت نفهمیدم چی کار می کنم یهو با داد آرمان خفه شد عسل به خدا اگه از روم پانشی میزنم لهت می کنم توله کمرمو شکستی بعد تمرگیدی روم هی بالا پایین میپری اول از روم پاشو بعد این سوالایه مسخرتو بپرس عسلم که توقع این رفتارو از آرمان نداشت بلند شد با دو رفت تو حیاط البته درچشماش هم اشک حلقه زده بود یا حلقه در اشک زده بودوجدان خفه شو دیانا ریـ*د*ی با این توصیفت بعدم که آرمان بلند کردن خاله که هی می گفت پسرم هنوز نیومده داغون شد حتما چش خورده اینا بماند که منم زمین گاز میزدم ارسامم همراهیم می کرد آخر گفت آخه خاله من قربونت بشم این چی داره که بخوان چشش بزنن بعد از صبح که از فرودگاه اومده کردینش تو ماشین میشه بدونم کی دیدش ؟
من گفتم مگه نمی دونی کشته مرده هاش از وقتی فهمیدن اومده ایران همه در به در دنبال آدرس می گردن بیان پیشش هان آرمان که رو مبل نشسته بود اومد با یه خیز بپره بهمون که به خاطر درد و البته جرفی که بچم بهش پارس کرد سر جاش نشست یهو آرزو گفت بیا بریم دنبال عسل خیلی وقته رفته هنوز پیداش نیست
یه نگاه بهش کردم گفتم این که مشگلی نداره جرفی رو میفرستم دنبالش بیارش خودمم نگرانش بودم هر چی نباشه عسل هم رفیقم هم آبجیم اما غرور لعنتیم به خاطر کار ظهرش اجازه بهم نمی‌داد برم دنبالش آرزو رفت و یه خاک توسرت هم نصیبم کرد حالا علاوه به عسل آرزو بی‌شعور هم یه ساعته نیست دیگه عصبانی شدم بلند شدم که آدرین گفت کجا به سلامتی الان تو هم میری گم میشی با داد گفتم تو رو سننه که مامان گفت خاک بر سرم دختر خجالت بکش ولی خیلی عصبانی بودم محلی بهش ندادم ولی عمو گفت راست میگه دیگه الیناز خانم من با دیانا اگه بخواد میرم بعد یه چشمکم زد عمو جیگر به این میگن گفتم شوما جون بخواه با عمو آدرین که خیلی خره یعنی خره ها اومدیم دنبال بچه ها اما وقتی تو حیاط پیداشون نکردیم رفتیم پشت ویلا که در داشت به دریا می خورد اما با صحنه ای که دیدم دهنمون سه متر باز شد اون دوتا خرس گنده داشتن آب بازی می کردن و کشتی کج می گرفتن تو آب عمو گفت فکر کنم اینا حالشون توپ تر از ماست آدرین مارو باش داریم سکته می کنیم کیو فرستادیم دنبال اون یکی یعنی پت مت به اینا می گن منم با تمام مشکلات و اختلافاتمون باهات در این زمینه موافقم یه سوت زدم که جرفی اومد بهش گفتم مامانی خیلی وقته آب بازی نکردی نظرت چیه بری با دخترا آب بازی جرفی دوید رفت دخترا تا جرفی دیدن عین میت زل زدن بهش شروع کردن به دویدن حالا ماهم از خنده رو به موت بودیم البته یه دوباری هم عزارئل سلام رسوند که با خدافظیمون مفتخرش کردیم
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #28
بعد از کلی فوش دادن دخترا به من راهی ویلا شدیم که دیدیم همه جلو درن عمو اوه اوه بیچاره شدیم چرا عمو چون چه چسبید به راه رفتیم جلو که زن عمو دنپایاشو در آورد پرت کرد سمت عمو که جایی که نباید بخوره خورد که عمو دولا شد سرخ شده بود خاله مهشید وای خدا بگم چی بشه خدا لعنت کنه این کسی که این دمپایی هارو درست کرد همش خطا میره بعد اون یکی لنگشو در آورد پرت کرد سمت آدرین که آدرین جاخالی داد دوباره خورد به عمو زن عمو ای پدر سگ حالا جاخالی میدی کدوم گوری بودین هان ساعتو نگاه کردی بعد اومد سمت عمو خوبی عزیزم بریم داخل برات یه شربت خنک بیارم حال کنی هان عمو که با چشایی که می گفت تو فقط نزن محبت پیشکش عمه خاصی به زن عمو نشون میداد رفتن داخل ماهم بد از رفتن عمو و زن عمو کلی خندیدیم بعدش مامان اومد سمت من چنان گوشمو گرفت کشید که اشک تو چشام جمع شد کجا بودی چرا انقدر دیر اومدی پدر سوخته هان داشتم میرفتم قبرستون دنبالت آخه سگ توله چرا انقدر حرصم میدی چی از جون پوست من می خوای چرا انقدر میخوای پوستم داغون کنی هان برو خونه یه ماسک صورت درست کن واسم به خاطر حرص خوردن پوستم داغون نشه آدرین آرسام آرزو بابا هم با چشایه خندون متعجب مارو نگاه می کردن بد مامان دمپایی زن عمو مهشید ور داشت دست به کمر غر غر کنان رفت سمت خونه عجبا واقعا باید دنبال خانواده واقعیم بگردم آرزو آخی عیبی نداره با هم آگهی می کنیم رفتیم خونه بعد از ماسک مامان وشربت عمو همه قصد کباب خوردن کردیم که ارسامو شوت کردیم مرغ و مخلفاتش رو بگیره آرزو عسل هم داشتن وسایل رو آماده می کردن عمو آدرین و بابایه عسل آرمان آرسام و بابایی من هم رفتن کباب پختن سر شام داشتیم غذا می خوردیم من که انقدر گشنه بودم بدون توجه به بقیه عین جنگ زده ها پریدم رو غذا بد از خوردن یه آخيش گفتم که زن عمو مهشید یه دوغ بهم داد اونم خوردم سر مو آورد بالا دیدیم بقیه با دهن باز دارن نگام می کنند یه نگاه به سفر کردم برگام ریخت چقدر داغون شده یه نگاه به ظرفای بقیه کردم دیدم تمیزه نه یعنی من اینا رو اینجوری کردم عمو دیانا اگه گشنته بیا ما هم بخور آرسام نه تولو خدا منو نخور خاله من آرزو دالم هنوز زن نگرفتم گر چه این ادرلین از خدا بی خبر امروز به فنا دادم با چایی ولی من هنوز جفونم یهو جمع ترکید منم گفتم باشه خاله مظلوم زدن نداره که بعد یه خدافظی از بقیه رفتم تو اتاق مشترکم با عسل و آرزو رو تخت خوابیدم انقدر بزرگ بود که کل خانواده می تونستن توش جا شن و به شمار سه خوابیدم داشتم خواب قشنگی میدم که دهنم انگار کویر شد ای بابا بلند شدم که دیدم یه چی تو دلم فرو داره میره پایه آرزو رو از شکمم برداشتم موهایه عسلم از رو صورتم چنگ زدم انداختم اون ور بلند شدم اومدم داخل آشپز خونه آب بخورم در یخچال رو باز کردم چشام چراغونی شد کالباس با کیک آب میوه و نون آب رو کشیدم بیرون اول شبی خون زدم به کالباسا وقتی خوردم با آب دادم پایین رفتم سراغ کیک اونم خوردم داشتم آب میوه میخوردم که یکی با یه چیزی محکم زد تو سرم آخ ننه شهید شدم همه جا سیاه شد
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #29
با سر صدا یه زیاد بلند شدم آخ سرم یه نگاه کردم چرا سرم درد می کنه آدرین آرزو خوبی عسل فقط نگاه کردم‌که آرسام گفت بادمجون بم افت نداره عسل زشته ها ارسام چش عمو بسه دیگه عسل عمو چیزی یادت هست یه نگاه کردم گفتم هیچی فقط یادم میاد تو آشپز خونه داشتم غذا می خوردم الان اینجام سرمم درد می کنه مامان دخترم بیا منطقی فکر کنیم من اومدم آب بخورم دیدم یکی مثل قحطی زده ها افتاده تو جون یخچال داره غذا کیک کالباس میخوره منم ترسیدم با چوب زدم تو سرت با این حرفش بل حالت نمایشی دستمو زدم تو سینم از اول میدونستم تو مادر واقعیم نیستی راستش بگو منو از کجا پیدا کردی فین یه آن با چیزی که اصابت کرد تو سرم و بادرود شدیدی که احساس کردم و با گرمی چیزی رو پیشونیم دیگه حرف نزدم مامان با دمپایش دقیقا زد به همون جایی که را چوب زده بود و زخم بود با زدن دمپایی دوباره خون راه افتاد خیلی درد داشت یه آن مامان آخ جون بلاخره خورد به هدف بابا هم که ناراحت شده بود گفت چی چی خورد به هدف زن زدی بچه رو ناقص کردی همون یه چصه عقلش هم به فنا دادی یعنی دمت گرم با این طرف داریت پدر من زدی کلا خاکم کردی اما مادر عسل و زن عمو مهشید اومدن سراغ سرم زن عمو مهشید با یه نگاه غزب ناک مامانو نگاه کرد آخه خواهر من تو این چند روزه که من اینجا بودم شده بلایی سر این بچه نیاری والا با دیانا موافقم جوری که نو رفتار می کنی انگار این بچه رو از جوب آوردی مامانم که به اشتباهش پی برده بود اومد بیاد جلو که پاش به تخت گیر کرد به صورت اومد تو دماغ نازنینم با داد گفتم بابا نمیخوام اصلا محبت کنی بم برو اونور ناقصم کردی بلند شدم رفتم دستشویی صورتم شستم تا خون بره بد یه نگاه به دماغ نازنیم کردم آخی مامان برات بمیره زدن ناقصت کردن چقدر سرخ شدی تو اومدم بیرون رفتم کمک هایه اولیه رو برداشتم یه چسب زخم با گاز استریل برداشتم اون یه تیکه داغون سرم رو بستم والا اینا که فقط ناقص کردن منو بلدن بعدش اومدم برم که دیدم هنوز کالباس هایه نازنیم رو میزه یه چند تا شو گو لو له کردم تو حلقم یه چند تا هم برداشتم دیگه خوابم نمیرفت به ساعت نگاه کردم اه کی صبح شد رفتم نشستم رو مبل جلو تی وی زدم جولی ابوت داشتم نگاه می کردم که دیدم صدا نمیاد برگشتم دیدم همه با چشایه گرد خندون نگام می کنند خوب چیه باب اسفنجی جولوی ابوت بیگ بیگ دیگه سیندرلا و عصر یخبندان و همه کارتون ها اعم از سیندرلا و غیره رو میبینم و دوستشون دارم
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #30
منم بهشون کم محلی کردم والا بو خودا بعد از دیدن کارتون خوشگلم رفتم تو اتاق پسرا اول باهاشون صحبت کردم که بریم بیرون مثلا برسم جنگل امشب اونجا بخوابیم آدرین که قبول نکرد گفت سرده از این کوفت زهر ماریا ولی آرسام آرمان با کله قبول کردن موند دخترا که میدونم به خر تیاب بدی اندازه اونا خوشحال نمیشن فقط باید بریم وسایل ببندیم به امید خدا شبو در یک چادر در وسط جنگل که قرار با وجود ما چند تا مخوف ترین جنگل عمر به حساب بیاد بریم وسایل که جمع کردیم بعد از کلی نصحیت از طرف مامانا راهی شدیم به پیشنهاد من و آرزو یه چادر کافیه بود چون تنها هم اومده بودیم همه مون تو یه چادر باشیم بهتره والا البته آیتم بماند وقتی آرزو جنگل دیدی از ترس اینکه شب باید تنها بخوابیم اونم با منو عسل پشماش کز خورد هیچی دیگه پسرا مشغول چادر زدن شد البته یه چادر بزرگ برزنتی قشنگ زدند ما هم رفتیم یه سه تا زیر انداز آوردیم همه رو، رو هم انداختیم رو چادرم پسرا با یه چادر پلاستیکی دیگه کشیدن که اگه بارون چیزی اومد با اینکه چادر برزنتی اما باز کار از محکم کاری عیب نمی کنه که مثلا بارون نیاد داخل بعد عسل که پیکنیکی که آورده بودیم رو روشن کرد برايه غذا درست کرون آرزو هم کلمن ابو آورد داخل گذاشت پسرا هم بیرون رفتن تا ماشینو یه جل خوب تو همین جنگل پارک کنند آخه ما تقریبا وسط جنگل اومده بودیم و پسرا وسایل از ماشین که اواسط جنگل بود تا اینجا حمل کرون طفلی ها ولی به درک وضیفشونه والا
وجدان یعنی خیلی پرویی دیانا حیف این پسرا دست گل که به خاطر مرام معرفت دارن زیر دست شما زجر کشن میشن وجدان شاتاب همچون می گه زجر انگار به قول زنجیر کشون دیمشون والا همش یه حمل نقب و درست کردن چادر بود دیگه البته بگما یکم دلم برا آدرین سوخت اه وجدان کوشی الو وجی اینم که رفت ولش بابا همش میاد یه ری اکشن میده بد میره رفتم یه دخترا پیشنهاد دادم یه چایی آتیشی درست کنیم که قبول کردن آرزو رفت چوب آورد عسل چیزشون منم آتیش زدم البته قبلش عسل آرزو زیر آتیش سنگ ریز ریخت برگایه هشکم جمع کردن که یه وقت کل جنگل به فنا ندیم بعد از آتیش یه چند تا سیب زمینی تو آتیش انداختیم بعد چایی هم گذاشتم عسلم رفت تو چادر کنسرو لوبیا ها رو گذاشت گرم شه وقتی چایی درست شد پسرا هم رسیدن آخی نگاه طفلی ها رو چقدر داغون شدند یه چایی زدیم بر بدن بعد از خوردن کنسرو هامون و بعدش سیب زمینی ها به پیشنهاد آرسام همه رفتیم یه چرت خوابیدیم که خیلی هم حال داد ساعت ۶ بود که هوا دیگه تاریک شده بود چون تو زمستون هم بودیم هوا زود تاریک می شد بیدار شدیم یکم چوب جمع کردیم برا آتیش نشستیم به تعریف کردن داستان هایه ترسناک خیلی باحال بود فقط آرسام که آخرش با کاراش نزدیک بود عسلو بیمارستانی کنه چون یه بار عسل که تو بهر داستان آدرین بود آرسام یواش بلند شد رفت پشت عسل هم زمان دستش زد به عسل یه پخم گفت که عسل یه ۴ متر پرید هوا رنگش چنان پرید و تو شوک بود نفس کشیدن یادش رفته بود یعنی خیلی خنده دار بود آرسام که وضعیت قرمز دید سریع فرار کرد آرمان هم اومدیم عسل یه چک پدر مادر دار زد تو گوش عسل که عسل از شوک در اومد پرید دنبال آرسام وقتی اومدن عسل قرمز بود آرسام هم هی ریز ریز می خندید من که به این دوتا خیلی مشکوکم بین کی گفتم بعدش یکم قدم زدیم با یکم غر یکم فر با اهنگ با اسپیکر همه برا لالا رفتیم تو چادر برا خواب آرزو که با آرسام آدرین خوابید عسلم با آرمان من موندم حوضم که خودشون فهمیدن گفتن دخترا یه ور پسرا یه ور ولی من گفتم بی خیال جامو وسط عسل آدرین پهن کردم همونجا خوابیدم چون جا دیگه ایی هم نذاشته بودن هر کول ها یکم آدرین نگام کرد تو نگاه یه چیزی بود که شاید همون روز دلمو بهش باختم نمی دونم ولی اون شب با فکر خیال راجب اون روز خوابیدم
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
166
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
208
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
546

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین