. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح دلنوشته کلبه خاطرات| parya

تالار نقد شعر و دلنوشته‌ها
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


کلبه خاطرات

نگارنده: @_Atrin_

ژانر: عاشقانه، تراژدی

خلاصه:

پشت شیشه‌های بخار گرفته، در میان کلبه‌ی خاطراتم ایستاده‌ام و ذهنم در میان دفتر کهنه‌ و ورقِ کاهی سفر می‌کند تا بالاخره می‌رسد به همان جملات بی‌نقطه سر خط:

- جانم به قربانت، برگرد! برگرد که بدون تو دنیای من طعم زهرمار می‌دهد...

مقدمه:

هنوز هم در میان خاطراتم، جای خالی یک ورقه عشق، حس می‌شود!

لینک اثر:


منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل: ۲۶ مهر ۱۴۰۱
مهلت اتمام نقد: ۱ آبان ۱۴۰۱
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
نقد و تعیین سطح دلنوشته کلبه خاطرات

سلام، سلام، بعد از مدتی که به نظر خودم طولانی بود با یه نقد جدید، دوباره برگشتم و اثری که این بار به دستم رسیده، دلنوشته‌ای به اسم کلبه خاطراته. حتماً شما خواننده‌های عزیزی که دارین این چند سطر رو می‌خونین با دیدن این عنوان متوجه شدین موضوع و محتوای دلنوشته چیه، درست نمیگم؟ مطمئناً من و شما در اولین مواجهه با اسم به این پی بردیم که قراره همراه با نویسنده به خاطرات گذشته‌ش سرک بکشیم و به احتمال زیاد بعضی ممکنه حتی به این فکر بیفتن که نوشته‌ای تکراری در انتظارشونه و با این تصور تصمیم بگیرن سراغ دلنوشته کلبه خاطرات نرن. خب در این مورد، این منتقد به مخاطب‌ها حق میده چون اسم محتوا رو لو میده. علاوه بر این خود عنوان هم کلیشه‌ایه و یه اثر دیگه هم به این اسم وجود داره:
کلبه خاطرات (بداهه...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,563
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,556
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح دلنوشته کلبه خاطرات

سلام، سلام، بعد از مدتی که به نظر خودم طولانی بود با یه نقد جدید، دوباره برگشتم و اثری که این بار به دستم رسیده، دلنوشته‌ای به اسم کلبه خاطراته. حتماً شما خواننده‌های عزیزی که دارین این چند سطر رو می‌خونین با دیدن این عنوان متوجه شدین موضوع و محتوای دلنوشته چیه، درست نمیگم؟ مطمئناً من و شما در اولین مواجهه با اسم به این پی بردیم که قراره همراه با نویسنده به خاطرات گذشته‌ش سرک بکشیم و به احتمال زیاد بعضی ممکنه حتی به این فکر بیفتن که نوشته‌ای تکراری در انتظارشونه و با این تصور تصمیم بگیرن سراغ دلنوشته کلبه خاطرات نرن. خب در این مورد، این منتقد به مخاطب‌ها حق میده چون اسم محتوا رو لو میده. علاوه بر این خود عنوان هم کلیشه‌ایه و یه اثر دیگه هم به این اسم وجود داره:
کلبه خاطرات (بداهه های بی پیرایه) نویسنده: تونی جات مترجم: فرزام امین صالحی
و این عنوان رو کم و بیش میشه جاهای دیگه هم پیدا کرد. حالا چرا میگم تکراری نباشه؟ چون خواننده‌ای که کتاب تونی جات رو خونده وقتی به دلنوشته دوستمون بر می‌خوره با خودش فکر می‌کنه امکان داره این شبیه اون یا تقلیدی ازش باشه و همین روی جذب مخاطب تاثیر داره( هر چند موضوع دو اثر تنها وجه اشتراکشون مرور خاطراته ) به دلیل این‌که بعضی در لحظه و به محض دیدن اسم تصمیم به خوندن یا نخوندن میگیرن؛ پس نویسنده باید به اسم به عنوان یه عامل بسیار تعیین کننده نگاه کنه و موقع انتخابش به جذابیت و تکراری نبودنش توجه داشته باشه؛ بنابراین با توجه به توضیحاتی که دادم کلبه خاطرات، ارتباطی رو که باید، با خواننده برقرار نمی‌کنه و در جذبش توفیق چندانی نداره. علاوه بر این با محتوا هم ارتباطی نداره. چرا؟ چون اون رو به خوبی پوشش نمیده، براش نقش یه کاور رو بازی نمی‌کنه. اسم باید تمام محتوای یه نوشته رو چه داستان باشه، چه شعر، چه دلنوشته و... پوشش بده و باهاش ارتباط تنگاتنگ داشته باشه. ما وقتی با عنوان کلبه خاطرات مواجه میشیم ممکنه از خودمون بپرسیم منظور چیه؟ آیا قراره از کلبه‌ای بخونیم که محل تداعی خاطراته یا ذهن مثل کلبه‌ای تشبیه شده که خاطرات در اون جا دارن؟ و بعد از خوندن اثر نمی‌تونیم به جواب سؤالاتمون برسیم و ارتباط اسم با محتوا رو درک کنیم. جلد هم همزمان با اسم، یکی از عوامل مهم در جذب خواننده‌ست و درسته که اینجا تیرگی رنگش با ژانری که داره یعنی تراژدی، متناسبه؛ ولی رنگی که نمایانگر و نشونه عاشقانه بودن اثر باشه دیده نمیشه. شاید اگه رنگ عنوان روی جلد، به جای سبز تیره، قرمز می‌بود عاشقانه بودن دلنوشته رو بهتر نشون می‌داد. همچنین تصویر کلبه، آسمون و ترکیب رنگی که داره کلاً به درد یه داستان فانتزی میخوره و به محتوای دلنوشته کلبه خاطرات ارتباطی نداره.
اما در مورد مقدمه:
هنوز هم در میان خاطراتم، جای خالی یک ورقه عشق، حس می‌شود!
که نویسنده خیلی کوتاه و مختصر خواسته حرفش رو در عین ارتباط داشتن با اصل موضوع بیان کنه، باید بگم باز هم تلاشش با شکست مواجه شده؛ چون به جای این کار، ذهن خواننده رو منحرف کرده، مخاطبی که فکر می‌کنه نویسنده از اول عشقی نداشته و از سر تنهایی همچین چیزی نوشته وقتی تمام متن اثر رو می‌خونه، متوجه میشه پای یه عشق و جدایی در میونه و لحظاتی هم به شک میفته که شاید تمام خاطرات نویسنده فقط خیالاتن و اون در خیال عاشق شده( این ابهام به وجود اومده مخاطب از همه جا بی خبر رو گیج هم می‌کنه و بر سر دو راهی قرارش میده) پس اینجا هم نویسنده به خوبی نتونسته منظورش رو به خواننده برسونه.

می‌دونم که بعضی از شما با تعریف دلنوشته آشنا هستین و نیازی نیست در این مورد براتون توضیحی داده بشه؛ اما بنا به دلایلی که خودتون در ادامه متوجه میشین آوردن تعریفش توی این نقد ضروریه:
دلنوشته یه نوع تک گویی صمیمانه و سرشار از احساساته که از سر دلتنگی نوشته میشه و معمولاً هم در اون از آرایه‌هایی مثل تشبیه و استعاره بیشتر استفاده می‌کنن. ساختن جمله‌های پیچیده در عین استفاده از کلمه‌های ساده( ترکیب سازی) و ایجاد یه تصویر ذهنی برای مخاطب( تصویر سازی) کارهایی هستن که نویسنده موقع خلق یه دلنوشته باید انجام بده.
با این حال در مورد کلبه خاطرات، باید بگم ما با یه داستان نصفه و نیمه رو به روییم که احساس خاصی رو هم بر انگیخته نمی‌کنه و اگر چه پارتهاش طولانیه؛ ولی این طولانی بودن حس نمیشه و البته در اون حرف زیاد و خاصی زده نمیشه و همه چیز داستان‌وار پیش میره که این یه ضعف کاملاً مشهوده. چرا؟ چون یه دلنوشته نباید روند داستانی داشته باشه و راستش من دوست داشتم یه اثر متفاوت بخونم؛ ولی همین که شروع کردم به خوندنش متوجه شدم نباید انتظار زیادی داشته باشم. مثلاً در شروعش دفتری که برای مرور خاطرات باز میشه و در پارت بعدی کوچه و پارک و بعد از اون هم کافه همون فضاهای همیشگی هستن که این روزا به وفور در آثار مختلفی باهاشون مواجه میشیم و کاش نویسنده عزیزمون به سمت این کلیشه‌ها کشیده نمی‌شد و تلاشش رو می‌کرد تا متفاوت بنویسه.
نکته دیگه ای که باید عنوان بشه بحث توصیفاته: اینجا ما در مورد توصیف احساسات حرف می‌زنیم و می‌خوایم ببینیم تا چه حد نویسنده تونسته حس و حالش رو به مخاطبش منتقل کنه، به درک و ذهنیتی از احساساتش برسوندش و حس همذات پنداری رو در اون به وجود بیاره. در قسمت‌های قبلی اشاره کردم که دوست نویسنده‌ی ما اثرش رو داستان وار پیش برده و اون رو از حالت دلنوشته بودن خارج کرده:
باز رسیدم به همان نقطه از خاطرات، همان کافه‌ی همیشگی و عِطرِ اسپرسو و شکلات داغ.


تم مشکی و سفید و میز و صندلی ساخته شده از چوب و چرم، گوشه‌ی دنج و خلوت کافه و نگاه عسلی او دلم را سرشار از حس ناب می‌کند.

لبخند به لب می‌نشانم و نزدیک می‌شوم. دو قدم مانده به میز، سرجایم متوقف می‌شوم، می‌ترسم قدم از قدم بردارم و باز او برود.

لبخندش مهر تاییدی بر نرفتنش است، پس تردید را کنار می‌گذارم و بر روی صندلی جای می‌گیرم.

لبخندش عمیق ‌تر می‌شود و دستم را که روی میز است می‌گیرد و با انگشتانش خط‌هایی فرضی‌ روی پوست لطیفم می‌کشد. با آمدن پیش‌خدمت دستش را عقب می‌کشد و مشغول دادن سفارشات به او می‌شود.

طبق معمول برای خودش اسپرسو و برای من شکلات داغ سفارش می‌دهد.

ده دقیقه‌ای می‌گذرد و سفارش هایمان روی میز قرار می‌گیرد، صدای بگو بخندمان داد مدیر کافه را در می‌آورد، اما هنوز با روداری تمام همان‌جا نشسته‌ایم.

به خودم می‌آیم، اشک گوشه‌ی چشمم را می‌گیرم و از در کافه دور می‌شوم، من ماه‌ها است که او را از همان ورودی در نگاه می‌کنم و بگو بخند خیالی‌ام گوش فلک را کر می‌کند؛


من هنوز هم بیرون همان کافه‌ی همیشگی‌ام!
و حتی گاهی هم که کمی از اون فضای داستانی دور شده و دلنوشته ها داشتن به حالت طبیعی خودشون نزدیک می‌شدن:
آه می‌کشم و به بخار بیرون آمده از میان لب‌هایم می‌نگرم، سردی هوا و لباس‌ تابستانی‌ای که بر تن دارم، جای خالی او را برایم تداعی می‌کند.


تداعی می‌کند که دو ماهی‌ست ندارم دستان گرمش را، ندارم آغوش پر محبتش را، تکرار می‌کند. دو ماه است که عشق چشمانِ رنگ عسل‌اش را ندارم!

سرما که بیشتر در جانم رسوخ می‌کند، استخوان‌هایم به درد می‌آید، در حالت عادی یک مشت پوست و استخوانم، حال مانده سرما هم بخورم.
ناگهان دوباره از موضوع اصلی منحرف میشه و درباره خاطرات کودکی داستان سرایی می‌کنه، این درسته که ذهن آدم ممکنه موقع نوشتن خاطرات و دلنوشته‌ها به همه جا سرک می‌کشه و در لحظه انفجار احساسات دلنوشته به صورتی هذیان گونه خلق میشه؛ ولی موقع ویرایش بهتره قسمت‌های اضافی مثل همین پرداختن به دوران کودکی کمتر بشه و نویسنده تنها با اشاره خیلی کوتاهی ازش عبور کنه و به اصل موضوع بپردازه؛ چرا که حتی اگه این رو به عنوان پیش در آمدی برای گفتن حرف اصلیش نوشته باشه باز هم زیاده از حد و منحرف کننده‌ست:
یادش بخیر، بچه‌ که بودیم سردمان می‌شد و اولین عطسه را که می‌زدیم، مادر و پدرهایمان می‌گفتند:


- بیا چند بار بهت گفتیم، نرو جلوی سرما، دیدی سرما خوردی!

کودکانی بیش نبودیم، بودیم؟ فکر می‌کردیم سرما چیست که خورده‌ایم و خودمان نمی‌دانیم! نگو که همان آنفولانزاهای امروزی‌ است.

اولین عطسه را که زدم، خنده‌‌ای در گلو سر دادم و با خود گفتم:


- باز هم سرما خوردم، بدون این‌که خودم بفهمم‌، بدون این‌که تو باشی و یه پتو‌ی صد تنی و منِ له شده در آغوشت!
بعدش اینکه وقتی از توصیف، اسم می‌بریم، چه احساسات، چه حالا هر نوع دیگه‌ش، فقط نوشتنش کافی نیست. باید چیزی رو که توی ذهن داریم واقعا به خواننده نشون بدیم تا درکش کنه. علاوه بر این ما اینجا تصاویر زیبا و بدیعی نداریم و همون‌طور که گفتم فضا یه فضای کلیشه‌ایه.
خب از این موضوع هم که بگذریم من فکر می‌کنم با وجود طولانی بودن پارت‌ها، دلنوشته سیر خیلی تندی داره و سریع هم تموم میشه و حدسم اینه که حتی در این بین دچار سانسور هم شده، یعنی نویسنده خود سانسوری کرده و بخش‌های زیادی رو که به درک ماجرا کمک می‌کردن ننوشته یا حذف کرده؛ در حالی که جریان یه اثر باید بدون اینکه قطع بشه، درست و منطقی و متعادل پیش بره و نه اون‌قدر کند باشه که حوصله خواننده سر بره و نه تند که مخاطب نفهمه چی به چیه و چیزی توی ذهنش باقی نمونه( موندگاری یه اثر در ذهن یکی از نقاط قوتشه. )

ولی به نظرم یه جنبه مثبتی که اثر داشت نثر یکدست، ساده و بی پیرایه‌شه که به هم ریختگی نداره و از کلمات سنگین هم در متن استفاده نشده. با این حال لحن، اون صمیمیت لازم رو نداره. یه جوری آدم احساس می‌کنه به عنوان یه دلنوشته عاشقانه، زیادی خشکه.
در بحث آرایه‌های ادبی هم باید بگم برای زیبا شدن یه متن ادبی توجه به یه نکته خیلی مهمه، استفاده از فنونی که منجر به زیبایی نوشته میشن، یعنی آراستن کلام که توی دلنوشته تشبیه و استعاره کاربرد بیشتری داره. حالا ببینیم دوستمون چقدر از آرایه‌ها استفاده کرده اولین موردش اینه که دفتر رو مثل یه انسان تشبیه کرده؛ چون بهش ویژگی‌های انسانی داده مثل دلخور شدن و محرم اسرار بودن و...
تشبیه شخص مورد نظر نویسنده به شیطان هم یکی از آرایه‌هاییه که استفاده کرده.
و دادن صفت انسانی به ابرها:
ابر‌ها آرام- آرام اشک می‌ریختند و صورتم را نوازش می‌دادند
و یه سری تشبیهات دیگه که البته اگه فضا داستانی نبود شاید به دل می‌نشستن.
و البته دلنوشته کلبه خاطرات اشکالات نگارشی هم داره مثلا بخشی از فعلهای این قسمت زمان حال رو نشون میدن و بخش دیگه زمان گذشته در حالی که ما یه صحنه واحد رو پیش رو داریم و در ضمن نویسنده گرامی کلمه موبایل رو اشتباه نوشتن.
مبایل‌اش را پایین می‌آورد و وارد گالری و آلبوم دوربین می‌شود، عکس را باز می‌کند. من ابتدا فکر می‌کردم که یک عکس چپر چلاغی گرفته‌ایم، اما نه! عکس آن‌قدر هنری و عاشقانه افتاده بود که اشک در چشمانم حلقه زد! من در عکس نگاهم به چشمان او بود و او چشمانش خیره‌ی گل کنار سرم و دستش که روی موهایم کشیده می‌شد، بود.

ایرادات این چنینی کم نبودن ولی به نظرم گفتن در موردشون زیاده گوییه و همین نمونه‌ای که بالا آوردم کافیه.
حالا با توجه به توضیحاتی که توی این نقد آوردم فکر می‌کنم بهترین سطح برای دلنوشته کلبه خاطرات، برنزی باشه.
پس به امید موفقیت نویسنده:
سطح برنزی
رده سنی: نوجوانان، جوانان
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح دلنوشته کلبه خاطرات

سلام، سلام، بعد از مدتی که به نظر خودم طولانی بود با یه نقد جدید، دوباره برگشتم و اثری که این بار به دستم رسیده، دلنوشته‌ای به اسم کلبه خاطراته. حتماً شما خواننده‌های عزیزی که دارین این چند سطر رو می‌خونین با دیدن این عنوان متوجه شدین موضوع و محتوای دلنوشته چیه، درست نمیگم؟ مطمئناً من و شما در اولین مواجهه با اسم به این پی بردیم که قراره همراه با نویسنده به خاطرات گذشته‌ش سرک بکشیم و به احتمال زیاد بعضی ممکنه حتی به این فکر بیفتن که نوشته‌ای تکراری در انتظارشونه و با این تصور تصمیم بگیرن سراغ دلنوشته کلبه خاطرات نرن. خب در این مورد، این منتقد به مخاطب‌ها حق میده چون اسم محتوا رو لو میده. علاوه بر این خود عنوان هم کلیشه‌ایه و یه اثر دیگه هم به این اسم وجود داره:
کلبه خاطرات (بداهه های بی پیرایه) نویسنده: تونی جات مترجم: فرزام امین صالحی
و این عنوان رو کم و بیش میشه جاهای دیگه هم پیدا کرد. حالا چرا میگم تکراری نباشه؟ چون خواننده‌ای که کتاب تونی جات رو خونده وقتی به دلنوشته دوستمون بر می‌خوره با خودش فکر می‌کنه امکان داره این شبیه اون یا تقلیدی ازش باشه و همین روی جذب مخاطب تاثیر داره( هر چند موضوع دو اثر تنها وجه اشتراکشون مرور خاطراته ) به دلیل این‌که بعضی در لحظه و به محض دیدن اسم تصمیم به خوندن یا نخوندن میگیرن؛ پس نویسنده باید به اسم به عنوان یه عامل بسیار تعیین کننده نگاه کنه و موقع انتخابش به جذابیت و تکراری نبودنش توجه داشته باشه؛ بنابراین با توجه به توضیحاتی که دادم کلبه خاطرات، ارتباطی رو که باید، با خواننده برقرار نمی‌کنه و در جذبش توفیق چندانی نداره. علاوه بر این با محتوا هم ارتباطی نداره. چرا؟ چون اون رو به خوبی پوشش نمیده، براش نقش یه کاور رو بازی نمی‌کنه. اسم باید تمام محتوای یه نوشته رو چه داستان باشه، چه شعر، چه دلنوشته و... پوشش بده و باهاش ارتباط تنگاتنگ داشته باشه. ما وقتی با عنوان کلبه خاطرات مواجه میشیم ممکنه از خودمون بپرسیم منظور چیه؟ آیا قراره از کلبه‌ای بخونیم که محل تداعی خاطراته یا ذهن مثل کلبه‌ای تشبیه شده که خاطرات در اون جا دارن؟ و بعد از خوندن اثر نمی‌تونیم به جواب سؤالاتمون برسیم و ارتباط اسم با محتوا رو درک کنیم. جلد هم همزمان با اسم، یکی از عوامل مهم در جذب خواننده‌ست و درسته که اینجا تیرگی رنگش با ژانری که داره یعنی تراژدی، متناسبه؛ ولی رنگی که نمایانگر و نشونه عاشقانه بودن اثر باشه دیده نمیشه. شاید اگه رنگ عنوان روی جلد، به جای سبز تیره، قرمز می‌بود عاشقانه بودن دلنوشته رو بهتر نشون می‌داد. همچنین تصویر کلبه، آسمون و ترکیب رنگی که داره کلاً به درد یه داستان فانتزی میخوره و به محتوای دلنوشته کلبه خاطرات ارتباطی نداره.
اما در مورد مقدمه:
هنوز هم در میان خاطراتم، جای خالی یک ورقه عشق، حس می‌شود!
که نویسنده خیلی کوتاه و مختصر خواسته حرفش رو در عین ارتباط داشتن با اصل موضوع بیان کنه، باید بگم باز هم تلاشش با شکست مواجه شده؛ چون به جای این کار، ذهن خواننده رو منحرف کرده، مخاطبی که فکر می‌کنه نویسنده از اول عشقی نداشته و از سر تنهایی همچین چیزی نوشته وقتی تمام متن اثر رو می‌خونه، متوجه میشه پای یه عشق و جدایی در میونه و لحظاتی هم به شک میفته که شاید تمام خاطرات نویسنده فقط خیالاتن و اون در خیال عاشق شده( این ابهام به وجود اومده مخاطب از همه جا بی خبر رو گیج هم می‌کنه و بر سر دو راهی قرارش میده) پس اینجا هم نویسنده به خوبی نتونسته منظورش رو به خواننده برسونه.

می‌دونم که بعضی از شما با تعریف دلنوشته آشنا هستین و نیازی نیست در این مورد براتون توضیحی داده بشه؛ اما بنا به دلایلی که خودتون در ادامه متوجه میشین آوردن تعریفش توی این نقد ضروریه:
دلنوشته یه نوع تک گویی صمیمانه و سرشار از احساساته که از سر دلتنگی نوشته میشه و معمولاً هم در اون از آرایه‌هایی مثل تشبیه و استعاره بیشتر استفاده می‌کنن. ساختن جمله‌های پیچیده در عین استفاده از کلمه‌های ساده( ترکیب سازی) و ایجاد یه تصویر ذهنی برای مخاطب( تصویر سازی) کارهایی هستن که نویسنده موقع خلق یه دلنوشته باید انجام بده.
با این حال در مورد کلبه خاطرات، باید بگم ما با یه داستان نصفه و نیمه رو به روییم که احساس خاصی رو هم بر انگیخته نمی‌کنه و اگر چه پارتهاش طولانیه؛ ولی این طولانی بودن حس نمیشه و البته در اون حرف زیاد و خاصی زده نمیشه و همه چیز داستان‌وار پیش میره که این یه ضعف کاملاً مشهوده. چرا؟ چون یه دلنوشته نباید روند داستانی داشته باشه و راستش من دوست داشتم یه اثر متفاوت بخونم؛ ولی همین که شروع کردم به خوندنش متوجه شدم نباید انتظار زیادی داشته باشم. مثلاً در شروعش دفتری که برای مرور خاطرات باز میشه و در پارت بعدی کوچه و پارک و بعد از اون هم کافه همون فضاهای همیشگی هستن که این روزا به وفور در آثار مختلفی باهاشون مواجه میشیم و کاش نویسنده عزیزمون به سمت این کلیشه‌ها کشیده نمی‌شد و تلاشش رو می‌کرد تا متفاوت بنویسه.
نکته دیگه ای که باید عنوان بشه بحث توصیفاته: اینجا ما در مورد توصیف احساسات حرف می‌زنیم و می‌خوایم ببینیم تا چه حد نویسنده تونسته حس و حالش رو به مخاطبش منتقل کنه، به درک و ذهنیتی از احساساتش برسوندش و حس همذات پنداری رو در اون به وجود بیاره. در قسمت‌های قبلی اشاره کردم که دوست نویسنده‌ی ما اثرش رو داستان وار پیش برده و اون رو از حالت دلنوشته بودن خارج کرده:
باز رسیدم به همان نقطه از خاطرات، همان کافه‌ی همیشگی و عِطرِ اسپرسو و شکلات داغ.


تم مشکی و سفید و میز و صندلی ساخته شده از چوب و چرم، گوشه‌ی دنج و خلوت کافه و نگاه عسلی او دلم را سرشار از حس ناب می‌کند.

لبخند به لـ*ـب می‌نشانم و نزدیک می‌شوم. دو قدم مانده به میز، سرجایم متوقف می‌شوم، می‌ترسم قدم از قدم بردارم و باز او برود.

لبخندش مهر تاییدی بر نرفتنش است، پس تردید را کنار می‌گذارم و بر روی صندلی جای می‌گیرم.

لبخندش عمیق ‌تر می‌شود و دستم را که روی میز است می‌گیرد و با انگشتانش خط‌هایی فرضی‌ روی پوست لطیفم می‌کشد. با آمدن پیش‌خدمت دستش را عقب می‌کشد و مشغول دادن سفارشات به او می‌شود.

طبق معمول برای خودش اسپرسو و برای من شکلات داغ سفارش می‌دهد.

ده دقیقه‌ای می‌گذرد و سفارش هایمان روی میز قرار می‌گیرد، صدای بگو بخندمان داد مدیر کافه را در می‌آورد، اما هنوز با روداری تمام همان‌جا نشسته‌ایم.

به خودم می‌آیم، اشک گوشه‌ی چشمم را می‌گیرم و از در کافه دور می‌شوم، من ماه‌ها است که او را از همان ورودی در نگاه می‌کنم و بگو بخند خیالی‌ام گوش فلک را کر می‌کند؛


من هنوز هم بیرون همان کافه‌ی همیشگی‌ام!
و حتی گاهی هم که کمی از اون فضای داستانی دور شده و دلنوشته ها داشتن به حالت طبیعی خودشون نزدیک می‌شدن:
آه می‌کشم و به بخار بیرون آمده از میان لـ*ـب‌هایم می‌نگرم، سردی هوا و لباس‌ تابستانی‌ای که بر تن دارم، جای خالی او را برایم تداعی می‌کند.


تداعی می‌کند که دو ماهی‌ست ندارم دستان گرمش را، ندارم آغوش پر محبتش را، تکرار می‌کند. دو ماه است که عشق چشمانِ رنگ عسل‌اش را ندارم!

سرما که بیشتر در جانم رسوخ می‌کند، استخوان‌هایم به درد می‌آید، در حالت عادی یک مشت پوست و استخوانم، حال مانده سرما هم بخورم.
ناگهان دوباره از موضوع اصلی منحرف میشه و درباره خاطرات کودکی داستان سرایی می‌کنه، این درسته که ذهن آدم ممکنه موقع نوشتن خاطرات و دلنوشته‌ها به همه جا سرک می‌کشه و در لحظه انفجار احساسات دلنوشته به صورتی هذیان گونه خلق میشه؛ ولی موقع ویرایش بهتره قسمت‌های اضافی مثل همین پرداختن به دوران کودکی کمتر بشه و نویسنده تنها با اشاره خیلی کوتاهی ازش عبور کنه و به اصل موضوع بپردازه؛ چرا که حتی اگه این رو به عنوان پیش در آمدی برای گفتن حرف اصلیش نوشته باشه باز هم زیاده از حد و منحرف کننده‌ست:
یادش بخیر، بچه‌ که بودیم سردمان می‌شد و اولین عطسه را که می‌زدیم، مادر و پدرهایمان می‌گفتند:


- بیا چند بار بهت گفتیم، نرو جلوی سرما، دیدی سرما خوردی!

کودکانی بیش نبودیم، بودیم؟ فکر می‌کردیم سرما چیست که خورده‌ایم و خودمان نمی‌دانیم! نگو که همان آنفولانزاهای امروزی‌ است.

اولین عطسه را که زدم، خنده‌‌ای در گلو سر دادم و با خود گفتم:


- باز هم سرما خوردم، بدون این‌که خودم بفهمم‌، بدون این‌که تو باشی و یه پتو‌ی صد تنی و منِ له شده در آغوشت!
بعدش اینکه وقتی از توصیف، اسم می‌بریم، چه احساسات، چه حالا هر نوع دیگه‌ش، فقط نوشتنش کافی نیست. باید چیزی رو که توی ذهن داریم واقعا به خواننده نشون بدیم تا درکش کنه. علاوه بر این ما اینجا تصاویر زیبا و بدیعی نداریم و همون‌طور که گفتم فضا یه فضای کلیشه‌ایه.
خب از این موضوع هم که بگذریم من فکر می‌کنم با وجود طولانی بودن پارت‌ها، دلنوشته سیر خیلی تندی داره و سریع هم تموم میشه و حدسم اینه که حتی در این بین دچار سانسور هم شده، یعنی نویسنده خود سانسوری کرده و بخش‌های زیادی رو که به درک ماجرا کمک می‌کردن ننوشته یا حذف کرده؛ در حالی که جریان یه اثر باید بدون اینکه قطع بشه، درست و منطقی و متعادل پیش بره و نه اون‌قدر کند باشه که حوصله خواننده سر بره و نه تند که مخاطب نفهمه چی به چیه و چیزی توی ذهنش باقی نمونه( موندگاری یه اثر در ذهن یکی از نقاط قوتشه. )

ولی به نظرم یه جنبه مثبتی که اثر داشت نثر یکدست، ساده و بی پیرایه‌شه که به هم ریختگی نداره و از کلمات سنگین هم در متن استفاده نشده. با این حال لحن، اون صمیمیت لازم رو نداره. یه جوری آدم احساس می‌کنه به عنوان یه دلنوشته عاشقانه، زیادی خشکه.
در بحث آرایه‌های ادبی هم باید بگم برای زیبا شدن یه متن ادبی توجه به یه نکته خیلی مهمه، استفاده از فنونی که منجر به زیبایی نوشته میشن، یعنی آراستن کلام که توی دلنوشته تشبیه و استعاره کاربرد بیشتری داره. حالا ببینیم دوستمون چقدر از آرایه‌ها استفاده کرده اولین موردش اینه که دفتر رو مثل یه انسان تشبیه کرده؛ چون بهش ویژگی‌های انسانی داده مثل دلخور شدن و محرم اسرار بودن و...
تشبیه شخص مورد نظر نویسنده به شیطان هم یکی از آرایه‌هاییه که استفاده کرده.
و دادن صفت انسانی به ابرها:
ابر‌ها آرام- آرام اشک می‌ریختند و صورتم را نوازش می‌دادند
و یه سری تشبیهات دیگه که البته اگه فضا داستانی نبود شاید به دل می‌نشستن.
و البته دلنوشته کلبه خاطرات اشکالات نگارشی هم داره مثلا بخشی از فعلهای این قسمت زمان حال رو نشون میدن و بخش دیگه زمان گذشته در حالی که ما یه صحنه واحد رو پیش رو داریم و در ضمن نویسنده گرامی کلمه موبایل رو اشتباه نوشتن.
مبایل‌اش را پایین می‌آورد و وارد گالری و آلبوم دوربین می‌شود، عکس را باز می‌کند. من ابتدا فکر می‌کردم که یک عکس چپر چلاغی گرفته‌ایم، اما نه! عکس آن‌قدر هنری و عاشقانه افتاده بود که اشک در چشمانم حلقه زد! من در عکس نگاهم به چشمان او بود و او چشمانش خیره‌ی گل کنار سرم و دستش که روی موهایم کشیده می‌شد، بود.

ایرادات این چنینی کم نبودن ولی به نظرم گفتن در موردشون زیاده گوییه و همین نمونه‌ای که بالا آوردم کافیه.
حالا با توجه به توضیحاتی که توی این نقد آوردم فکر می‌کنم بهترین سطح برای دلنوشته کلبه خاطرات، برنزی باشه.
پس به امید موفقیت نویسنده:
سطح برنزی
رده سنی: نوجوانان، جوانان

نویسنده: @_Atrin_
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: نیست
سطح: برنزی
رده سنی: نوجوانان، جوانان

@N O.o R
@مدیر تایپ
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین