. . .

در دست اقدام رمان افکار پوسیده|رها:)

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
نام رمان: افکار پوسیده
نام نویسنده: رها:)
ژانر: اجتماعی، تراژدی
خلاصه: همیشه به‌خاطر دختر بودنم، از خیلی از لذّت‌های دنیا، محروم بودم. تا به چیزی علاقه پیدا کردم و آن را با ذوق و شوق گفتم، ذوقم را کور کردند و گفتند چون دختری، نمی‌توانی این‌کار را انجام بدهی. من ماندم و حسرت‌هایم که با مهر دختر بودن، تکذیب شدند. من پر از افسانه هستم و به تو نشان خواهم داد، قهرمان این قصّه کیست. ضعیفی‌ام را نبین و مرا ضعیفه صدا نزن؛ من کل وجود مردانه‌ات را به آتش خواهم کشید.
مقدمه:قصّه‌ی من عاشقانه نیست. قصّه‌ی من پر از درد است. دردی که هرکسی نمی‌تواند درک کند. درد من چیز زیبایی‌ست به نام دختر بودن. آری، دختر بودن قشنگ‌ترین درد دنیاست و من به این درد مبتلا هستم!...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,364
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
ماه بالای دریاچه
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
489
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,457
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #3
پارت اول
با ترس و لرز کلید را توی قفل انداختم و چرخاندم. خدا خدا می‌کردم که امیرحسین و امیرعلی به خانه نیامده باشند. در دلم آرامیس را فحش می‌دادم. در را باز کردم و با استرس گفتم:
- سل... .
با سیلی که از دست امیرحسین خوردم، نطقم در گلویم خفه شد. با بهت به صورت قرمز شده از خشم امیرحسین، نگاه کردم. عربده‌ای کشید و با داد گفت:
- کدوم گوری بودی دختره‌ی خیره سر؟ تا ساعت هفت شب، بیرون چه غلطی می‌کنی نکبت؟
از ترس سر جایم خشک شده بودم. نگاهم را به مادر بی‌خیالم انداختم که از سیلی خوردن من، ککش هم نگزیده بود. با التماس به امیرعلی نگاه انداختم تا او مرا از دست امیرحسین نجات بدهد؛ امّا او عصبی‌تر از امیرحسین بود. دست‌هایم شروع به لرزیدن کرد. بابا خانه نبود و این یعنی اوج بدبختی. امیرحسین عربده دیگری کشید و گفت:
- جواب بده دختره‌ی چشم سفید. چرا خفه شدی؟ بگو اون بیرون تا الان چه غلطی می‌کردی؟
زبانم بند آمده بود. می‌دانستم چه در انتظارم است. سرم را پایین انداختم و با صدای ضعیفی گفتم:
-بب... ببخشید. ب... با... آ... آرامیس... دا... داشتیم...ک... کارهای... تح... تحقیق... ر... رو... ا... انجام... می... می‌دادیم.
دادی کشید و سیلی دیگری به صورتم کوباند. با داد گفت:
-جواب من رو هم میدی خیره‌سر؟ خفه شو!
انگار خود درگیری داشت. خودش می‌گفت جوابم را بده و حالا که جوابش را داده بودم، من مقصر شده بودم و باید خفه می‌شدم. نمی‌دانستم دلیل این همه بی‌مهری چیست؛ امّا هرچه بود، مربوط به دختر بودنم میشد. شاید هم دلیل اصلی‌اش همین دختر بودنم باشد. هنوز توی بهت به سر می‌بردم که سیلی بعدی صورتم را سرخ کرد. جای سیلی گزگز می‌کرد و می‌سوخت. نگاهم به امیرعلی افتاد که این سیلی را با تمام نامردی به صورتم زده بود. بغض بدی به گلویم چنگ انداخت. لبخند تلخی روی لبم نقاشی شد و نم اشک در چشمانم نشست. من نباید گریه می‌کردم. الآن وقت گریه کردن نبود. سیلی بعدی به صورتم خورد. دست امیرحسین به طرف کمربندش رفت. کمربند را دور دستش پیچید و اولین ضربه‌اش بر روی شکمم، باعث شد تا سقوط کنم و روی زمین بیوفتم. ضربه‌های پی‌آپی امیرحسین روی جسمم فرود می‌آمد و هرکدام درد بیشتری را به من می‌داد. چشمم را بستم و منتظر ضربه بعدی بودم که خبری از ضربه بعدی نشد. آهسته لای چشمم را باز کرد و امیرعلی را دیدم که دست امیرحسین را گرفته است. امیرعلی آرام گفت:
- بسه دیگه! زیاد نزنش، لیاقت کتک هم نداره!
قلبم تکه تکه شد. امیرعلی رو به من گفت:
- گمشو برو توی اتاقت.
با سختی از جایم بلند شدم و خودم را به اتاقم، پناهگاه همیشگی‌ام رساندم. در اتاق را بستم و همان‌جا پشت در نشستم. زانوهایم را در آغوش گرفتم و نفهمیدم چه زمان چشم‌هایم شروع به باریدن کردند.
با سختی بلند شدم و به سمت آینه گوشه اتاق رفتم. به صورتم نگاه کردم. چشمان مشکی رنگم بر اثر گریه پف کرده بود و جای سیلی‌های روی صورتم، کبود شده بود. در دلم نفرینی به امیرحسین و امیرعلی کردم. مانتو را از تنم در آوردم که با دیدن کبودی‌های روی بدنم، شوکه شدم. به خودم دلداری دادم که بالأخره این روزها تمام می‌شوند.
به حمام نیاز داشتم تا کمی درد بدنم را تسکین دهد؛ اما ممکن نبود. لباس پوشیده و نسبتاً بلندی به تن کردم. هدفونم را از روی میز تحریرم برداشتم و روشنش کردم. هدفون را روی گوش‌هایم گذاشتم و به سمت تخت یک‌ نفره‌ام رفتم. آرام روی تخت دراز کشیدم که بدنم تیر کشید. اشک‌هایم راه خود را پیدا کردند. با پشت دست، اشک‌هایم را پاک کردم. آرام- آرام چشمانم گرم شد و به خواب رفتم.
***
با نوازش دستی روی موهایم، چشمانم را باز کردم که با صورت مهربانش مواجه شدم. کسی جز او دست محبت به سر من نمی‌کشید.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
15
بازدیدها
186
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
95
پاسخ‌ها
32
بازدیدها
315

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین