. . .

در دست اقدام رمان به شیطونی من به لجبازیه تو عسل خان بابایی

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
عنوان رمان: بیبی خطاکار
نویسنده: عسل خان بابایی
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @𝙀𝙔𝙑𝙄𝙉-
خلاصه: دیانا دختری توی یک خانواده‌‌ی متوسّط رو به بالاست که هر چیزی خواسته براش فراهم شده .حالا تصمیم گرفته سختی بکشه و مستقل بشه؛ پس از دوستش کمک می‌خواد. اون هم بهش پیشنهاد می‌کنه که توی شرکت پسر عموش آدرین کار کنه و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #11
اومد بالا سرم نگام کرد.دیگه عصبی شدم ، نگاه داره ؟
با لجبازی سری تکون داد دیدن خر صفا داره .
چی این چی گفت به من اومدم پاشم که چشام سیاهی رفت بالا سرم تمام چک جونور اشیا داشت می چرخید قبل اینکه دوباره پخش زمین شم محکم از لباسم نگهم داشت . بعدش دیگه هیچی نفهمیدم .
وای ننه الان میاد منو میبوسه تو ژست بودم که یا جعفر تقی چشامو وا کردم هِن پس کجاش کوش کور خونده اگه قالم بزاره باید بیاد خاستگاریم .
دیانا هی دیانا برگشتم اه این که الیاسیه یه نگاه کردم به دستش که فهمیدم چی شده نفهم منو با آب سرد بیدار کرده.
بلند شدم رفتم جلوش با عصبانیت و اَربَده چی به تو می رسید که نزاشتی منو ببوسه هان الان خوبه من سینگل به گور می میرم. اصلا حالا که اینطوری شد تو باید بیای منو بگیری، عصبانی بودم هیچی حالیم نبود یه آن دیدم با شیطنت نگام می کنه تازه دریافتم چه سوتی خفنی دادم .
سینگلی انقدر بهم فشار آورده هر کی از بقلم رد میشه میگه سلام فرمانده.
*عیبی نداره نمی دونستم چشاتون دنبال منه مگر نه نمیذاشتم تو،
فراق دوری من اینطوری بشید.
__بوق، هالو ،شلیل ،خر ،نفهم، تو برا من اندازه یه پشه امم پشه نه ، اندازه یه مورچه نه نصف یه مورچه، اندازه یه ساس نه نصف یه ساس، اندازه کَنه نه نصف کنه، اندازه شَته هم برام مهم نیستی . آخيش تخریبش کردم .
با بهت داشت نگام می کرد منم تو همون وضعیت ولش نکردم ، پس چی به من می گن دیانا وزه یه پخ کردم که ترسید به خودش اومد منم سریع اومدم بیرون. والا یه نگاه کردم به ساعتنزدیک ناهار بود روده بزرگه روده کوچیکه رو خورده بود الان رسیده بود به عما و اشاپس تا دیر نشده یه ناهار خوشمزه برا خودم یه ناهار در سطح گوریل هم برا اون آدرین سفارش دادم.
وقتی آورد پول پیکو دادم یادم باشه بعدا ازش بگیرم. بعد غذا رو بردم تو اتاقش گذاشتم جلوش درشون باز کرد بعد با غم نگاه کرد به غذاش یه نگاه کرد به من .به لحنی که کرکسا تو آفریقا دلشون براش سوخت گفت:<< من عدس پلو دوست ندارم دیانا برا خودت چی سفارش دادی؟>> اول چشام گرد شد. عین غاز غولنگ کی با من پسر خاله شد؟ منم مثل خودش گفتم آدرین من غذامو با تو سهیم نمیشم .
یه نگاه چپ چپ کرد گفت حالا کی گفت سهیم شی.
من گفتم به اطلاع شما برسونم ، بعد گفت بیخیال حالا رسوندی نگفتی ریلکس گفتم شیش لیگ سفارش دادم .چشاش ستاره بارون شد آخی ننت فدات شه . با یه با اجازه رفتم سر میزم درو یه جوری باز گذاشتم که ببینم آخه میزم دقیقا تو دیدش بود .
بله حالا وقت انتقامه داشتم با لذت غذامون می خوردم که اه غذام کجا رفت! داشتم دنبالش می گشتم که صدا ملچ مولوچ اومد. دیدم آقا غذامون برداشته رفته تو اتاقش داره کوفت می کنه. دویدم سمتش که سریع درو بست زدم به در .
هی بی‌شعور غذامون بده ، اون دهنیِ من وَبا دارم می خوری میمیری ها .داشتم به در میزدم که کارکنا که از ناهار برگشته بودن با بهت داشتن نگاه می کردن .
صداش باعث شد که اینا رو فراموش کنم.
مشگلی نداره واکسن شو زده بودم ودرو باز کرد ظرف خالی غذا گذاشت تو دستمم.
* خیلی خسیسی دختر خدا به داد شوهر آیندت برسه .
راوی : اگر او می دانست تقدیر برای او چه نوشته است از حالا به حال خود می گریست به راستی آینده چه برای آن دو رقم خواهد زد .
با حرص گفتم خسیس خودتی دهنی خور بعدش شما نگران زن آینده خودت باش نه شوهر آینده من با عصبانیت رفتم سر میزم کار کنا هم همین طوری به ما زل زده بودند بزنن تا چشاشون از کاسه بزنه بیرون والاه .
__امروز روز پر ماجرا خسته کننده ایی داشتم .تو فکر بودم که با پس گردنی مامان به خودم اومدم صد بار صدات کردم کجایی گوساله بله اینم از محبت خانواده نسبت به من هی خداااا ......
گاهی وقتا فکر می کنم یا منو لک لکا آوردن یا منو از جوف پیدا کردن آوردن والا .
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #12
با یه نگاه در مونده به مامان نیگاه کردم . مامان تو مطمئنی من بچه هَووت نیستم؟!
بااین حرفم کوسن مبل رو پرت کرد که تی یه عملیات انتحاری فرار رو به قرار ترجیح دادم رفتم پشت بابا ،که خندید گفت باز چه آتیشی سوزوندی ورپریده.
یه نگاه عاقل اندر سیفیانه کردم گفتم حقیقت بسی تلخ است. که مامان باز حمله کردولی ،چون پشت بابا بودم همش بابا مورد عنایت دمپایی مامان بود. آخرم بابا تاقت نیاورد دمپایی مامان رو گرفت .
*خانم همه وقتی شوهرشون از سرکار میاد با نرمش یه چیزی به شوهرشون میدن بعد دست شوهرشون می گیرن میبرن تو اتاق که با هم استراحت کنن. بعد زن من، یه نگاه به مامان کرد که با چشمایه برزخی نگاهش می کرد
گفت<< خیلی خانومانه در همین حال دمپایی رو داد به مامان، بعد کنار رفت منو گذاشت جلوش ادامه داد ،میوه حاصل عشقشون رو ادب می کنه .
خدا خیرت بده زن بعد دستاش با حالت تسلیم بالا برد. بعد با اون یکی دستش کشید به گلوش که یعنی پخ پخ دیانا .
منم فرار کردم اما دیر جنبیدم مامان از پشت پرید رو کمرم موهامو با یه دستش می کشید با اون دستی هم که دمپایی بود باستن عزیزمو داشت میترکوند پاهاشم جوری پیچیده بود دورم که هر چی تو داخل شکمم بود عَعِم از رودهام داشت از چشام میزد بیرون.
وقتی خودشو قشنگ تخلیه کرد دمپایشو پاش کرد خیلی خانومانه رفت طرف آشپز خونه گفت برید دستو صورتتون رو بشورید بیاین شام .
......
سر سفره بودیم که بابا گفت پسر عمه اش میخاد برايه آخر هفته بیاد خونمون من که تازه فهمیدم بابام اصلا پسر عمه داره وقتی غذام تموم شد ظرفم رو برداشتم بردم تو ماشین گذاشتم رفتم تو اتاقم وسط راه یه شب بخیر گفتم رسیدم تو اتاق خیلی خسته بودم گوشیمو برداشتم یکم کلش بازی کنم دیدم عسل گور به کفن شده زنگ زده بود بی تفاوت رفتن تو بازی که دوباره زنگ زد .

...مکالمه عسل و دیانا ...

هان گوسفند نمی زاری دو ساعت آروم باشم ؟سلام مرسی منم خوبم اره گلم نه چرا باید بزارم بعد تا همین چند ساعت پیش چِرا بودی دیگه گوسفند جانم:) بعد با جیغ گفت چرا اینقدر بهت زنگ زدم جواب ندادی! با بهت گفتم خاهر اگه نگران من نیستی نگران هنجره خروسی خودت باش میترسم انقدر جیغ که میزنی لال شی یه عالمه آدم رو از شر صدایه نَکرت خلاص کنی. وای نفسم رفت همه رو یه نفسه گفتم آخه .
عسی ...تو نگران من نباش من تا حلوایه شوما رو نخورم هیچی نمی شم. بعدش گفت فردا میای دانشگاه دیگه؟! گفتم آره .
دیگه سرکارتو چی کار می کنی ! خودش بهم گفت هر موقع دانشگاه داشتم لازم نیست برم . اها خوبه پس بای عسیسم خدافظ.
با عصاب داغون گفتم خدافظ عنتر خانم فدام شی بای. بعد قطع کردم کلا عادتم بود همیشه وقتی خدافظی می کردم منتظر خدافظی طرف مقابل نمی شدم سریع قطع می کردم بعد تماس اصلا حس نداشتم حتا ب*گ*وزم پس دیگه گرفتم خوابیدم .
*بسه دیگه الان جـ×ر میخوری.
عسل با خنده گفت وای می دونستم آدرین از پس تو بر میاد وای ولی هنوز تو رو نشناخته :) .صبح وقتی اومدم دانشگاه این عسل نفله گیر داد بهش بگم روز اول کاریم چطور بود. وقتی گفتم همش داره میخنده .دو بارهم اگه نمی گرفتمش الان کف آسفالت بود ...
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #13
بسه دیگه در گاراژ تو ببند منم رفتم کلاسم تو هم بمون به جـ×ر خوردنت ادامه بده .بدون اهمیت دادن بهش رفتم داخل کلاس هی روزگار امروز با استاد توسلی داشتیم بعد چند دقیقه عسلم اومد البته هم زمان با استاد یه دوساعت بود که استاد داشت درس میداد ولی حواس من بهش نبود اصلا به دَرَک تا این جمله رو گفتم استاد با خسته نباشید اجازه خروج داد اما گفت جلسه دیه از همین مبحث امتحان می گیره .
یعنی شانس منو امیر کبیر هم اندازه یه مثقال داشت الان امیر صغیر میشد ،چاره چیه باید از عسل بگیرم دیگه .
__عسل .... نوچ نمیدم میخواستی خودت بنویسی. __دیانا....عسی جونم، مرگ دیانا دلت میخواد این ترم بیوفتم مامانم منو از سه جهت ناکو شیاعی نصف کنه .
عسل...خرج داره باید تا آخر هفته هر چی گفتم قبول کنی !
دیانا ....ببین با قلب من چی کار می کنه نمی گه روحیه این بچه ضعیفه وجدان جان من چه خاکی به سرم بریزم هِن ؟ خاک روس آخه مرض داشتی به استاد گوش ندادی هی به اون یالغوز فکر کردی . اصلا نخواستم برو گم رو وجدان بی خاصیت. .عسی هوی با تو ام قبوله؟! هی روزگار چه کنم باشه حالا اون جزوه کوفتی رو بده راستش منم ننوشتم باید از آرسام بگیرم گرفتم بهت میدم .
این چی گفت ای س×ل×ی×ط×ه من تو رو شقه شقه می کنم دعا کن دستم بهت نرسه توله سگ بچه امازونی اه اه نگاه ترو خدا دیگه کارش به جایی کشیده که منو سرکار میزاره بعد اینکه قشنگ از دعا هایه خواهرانه من مستفیض شد رفتم خونه یه سلام هم کردم که هیچ کس محل نذاشت رفتم اتاقم بو موش مرده میدادم دیگه گفتم برم حموم که به مردم جامعه عَعِم از اکسیژن مملکت یه خدمتی کرده باشم ..
اها اها اها بده چب بده راست بده هروری دلت خواست بده چب بده راست ..... هر جایی باشی تو فکر تو ام حس می کنم پیش منی .....پریوش غلط کرد شوهر کرد همه رو در به در کرد .... عشق من طلا چه سری تو این سرا خوب میدونی قلبو چرا توکه کشتی مارو .... تق تق دارن در میزنن اومدم که درو وا کنم وا کردم که واکردم یکی منو ب×و×س کرد از کجا از نوک پا تا گردن ... آخ ننه با کله به زمین خوردم کدوم بی فانوسی صابونو رو زمین میزاره من میدونم انقدر خوش صدام که چِشَم کردن. دیانا بیا در بی صاحب حمومو وا کن با سری مجروح و قلبی مالا مال غرق شادی درو وا کردم که یه چیزی خورد وسط پیشونیم که باز به خاک فنا رفتم .
مامان ... از دست تو دختر آبروم رفت با این صدات سه ساعت اون تو داری چه غلطی می کنی بیا بیرون هالو فامیلایه بابات اومدن آبروم رفت.
با تعجب و دهنی باز گفتم اونا رو بیخی مامان الان اجی نداشتم سقط میشه بابا منو سه تیکه می کنه. آروم اول گفت آره واسع بچه بده، بد که فهمید چه کشکی چه اشی اومد دوباره بزنم که اومدم داخل درم بستم .
سریع یه دوش گرفتم حوله پیچیدم به خودم داشتم میرفتم سمت در که باز شَپَلَق افتادم زمین آخ ننه بیا بچتو چش کردن کشتن . بلند شدم که دیدم صابون هنوز رو زمینه هر چی میکشیم ما ایرانی ها همش زیر سر این صابون گلناره ، صابون همون جا ول کردم اومدم بیرون لباسامو برداشتم. یه تونیک قرمز تا زیر باستنم با شلوار چسبون مشگی موهامو خشک کردم یه وری تیغه ماهی بافتم از گیره موم وسطش زدم جلو موهامم یه وری کردم یه شال قرمز خوشگل برداشتم دمپایی تو خونه ایی عروسکی مشکیمم پام کردم یکمم ادکلن رو خودم خالی کردم یه ریمل روژ کم رنگ گل بهی به کارم اتمام دادم پریدم از اتاق بیرون که با دیدن فردی که جلوم بود پشام با برگایه شما با هم ریخت ...
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #14
من _.تو اینجا چی کار می کنی ؟
آردین _. من که معلومه اومدم خونه پسر دایی بابام تو اینجا چی کار می کنی . او صبر کن حتما خدمتکار اینجایی باید حدس میزدم.
هوی شلغم جان بفهم چی می گی با چشای ور قلنبیده داشت نگام می کرد که ادامه دادم، تو الان تو خونه مایی و منم دختر پسر دایی بابا تو ام حالا هم برو کنار با این عطر مضخرفت.

آخيش دلم خنک شد بلاخره حرفمون خالی کردم ، وجدان آخه شفتالو مگه تو، تو شرکت این به قول خودت شلغم کار نمی کنی فکر می کنی با این کارت دیگه میزاره سایتم به اون شرکتش برسه هوم .
وجدان جان خفه لطفا پلیز شاتاپ بیبی.
دیانا اومدی دخترم .
یا ابر جد اختاپوس سکته کردم. نگامو که آوردم بالا عمو سیاوش با دیدن من جفت ابرو هاش پرید بالا با خنده بلند شد .
سلام دخترم خوبی چرا نگفتی دختر علی جانی
*اسم پدر دیانا علی هست*
سلام عمو سیاوش والا خودمم نمی دونستم آشناییم الانم هنوز تو شوکم خندید سمت آرسام و دوتا خانم دیگه شد آرسام رو که میشناسی اینم همسرم مهشید و دخترم آرزو لبخند زدم با هردو دست دادم و روبوسی کردم.

مهشید _.هزار ماشالله الیناز جان واسه دخترت یه اسفند دود کن چقدر نازه
*اسم مادر دیانا الیناز هست*
من_.شما لطف دارید .
مامان _. دخترم نگفتی چطوری همو می‌میشناختین؟! خوب مامان جان من تو دانشگاه با آقا آردین و آرسام آشنا شدم بعد هم تو شرکت آقا آردین تو دلم یه شلغم یالغوز خر گفتم یه نگاه بهش کردم که دیدم با یه پوزخند نگام می کنه به درک . ام داشتم می گفتم من تو شرکت آردین کار می کنم عمو هم روزی که می خواستم برم برا کار دیدم و آشنا شدم
یاد اول قرار دل انگیزم با عمو سیاوش افتادم خندیدم که انگار عمو هم فهمید خندید.
بقیه هم هاج واج به ما نگاه می کردند با صدای جدی مامان خندمو خوردم دخترم بلند شد میز شام رو بچین با چشم ابرو هم خط نشون می کشید که اگه بگی نه سه تیکه ات می کنم منم مثل شوهر مرده ها پاشدم که، آرزو هم بلند شد با لبخند اومد سمتم دستم گرفت گفت منم بهت کمک می کنم. دیانا بعد با هم رفتیم میزو چیدن وای چقدر حال کردم آرزو یه دختر خیلی خوفی مثل خودمه واسه همین شمارشو گرفتم تو گوشیم مت سیو کردم اونم پت .
آرزو؟ هِن! پاشو برو همه رو صدا بزن بیان سر میز شام خودت برو من حال ندارم یه نگاه متاسفی بهش انداختم که چب چب نگام کرد
برايه جلو گیری از خیسی شلوارم بقیه رو با دوتا داد مشتی صدا زدم سر میز که آرزو سه متر پرید هوا ... بلی ما اینجوری تلافی می کنیم سر شام منو آرزو هی با هم نقشه شوم می کشیدیم سر آردین آخه وقتی بهش گفتم قول داد که کمک کنه داداشش رو ادب کنم ....
بلی من انقدر خطری هستم.
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #15
با احساس سوراخ شدن پهلوم نگامو دادم به آرزو .
هان چه مرگه انگشتتو مثل دکل ایرانسل هی فرو می کنی تو پهلوم قناص!؟
لیاقت نداری که خواستم بگم چه جوری حرص آردین رو در بیاری . با این حرفش چشام ستاره بارون شد خوب چه جوری ؟ باید به آرسام بگیم اون کمکمون می کنه فقط یکی دیگه کمه رو عسی هم حساب کن باشه
خوب گوش کن ببین چی می گم ما میریم شماره ادرینو رو تو روزنامه چاپ می کنیم می نویسیم نیاز مند به یک خانم زیبا برای مردی ۹۳ ساله چب چب نگاش کردم چه نظر جالبی چقدر فکر کردی به این نتیجه رسیدی ؟ گوش کن بد حرف بزن آدرین از پیر زن ها خوشش نمی آد ما هم میزنیم نیاز مند به یه خانم سن بالا بعد که مزاحمت ها شروع شد میریم سراغ پِلَن بد نظرت؟ یکم فکر کردم بدم نبود ،حداقل یکم حرص می خورد. یه نگاه کردم بهش با یه چشمک موافقتمو اعلام کردم .
فقط آرزو! چیه ؟
چطوری آرسام رو راضی کنیم ؟ اون که مشگلی نداره فقط کافیه بفهمه تو با آدرین لجی اونم چون کلش بو قرمه سبزی می ده و یکم مثل خودت شیطون پایس قبول می کنه ، ولی من به یه چیزی شک دارم اه دیانا بمیری تو به چی شک نداری همش سوال می کنه بنال؟ تو چطوری دلت میاد با داداشت اینطوری کنی ؟
عزیزم این که مشگلی نیست قرار هم نیست که کاری کنیم که می خوایم یکم شیطنت کنیم قتل که نمی کنیم بعدشم اون زیادی مغرور لجبازو غده باید یکم ادب شه .
خیلی خری آرزو می دونستی با یه قر گردن گفت خر چون خر ببیند خوشش آید حالاجان عسی حالا پاشو برو یه دست لباس راحتی بیار بده من با این لباس راحت نیستم ، خوب تن لشتو جمع کن برو تو اتاقم بر دار بعدشم دست خر کوتاه خِ خِ. بلند شد رفت، منم رفتم آشپز خونه از خدمتکارمون که مامان خواسته بود بیاد گفتم برام تخمه چیپس پاستیل آب میوه نسکافه هرچی خرت پرت هست بیاره اونم رفت. فقط موندم چرا موقع شام این خدمتکار غیبش زده بود که مجبور شدیم با آرزو کارارو انجام بدیم ....
بعد اومدن آرزو یه فیلم قشنگ ترسناک گرفتم داشتیم نگاه می کردیم که آرسام هم نشست کنارمون نگاه کردن البته اون یالغوز هم دلش می خواست بیاد اما به خاطر غرور و لجبازیش گفت که علاقه نداره و نشست پیش بزرگ ترا البته گاهی که زیر چشی نگاش کردم دیدم تموم حواسش پی فیلمه آرزو بچه ها الان گردنشو قطع می کنه همه منتظر بودیم که اه چرا برق رفت هنوز خودمونو آماده نکرده بودیم که صدایه جیغ آرزو بلند شد پشت سر اونم آرسام منم دیدم اینا جیغ میزنن من دارم کم لطفی می کنم منم یه جیغ ننه بابا دار کشیدم که گلوم جـ×ر خورد ....
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #16
داشتم جیغ می کشیدم که احساس کردم یکی داره میاد سمتم صدام بریدم یا ابولفضل روح تا اینو گفتم احساس کردم یکی شالاپ خورد زمین صدای آرسام اومد ای بترشی دختر آرزو همین جوری داشت سکته می کرد تو با حرفت قشنگ پروژه سکتشو کامل کردی .
وا به من چه بدشم تا اومدم اراعضمو کامل کنم برق اومد دیدم آدرین بغل منه آرسام جلو تلوزیونه آرزو بچمم کف زمینه همه چیپس پفک ها هم روشه .
آرزو...با صدا دیانا سعی کردم چشامو وا کنم هی خر شرک ، گربه چکمه پوش ، اژدها ، شلاغ جان ، ای شوهر مرده ، ای قبرتو با شاش پیشی بشورم ، ای نگون بخت بدبخت ، هوی مارمولک دراز، هی با صدایی که از ته چاه میومد گفتم ای دهنتو گل بگیرم دیانا دو دقیقه لال شو بیدارم آروم لایه چشمو باز کردم دیدم بالا سرم نشسته بغل دستمم آرسام داره با چشای ورقلمبیده نگام می کنه اون ورم آدرین با چشای نگران نگام می کنه بابا هم با چشای خندون مامان با تاسف یه نگاه کردم به دیا نا وا چرا این اینجوری نگاه می کنه یه چشمه درشت شده دهنش اندازه توپ بازه دماغش باد کرده دور دهنشم آلوچه ایه آلوچه هین الان ویندوزم اومد بالا .
دیانا کوش روح ، روح کوش یه آن جمع ترکید وا اینا چرا اینجوری شدت یا امام زاده جعفر نکنه تسخیر شدن من می گم این دیانا عین شفتالو هایه کفگیر خورده شل شده با درد که پس ملاجم کشید چشام نزدیگ بود از شورتم بزنه بیرون .
من گفتم این هیچی نشده ترسو ترسیده غش کرده شما هی می گید نه دیانا بریم دکتر بیا از منم سالم تر ه ، یکی دیگه هم خورد تو سرم درضمن شفتالویه کفگیر خورده هم خودتی سیب زمینی شلیل شده بدم پاشد رفت ، بابا خوبی دخترم تو که ما رو ترسوندی آرزو جان آروم بلند شدم گفتم من خوبم ببخشید اگه نگرانتون کردم وقتی فهمیدن حالم خوبه همه متفرق شدن آخرین نفر آدرین آرسام بودن که با نگاه تاسف باری نگام کردن ....
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #17
وقتی رفتن رفتم سراغ دیانا
دیانا همین جوری که داشتم غرغر می کردم دیدم سیب زمینی شلیل شده داره میاد پس رفتم تو کار کم محلی بلی
آرزو_ دیانا عزیزم برو اون گارژتو تمیز کن هِن این چی گفت چی میگی تو برو تو آینه خودت ببین میفهمی
رفتم جلو اینه یا ابولفضل دویدم سمت دستشویی دست صورتمو قشنگ شستم رفتم تو اتاقم لباسامو با یه بلوز گشاد خرسی با شلوار ستش پوشیدم یه آرایش خوشگلم کردم موهامم خرگوشی بستم الان شد چقدر کیوت شدم من
رفتم پایین بدون شال والا من راحتم اونیم که ناراحته چشاش ببنده والا
آدرین داشتم با آرسام حرف میزدم که این دختر دیانا از بالا اومد آخه بلاخره فهمید کل حیکلش پر آلوچه شده ولی از حق نگذریم دختر نازیه مخصوصا وقتی شیطون میشه عین این دختر بچه ملوسا میشه
وقتی آلوچه ای بود صورتش لب هاش خیلی چشم بود یه آن به خودم اومدم خاک تو سرت داری در مورد دختر حرف میزنی یه نگاه کردم بهش هنگ کردم کلا به عبارت دیگه هوش از سرم پرید
نگاش کن با اون لباس خرسی مو عروسکی چقدر ناز شده همین جوری محوش بودم که با چیزی که به شدت تو پهلوم رفت نگامو گرفتم چیه !
آرسام وقتی دیانا از اتاق اومد بیرون محوش شدم ولی زود نگامو گرفتم چون اونم برام مثل آرزو بود یه نگاه به آدرین کردم که دیدم محو دیاناست هی صداش زدم بال بال زدم دیدم متوجه نمی شه پس یه مشت به پهلوی زدم البته خیلی آروم خ خ خ
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه
آرسام چیه ! هیچی دیدم زیاد غرغی گفتم نجاتت بدم .آدرین زیاد شعر میگی ارسام بدون اهمیت بهش دوباره نگامو دادم دیانا
دیانا وقتی اومدم پایین همه یه جور خاصی نگام می کردن مامان دیانا مامان با آرزو برید تو اتاق اتاق پسرا هم نشون بده امروز آقا عمو سیاوش و خاله مهشیدت پیشمون می‌مونن اوه اوه بدبخت شدم که من با این آرزو تو یه اتاق نه یه نگاه در مانده به آرزو کردم بد گفتم آری تو برو تو اتاق من منم اتاق ارسامو ادرینو بگم بیام رفتم سمت آدرین که دیدم با بهت داره نگام می کنه آخی بلاخره شوهر گیرم اومد نگاه چه عاشقانه نگام می کنه الهی آدرین هی با توم نه انگار تو یه دنیا دیگس پس به امید خدا یه پس گردنی محکم زدم که با رگ هایه متورم شده گردنش و صورت قرمز ش مواجه شدم دیدم داره نگام می کنه محکم دستم گرفت کشید که محکم خوردم به سینش چه غلطی کردی تو یه نگاه کردم گفتم یه زنبور رو گردنت بود خواستم نیشت نزنه زدم بهش بدش بیا بریم اتاق خودتو با ارسامو نشون بدم نمی دونم چرا ولی وقتی اینطوری برخورد کرد دلم خیلی گرفت و اشک در چشمانم حلقه زد وجدان زر می زنه با تشکر از وجی یا نگاه کردم که دیدم با نگاه مشکوک و چشای گرد نگام می کنه ولم کن دیگه وقتی ولم کرد دستشو گرفتم کشیدم تا اتاق مهمونو نشونش بدم ...
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #18
بیا اینم اتاق تو به بقلی اشاره کردم اینم اتاق آرسام من رفتم فعلا یالغوز بداخلاق دیگه وای نستادم نگاش کنم
بدو به اتاقم پناه بردم آخيش چنان شریجه زدم تو اتاق که آرزو بدبخت پاشد چی شده جنگ شد مغولان حمله کردن وای گفتم با ترامپ در نیوفتیم با بمب هاش سوسکمون می کنه وای مامان با دمپایش اومدا بدو زیر تخت همین جوری که داشت شوتم می کرد زیر تخت خودشم اومدالان چند دقیقه ای هست که این زیریم و داریم خفه می شیم.
آخ ننه دماغم یه چشمو باز کردم یا غمر بنی هاشم من کجام اینجا کجاست این کیه بد چند دقیقه که ویندوزم بالا اومد با یه لگد آرزو شوت کردم بیرون خودمم از اون ور اومدم بیرون آرزو آخ دیانا خدا مرگت بده تموم بدنم داغون شد
خفه باوا منو از تختم بردی زیر تختم که چی بشه آخه شاسگول نذاشتی من زر بزنم یه نگاه کردم به ساعت تازه ۴ نیم صبحه رفتم رو تخت به آرزو هم گفتم شوت شه اون ور تخت که نشست گفت من دیگه خوابم نمی بره بیا بریم ورزش کنیم بد بریم صبحونه آماده کنیم بین خواب بیداری یه اوکی گفتم دوجانبه نشد که درد عجیبی رو درون نیشیمن گاهم حس کردم با چشمای گرد دیدم شوت شدم پایین تخت با حرص یه نگاه به آرزو کردم که دیدم داره میره سراغ سرویس به منم نگاه چبی کرد گفت آماده شو تا من کارمو کردم آماده باش ای خدا من چه گناهی به درگاهت کردم که این فلک زده رو به چون من فلک زده انداختی خودمم نفهمیدم چی گفتم تا جایی که یادمه من مدرک کارته مو هم به زور عسی گرفتم اونم مجبور شدم آخرش پول بدم که یه کارته کار به حساب بیام الان ساعت چهار صبح برم ورزش خودتون قیافمو تجسم کنید با تشکر
وقتی اومد بیرون من هنوز رو زمین بودم اومد یه پس گردنی بزنه که طی حرکته ماهرانه پش سرش رفتم یدونه زدم پس ملاجش که فکر کنم مخش از حلقش زد بیرون خودمم رفتم بهwc..
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #19
آخيش بد کارا واجب که به شما چه اومدم بیرون رفتم سمت کمدم یه لباس ورزشی پوشیدم که سیاه و قرمز بود، با شال قرمز با کتونی قرمزم گوشی هدفون هم برداشتم.
الان یه دوساعتی هست که پدرم در اومده دارم می دوییم این آرزو نکبت هم تموم نمی کنه خسته شدم والا.
آرزو کافیه بیا نون بگیریم بریم خونه تازه می تونیم به پسرا هم کرم بریزم نظرت؟!
با اینکه خیلی تنبلی و دلم نمیاد از ورزش بگذرم ولی! به اذیت کردن پسرا می ارزه.:)
رفتیم دم نونوایی من تو عمرم نونوایی نیومده بودم سریع یه ۵ تا نون تافتون ۵ تا سنگک خریدم. ولا من خودم اندازه یه قول می خورم.
رفتیم خونه پسرا هنو خواب بودن رفتیم نون دادیم به خدمتکار تا خورد کنن ،خودمونم رفتیم حموم.
بد اینکه حموم کردیم یه تاب بندی مشگی با شلوار جذب آبی پوشیدم یه مدل شنلم داشت که رو تاپ پوشیدم موهامو هم یه وری بافت زدم یه گلم روش کار گذاشتم عروسکی هامم رو صورتم ریختم یه اریش دخترونه یه خط چشم گربه ایی با ریمل با برق لـ*ـب قرمز روژ گونه کالباسی کارمو تموم کردم، یه نگاه به آرزو کردم، یه لباس عین خودم فقط زرد پوشیده بود با شلوار مشگی آرایشم صورتی بود رفتیم بیرون که یه فکری زد به سرم .آرزو هوم بیا بریم پسرا رو بیدار کنیم باشه. آرسام من آدرین با تو. اوکی، من رفتم اتاق آرسام آرزو رفت پیش آدرین خدا به داداش برسه رفتم دیدم بچم زیر پتو هست اخیی. خفه نشه کلشو کرده زیر پتو خخ رفتم پارچ آب برداشتم پر آب سرد کردم باندم رو آخرین درجه صدا گذاشتم. هم زمان که اهنگ پلی کردم آبم ریختم روش بدبخت سکته کرد. پاشد که حالا پشم هایه من ریخت؟ این که آدرینِ .بدبخت شدم دیدم داره با چشای برزخی نگام می کنه وایی ننه.
فکر کنم شلوارم قهوه ایی شد از بس عین سگ نگام موکونه :(
پس فرار رو به قرار ترجیح دادم که فکرمو خوند دستم کشید، که افتادم روش هردو کپ کردیم آخه هولداگ بی شعور مجبور بودی بکشیم که بیوفتیم رو هم بد اینجوری بشه اومدم پاشم که نذاشت گرفته بودم سفت.
دیانا _ولم کن یالغوز بدبخت
ادرین_ اول اینکه یالغوز بدبخت خودتی بعد
ابروشون شیطون انداخت بالا بودی حالا
خجالت بکش گودزیلا .سن خر پدر بزرگمو داری، بد اندازه یه چسه پشه عقل نداری. بدبخت اصلا انگار نه انگار مرده همش لجبازی موکونه.
آدرین _همین طوری داشت غر میزد که نگام افتاد به لب*اش دست خودم نبود..
داشتم غرغر می کردم که دیدم این هی داره نزدیکم میشه، با کاری که کرد پشمام ریخت لباش رو گذاشت رو ل*بام و با احساس می بوسید. جامونو هم عوض کرد حالا دروغ چرا منم به جا اینکه بدم بیاد خوشم اومده بود وجدان ٪=: خاک تو سرت کنم بدبخت خجالت بکش، نه به دخترا قدیم نه به تو. ای وجدان جان آمدی یه چند وقت نبودی فک کردم مردی حالا برو بعدا بیا مزاحم شو با تشکر.
بعدشم منم دستامو گذاشتم پشت سرش همراهیش کردم، تو حس بودیم کهِ در باز شد ،هردو عین برق زده ها پاشیدیم دیدیم این آرزو خر داره باذوق نگامون می کنه، هی خدا آبروم رفت حالا جواب این کره خرو چی بدم..
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #20
سریع بلند شدم بهش نگاه کردم که دیدم شیطون نگام می کنه از دست این بچه پرو نگاه ترو خدا خوب یه دوش بگیر بیا صبحونه بدم سریع از اتاق زدم بیرون آرزو هم با خودم بردم
ارزو_ خوب تو اتاق داداشم اونم با اون وضع فسق فوجوح پیداتون کردم جواب چی داری بگی هان ؟
ببین خر جان یعنی ام چیز جان اصلا ولش من با داداشت دعوام گرفت اونم منو کشید اوفتاد روم همین زیاد بزرگش نکن
آرزو _ بله حتما برق لبام خودش پخش صورتت شده هوم
دیانا _ یا امامزاده قاسم سریع پریدم اتاقم صورتمو تو آینه دیدم این که چیزی نشده برگشتم سمت آرزو که دیدم به یه لبخند شیطانی نگام می کنه
ارزو_ اگه کاری نکردید چرا انقدر هول شدی پس هان
دیانا _ برو بمیر بابا منحرف یه چب چبم نگاش کردم که بچم خودشو کثیف کرد خو به من چه والا فوضول خانم
بد قضیه صبح با آرزو و دعوا کردنش الان آمدیم سر میز صبحونه داریم مگس می پرسیم تا همه جمع بشن صبحانه کوفت کنیم بلی من همین قدر رکم والا
یه آن صدا هایه ناموزونی در آمد دستمو گذاشتم رو دلم آخی مامانی گشنته الهی مامان فدات شم الان میان من بهت غذا میدم نفس من بل رودا هام کاری نداشته باشی ها افلین یه آن پقی آرزو خندید پشت سرش آرسام آدرین هم ترکیدن ای اینا کی اومدن بد دیدم پشت سرمم صدا خنده میاد ای اینا همین که من با شکمم اختلات کردم همه رسیدن ؟
وجدان تو انقدر بد شناسی که اگه یه بلیت تو کره مریخ بگیری که همسایه نداشته باشی میبینی همه زود تر از تو اونجان
باتشکر از وجی
بد اینکه قشنگ خندیدن انگار دلقک دیدن نشستن سر میز که عمو گفت دیانا جان تا بچت رودتو نخورده شروع کن دوباره جمع رقت هوا ای خدا چقدر بدبختم من آخه
بد غذا خوردن مامان زن عمو پیشنهاد دادن برا آخر هفته بریم شمال چون تعطیلات هم هست که من با کله قبول کردم ژون سفر...
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
166
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
208
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
547

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین