. . .

انتشاریافته دلنوشته کلبه خاطرات| parya کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
"بسم رب الهی"
057e133dd5f2ae022b1f1aab25b1f5c6_u66r.jpg

کلبه خاطرات

نگارنده: parya

ژانر: عاشقانه، تراژدی

خلاصه:

پشت شیشه‌های بخار گرفته، در میان کلبه‌ی خاطرات خویش ایستاده‌ام و ذهنم در میان دفتر کهنه‌ و ورقِ کاهی سفر می‌کند تا بالاخره می‌رسد به همان جملات بی‌نقطه سر خط:
- جانم به قربانت، برگرد! برگرد که بدون تو دنیای من طعم زهرمار می‌دهد... .

مقدمه:
هنوز هم در میان دفتر خاطراتم، جای خالی یک ورقه عشق، حس می‌شود!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,355
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
screenshot-1266_eff3.png

به نام خداوند دل‌های پاک​

سلام خدمت شما دل‌نویس عزیز!​

متشکریم از شما برای انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار آثار ارزشمندتان.​
خواهشمندیم قبل از شروع کردن نگارش دلنوشته‌تان، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!​

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
[درخواست جلد برای دلنوشته]

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست نقد و تعیین سطح دلنوشته]

پس از رفع ایرادات گفته شده توسط منتقد، جهت بررسی دوباره و تعیین سطح مجدد اثرتان از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[تعیین سطح مجدد دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، می‌توانید از طریق لینک زیر برای صوتی کردن دلنوشته خود اقدام کنید.
[درخواست صوتی شدن دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[اعلام پایان نگارش دلنوشته]

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

پس از اتمام رصد برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست ویراستاری دلنوشته]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[انتقال و بیرون آوردن دلنوشته از متروکه]

متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!​

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |​
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #3
دفتر خاطرات

دفتر جانم را باز می‌کنم و شروع می‌کنم به گشتن در میان پیچ و خم برگه‌هایش، بالاخره برگه‌ای می‌یابم و می‌نویسم:
دفتر جان سلام، خیلی وقت است که از آخرین دیدارمان می‌گذرد، حتماً از من دلخور هستی و دلت نمی‌خواهد به حرف‌هایم گوش بسپاری!
می‌دانی که من هنوز هم کسی را جز تو ندارم، آری... . حال شاید با خود بگویی جدا از بی‌معرفتی‌هایم، بیش از حد پر رو تشریف دارم و زمانی که دلم گرفته با تو درد دل می‌کنم. تو که می‌دانی همه‌ چیز را... این چنین مرا پس نزن... بگذار تا آخر، تو محرم راز و اسرارم باشی.
گویی که لبخندش را حس می‌کنم و می‌دانم دلخوری‌هایش رفع شده است. شروع می‌کنم به نوشتن، درست است که او حرفی نمی‌زند و دستی ندارد که مرا در آغوش پر از برگه‌اش بکشاند؛ اما همین که شنوا‌ی درد و دل‌هایم است؛ برایم کافی‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #4
پارک سر کوچه

تیتر قرمز رنگ بالای دفتر خاطراتم "پارک سر کوچه" است. نگاهی به نوشته‌هایم می‌اندازم و شروع به خواندن می‌کنم، چرا که مرور خاطرات لذتی دارد توام با دلتنگی و عشق.
دست در دست در پارک کوچک سر کوچه قدم می‌زدیم و گاه صدای خنده‌هایمان پرنده‌های روی درختان را به آسمان می‌پراند.
کنار درخت سروی می‌ایستیم و او گوشیش را روی منوپاد تنظیم می‌کند، قبل از آن‌که عکس دونفره‌‌مان گرفته شود، گل کوچک و سفیدی را کنار موهای‌ مشکین‌ام می‌گذارد و درست همان لحظه، صدای چلیک دوربین گوشی را می‌شنویم.
موبایلش را پایین می‌آورد و وارد گالری و آلبوم دوربین می‌شود، عکس را باز می‌کند. من ابتدا فکر می‌کردم که یک عکس چپر چلاغی گرفته‌ایم، اما نه. عکس آن‌قدر هنری و عاشقانه افتاده بود که اشک در چشمانم حلقه زد! من در عکس نگاهم به چشمان او و او چشمانش خیره‌ی گل کنار سرم و دستی که روی موهایم کشیده میشد‌، بود.
گاه، پارک سر کوچه‌ هم می‌تواند منبع خاطره‌ای شیرین و خوش باشد؛ البته زمانی که حضور او نیز حس شود.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • غمگین
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #5
مرور خاطرات در پیاده‌رو

در پیاده‌رو قدم برمی‌دارم و برمی‌گردم به دو ماه پیش، درست همان روزی که برای اولین بار گام در کافه‌‌ی همیشگی نهادم.
شیشه‌ای سرتاسری، تمام کافه را پوشانیده و محیط خارجی کافه را به نمایش می‌گذاشت. دیوار شرقی کافه با کاغذ دیواری مشکی مزین شده بود و روی دیوار، تابلوهایی با متون خوش‌نویسی شده به چشم می‌خورد، موزیک لایتِ درحال پخش، سکوت کافه را می‌شکست و محیط را به فضایی معنوی و عاشقانه تبدیل می‌کرد.
میز و صندلی‌‌های ساخته شده از چوب و چرم در گوشه و کنار کافه به چشم می‌خورد و گلدان‌های گل رز قرمزی که روی میز قرار داشت به تم مشکی و سفید کافه‌، روح می‌بخشید.
روی میز گوشه‌ی کافه جاگیر می‌شوم و نگاهم با نگاهی سرد تلاقی می‌کند. نگاه آشنایش، مرا به هم می‌ریزد و با خود فکر می‌کنم:
- خدایا، این چشم‌ها چه‌قدر آشناست، کجا دیدمش؟
افکارم را پس می‌زنم و نگاه مشکیم را از آن چشمان آشنا جدا می‌کنم و به گل روی میز می‌دوزم، یاد می‌کنم زمانی را که آن چشم‌ها دلم را ربود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #6
***
کافه خیال

باز رسیدم به همان نقطه از خاطرات، همان کافه‌ی همیشگی و عِطرِ اسپرسو و شکلات داغ.
تم مشکی و سفید و میز و صندلی ساخته شده از چوب و چرم، گوشه‌ی دنج و خلوت کافه و نگاه عسلی او دلم را سرشار از حس ناب می‌کند.
لبخند به لب می‌نشانم و نزدیک می‌شوم. دو قدم مانده به میز، سرجایم متوقف می‌شوم، می‌ترسم قدم از قدم بردارم و باز او برود.
لبخندش مهر تاییدی بر نرفتنش است، پس تردید را کنار می‌گذارم و بر روی صندلی جای می‌گیرم.
لبخندش عمیق‌تر می‌شود و دستم را که روی میز است، می‌گیرد و با انگشتانش خط‌هایی فرضی‌ روی پوست لطیفم می‌کشد. با آمدن پیش‌خدمت دستش را عقب می‌کشد و مشغول دادن سفارشات به او می‌شود.
طبق معمول برای خودش اسپرسو و برای من شکلات داغ سفارش می‌دهد.
ده دقیقه‌ای می‌گذرد و سفارش‌هایمان روی میز قرار می‌گیرد، صدای بگو بخندمان داد مدیر کافه را در می‌آورد؛ اما هنوز با روداری تمام همان‌جا نشسته‌ایم.
به خودم می‌آیم، اشک گوشه‌ی چشمانم را می‌گیرم و از در کافه دور می‌شوم، من ماه‌ها است که او را از همان ورودی در نگاه می‌کنم و بگو بخند خیالی‌ام گوش فلک را کر می‌کند؛ من هنوز هم بیرون همان کافه‌ی همیشگی‌ام!
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #7
***
سرما خوردگی

آه می‌کشم و به بخار بیرون آمده از میان لب‌هایم می‌نگرم، سردی هوا و لباس‌ تابستانی که بر تن دارم، جای خالی او را برایم تداعی می‌کند.
تداعی می‌کند که دو ماهی‌ست ندارم دستان گرمش را ، آغوش پر محبتش را. دو ماه است که عشق چشمانِ رنگ عسلش را ندارم!
سرما که بیشتر در جانم رسوخ می‌کند، استخوان‌هایم به درد می‌آید، در حالت عادی یک مشت پوست و استخوانم، حال مانده سرما هم بخورم.
یادش بخیر، بچه‌ که بودیم سردمان میشد و اولین عطسه را که می‌زدیم، مادر و پدرهایمان می‌گفتند:
- بیا، چند بار بهت گفتیم، نرو جلوی سرما، دیدی سرما خوردی!
کودکانی بیش نبودیم، بودیم؟ فکر می‌کردیم سرما چیست که خورده‌ایم و خودمان نمی‌دانیم! نگو که همان آنفولانزاهای امروزی‌ است.
اولین عطسه را که زدم، خنده‌‌ای در گلو سر دادم و با خود گفتم:
- باز هم سرما خوردم، بدون این‌که خودم بفهمم‌، بدون این‌که تو باشی و یه پتو‌ی صد تنی و منِ له شده در آغوشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #8
***
انسان بد صفت

روی صندلیِ گهواره‌‌ای‌ام روبه‌روی جنگل سرسبز و نم نم باران نشسته‌ام و قهوه‌ی تلخم را سر می‌کشم!
یادم می‌آید روزهایی را که بدون یک کیلو شکر قهوه‌ام از گلویم پایین نمی‌رفت؛ اما الان در این شرایط، تنها همان تلخی قهوه آرام می‌کند من سرما خورده‌‌ی محتاج آغوش او را؛ بی‌معرفت است، نه؟ شیطان جلویش کم می‌آورد نه؟!
راستی که شیطان است! شیطان فقط انسانی مانند او را گمراه می‌کند؛ اما انسان کاری می‌کند که تا سال‌ها زخم عمیق قلبت تازه بماند، زخمی که ارزشش با معیار عشق سنجیده می‌شود!
انسان راحت دل می‌شکند، انسان آسان قضاوت می‌کند، انسان تند و سرعتی قتل‌عام می‌کند و انسان بی‌رحم و بی‌منطق حکم می‌دهد!
انسان نه احساس سرش می‌شود و نه عقل، انسان تنها چیزی که برایش مهم است، خودش است و بس!
انسان خوب هم داریم؛ امّا آن‌قدر انسان بدصفت در این دنیای‌ فانی ریخته شده که آن‌ها به چشم نمی‌آیند، حیف انسان‌های بلند مرتبه که میان یک مشت بدصفت گیر افتاده‌اند؛ حیف... .
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #9
***
بخش اول؛ سیگار

ابر‌ها آرام آرام اشک می‌ریختند و صورتم را نوازش می‌دادند. به مردم نگاهی انداختم که هر کدام به دنبال سرپناهی تند می‌دویدند. در گلو خندیدم و با خویش گفتم:
- عجب دیوانه‌‌هایی هستند باران به این نیکی و با طراوتی، نعمت خداست.
آهی کشیدم، بخاری از میان لب‌هایم به بیرون جست و همان یادآور خاطره‌ای در میان گذشته‌های دورم شد.
یادش بخیر دوران مدرسه‌ها، عجب دورانی بود، مخصوصاً زمان‌هایی که باران می‌بارید و ما با شیطنت در حیاط بازی می‌کردیم. خوب یادم می‌آید، روز بارانیی که چوب شور خریداری کرده بودم تا در زمان استراحت پس از کلاس بخورمش!
هر چند دقیقه یک‌بار از رفیق شفیقم سوال می‌کردم:
- عسل! ساعت چندِ؟
عسل هم هربار می‌گفت:
- دو دقیقه‌ بیشتر از تایم قبلی که بهت اعلام کردم؛ دختر تو چقدر هولی!
خنده‌ای در گلو کردم و آن ساعت به همین منوال گذشت! با صدای زنگ تفریح، بسته‌ی چوب شورم را از کیفم بیرون کشیدم و مانند پرنده‌ای که از قفس رها شده است به سمت حیاط مدرسه پرواز کردم!
هوای سرد باعث شد لرزی در بدنم بنشیند. در خود فرو رفتم و نفس را به بیرون فوت کردم که باعث ایجاد بخار شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #10
***
بخش دوم؛ سیگار

با دیدن بخاری که پس از چند لحظه ناپدید شد، فکری در ذهنم نقش بست.
با دستان سرخ شده از سرما، بسته‌ی چوب شور را بعد از ساعتی تلاش باز کردم، چوب شوری بیرون کشیدم و میان لب‌هایم قرار دادم و ژست آدم‌هایی را که سیگار می‌کشند به خود گرفتم.
به فرض مثال، پکی به فیلترش زدم و دودش را بیرون فرستادم.
دوستانم که در همان نزدیکی بودند، دوره‌ام کردند و با دیدن چوب شور، خنده‌ی خبیثی سر دادند و هر کس چوب شوری برداشت و مانند من، مشغول کشیدن سیگار شد.
با تنه‌ای که خوردم از فکر بیرون آمدم و به دختر روبه‌رویم چشم دوختم، پوزشی خواستم و با دیدن دَکه‌ی پشت سر دختر، کنارش زدم و جلوی آن ایستادم. نگاهم را میان وسایل چیده شده در بیرون و داخل دکه گرداندم تا بالاخره چشمانم به بسته‌ی سیگار وینستون گیر کرد، بسته‌ای برداشتم و پس از پرداخت هزینه‌اش به سمت پارک کوچک سر خیابان راه افتادم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین