. . .

در دست اقدام رمان زنده بودن به معنی زندگی نیست | سمیرا سادات امیری

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تراژدی
نام رمان: زنده بودن به معنی زندگی نیست!
نویسنده: سمیرا سادات امیری
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
ناظر: @رها:)
خلاصه:

همه چیز بعد از مرگ پدر و مادرم شروع شد، و بعد من فهمیدم پدر و مادرم وصیت کرده اند تا در زادگاه مادرم مدفون شوند.
و من ناچار برای برآورده کردن، آخرین خواسته ایشان با تنها دوست و همدمم بسوی سرزمینی رهسپار شدیم، که تنها اسم و خبر های بدش را شنیده بودیم.
افغانستان!
کشوری که زادگاه مادرم بود، و جایی که خواسته بودن آنجا در کنار هم دفن شوند.
و من بیخبر از بازی سرنوشت، راهی سرزمین غربت شدم.

مقدمه:
زندگی زیباست، تماشاییست...
چرا زیبا نمی بینیم؟
چرا گاهی به پای اینهمه خوبی نمی شینیم؟
چرا باهم نمی خندیم؟
مگر دنیا چه کم دارد؟
بیبین این آسمان آبی ست...
بیبین دنیای ما آکنده از پاکی ست...
و خوبی تا ابد پاینده میماند...
تو باور کن!
همین کافیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,357
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

سمیرا سادات امیری

رمانیکی تازه وارد
محروم
شناسه کاربر
5820
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
6
پسندها
18
امتیازها
0

  • #3
پارت ۱


چشمانم را بستم، و با تمام وجود هوای خاک باران خورده را به ریه هایم کشیدم
چشم هایم را گشودم، و خیره شدم به خیابان های که مردم بدون توجه به یکدیگر به سرعت در حال رفت و آمد بودند.
قطره اشکی لجوجانه از گوشه یی چشمم راهش را بسوی گونه ام باز کرد
پس اینجاست!
اینجا مادرم زاده شد، جاییکه با چنان عشق و علاقه ای از آن سخن میگفت که ناخودآگاه آرزو میکردم، که ای کاش روزی بتوانم به اینجا سفر کنم.
اما واقعا چه کسی فکرش را میکرد دلیل آمدنم به اینجا این باشد؟
جوشش اشک را درون چشمانم احساس کردم، با پشت دست اشکی را که در حال پایین آمدن از گونه ام بود را پاک کردم، و بغض لانه کرده در گلویم را به زحمت فرو دادم.
دستم صلیب دور گردنم را لمس کرد، و من در دل از مسیح کمک خواستم تا مرا در این مسیر ناشناخته و بدون والدینم تنها نگذارد.
با حس لمس دستم از فکر بیرون آمدم، رز بود که با نگرانی صدایم میزد.
لبخند تلخی روی لبان خشکم نشاندم و گفتم:
- بله؟ ببخشید کارم داشتی؟
نگران لب زد: یک ساعته دارم صدات میکنم، چرا جواب نمیدی نکنه حالت خوب نیست؟
در حالی که سعی میکردم از آن حال هوا دربیایم، و کمی بر خود مسلط شوم گفتم:
- نو نو نو من خوبم هیچیم نیست، راستی تو چیکارم داشتی؟
دستانم را فشرد و گفت: باید بریم وگرنه دیرمون میشه.
نفس عمیقی کشیدم، وبا تکان دادن سرم اکتفا کردم.
درون تاکسی جای گر فتیم، و من بیحال سرم را تکیه دادم به پشت صندلی ماشین که بلافاصله راننده سرش را به سمتمان چرخاند و گفت: کجا بروم؟
لحظه ای گنگ نگاهش کردم و بعد از چند ثانیه حرفش را فهمیدم.
آهسته لب زدم: قبرستان
بدون حرف اضافه یی چرخید و ماشین را به حرکت دراورد...
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
89
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
221
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
59

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین