. . .

انتشاریافته دلنوشته کلبه خاطرات| parya کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
"بسم رب الهی"
057e133dd5f2ae022b1f1aab25b1f5c6_u66r.jpg

کلبه خاطرات

نگارنده: parya

ژانر: عاشقانه، تراژدی

خلاصه:

پشت شیشه‌های بخار گرفته، در میان کلبه‌ی خاطرات خویش ایستاده‌ام و ذهنم در میان دفتر کهنه‌ و ورقِ کاهی سفر می‌کند تا بالاخره می‌رسد به همان جملات بی‌نقطه سر خط:
- جانم به قربانت، برگرد! برگرد که بدون تو دنیای من طعم زهرمار می‌دهد... .

مقدمه:
هنوز هم در میان دفتر خاطراتم، جای خالی یک ورقه عشق، حس می‌شود!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #11
***
بخش آخر؛ سیگار

روی نیمکت خیس‌ شده از نم باران نشستم و نگاهم را به پارک خالی از هر موجودی دوختم.
بوی خاک باران خورده و هوای خنک، باعث تنها کمی باعث سرحال شدنم شده بود. نفس عمیقی کشیدم و هوای پاک را به ریه‌های خاک گرفته‌ام هدیه دادم.
گوشی‌ام را برداشتم و شعر "زندگی درد قشنگی‌ست از علی علی‌زاده" را پخش کردم:

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد


بسته‌ی سیگار وینستون را باز می‌کنم و نخی سیگار بیرون می‌کشم.

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد،
زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد!


شعله‌ی رقصان فندک را به نخ سیگار میان لب‌هایم نزدیک می‌کنم.

زندگی درد قشنگی‌ست به جز شب‌هایش،
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد.


پکی به سیگارم زدم که طعم گسش میان دهانم پیچید.

یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد...


سرفه‌ی بلندی سر می‌دهم و گلویم به سوزش می‌افتد؛ اما هنوز دست از کشیدن سیگار برنداشته‌ام.

خواب بد دیده‌ام، ای کاش خدا به خیر کند.
خواب دیدم که تو رفتی بدنم جان دارد...


دستانم از سرما به سرخی می‌زنند و سیگار به نصفه راه رسیده است.

شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم؛ ولی
من به تو او به نماز خودش ایمان دارد...


پک بعدی را می‌زنم و در میان دود‌های بیرون آمده از میان لب‌هایم چهره‌اش را مجسم می‌کنم.

این‌که یک روز مهندس برود در پی شعر،
سر و سری‌ست که با موی پریشان دارد.


سیگار می‌سوزد و من اشک‌هایم را پاک می‌‌نمایم.

من از آن روز که در بند توام فهمیدم
زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد!


پک آخر را می‌زنم و با بلند شدنم از روی نیمکت، فیلتر سیگار را با کف کفش‌های اسپرتم له می‌کنم و به سمت مکانی نامعلوم به راه می‌افتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #12
***
شب گرد

تمام روز را به کمک یک مشت قرص مسکن و خواب آور خوابیده بودم و حال مانند هر شب، زمان شب‌گردی رسیده بود.
بارانی مشکیم را تن زدم، دستی به عنوان شانه، میان موهای شلخته‌ام کشیدم و شلوار جینم را به پا کردم و کفش‌های مشکیم را پوشیدم.
بدون برداشتن دسته کلیدهایم، از در خانه بیرون زدم و پا به خیابان خیس و لیز از باران صبح گذاشتم. دمی گرفتم از هوای مرطوب و بازدمم را به شدت بیرون دادم.
شروع کردم به گشتن در میان کوچه پس کوچه‌های ذهن و قلبم. دستانم را حس می‌کنم که در دست‌های گرم او قرار دارد و از گرمایش غرق آرامش می‌شوم، از هر کوچه‌ای که می‌گذرم، دیالوگی از حرف‌هایمان را به یاد می‌آورم و خنده‌هایم را تقدیم گوش فلک می‌کنم!
می‌رسم به کنار تیر برق خیابان هفتم قلبم، همان‌جایی که گینس آخرین دیالوگ‌های گفته شده‌مان را به عنوان غمگین‌ترین دیالوگ‌ها ثبت کرد:
- من برای تو پتوی گرم شبت نبودم که به آغوشم بکشی تا گرمت کنم، من برای تو گیتاری نبودم که مهمون آغوشت کنی و بعد نوازشش، من ماشینت نبودم که باهم بریم و توی هوای دم گرفته‌ی تهران دوری بزنیم، من حتی سیگار لای انگشتات نبودم که در مواقع ناراحتی آرومت کنم. من فقط رهگذری بودم که در طول روز باهاش برخورد می‌کنی و خیلی ساده از کنارش می‌گذری، اگر نبودن منِ رهگذر خوشحالت می‌کنه من راضیم که ازت فاصله بگیرم و قول میدم تو دیگه روی من رو حتی به خواب هم نبینی!
انگشت کوچک دست راستم را جلو می‌برم و می‌گویم:
- قول میدم؛ ولی در عوضش ازت یه قولی می‌خوام!
با پوزخند تلخ و صدای گرفته‌اش لب باز کرد و گفت:
- چه قولی؟
- قول بده که از ذهنم، قلبم و روز و شبام دور بشی؛ همین!
انگشت کوچک دست چپش را حلقه‌ی دور انگشت کوچک دست راستم کرد و لب زد:
- قول مردونه میدم‌.
رفت. به همین سادگی پا روی قلب تکه تکه شده‌ام گذاشت و رفت.
به خودم می‌آیم، دستم را به لبه‌ی جدول کشی‌های سفید و سبز گوشه‌ی خیابان بند می‌کنم تا از افتادنم جلوگیری شود. نگاهم را به راهی می‌دهم که در خیالاتم همان دیروز، او آن‌جا را پیموده و رفته بود. اما حقیقت مانند پتک بر سرم کوبیده میشد، چرا که او چندین ماه پیش‌تر، از آن راه را گذر کرده و زیر قولش زده بود.
به راستی که قول مردانه، هیچ‌وقت قول نبوده‌است! چرا کسی نیست که بگوید قول دخترانه می‌دهم!؟ قول دخترانه به ولله که از هزاران قول مردانه قول‌تر است، چرا که من و امثال من هرگز زیر قولمان نزده‌ایم و نخواهیم زد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #13
***
رویا

با رخوت و سستی، چشم از هم می‌گشایم و خود را در میان باغی سرسبز و پر از گل پیدا می‌کنم.
اطراف را با چشمان درشت شده‌ام زیر نظر می‌گیرم و کودک درونم ورجه وورجه کنان، دویدن در میان گل‌ها را طلب می‌کند.
سنگدل که نیستم، نه. پس به کودک درونم اجازه می‌دهم هر چه‌قدر که دلش می‌خواهد بِدَوَد. بالا پایین بپرد و شادی کند، آخر دگر از این فرصت‌ها برایش پیش نمی‌آمد.
همان‌طور که قهقهه کنان اطراف را می‌پاییدم، چشمم به کنار درخت سیب سرخ خورد. به ناگه کودک محبوس گشته در وجودم، ساکت و خموش آرام گرفت و به غار تنهایی‌هایش پناه برد. لب‌هایم، به خطی صاف بدل و گویی در قلب آرام خفته‌ام ولوله‌ای برپاست.
ترس مانند مورفین در وجودم تزریق و پاهایم را سست‌ کرد، ترس از این‌که جلو بروم و او برود، اما قلبم فریاد عاشقی سر می‌داد:
- برو جلو، مثل همیشه. این‌بار هم مرگ یه‌بار، شیون یه‌بار.
عقل کم آورد و غرولند کنان بر تخت پادشاهیش نشست. دستی به کنترل‌های عصبی‌اش کشید و فرمان حرکت را صادر کرد. حرکت کردن من مبهوت همان و دور شدن او همان.
عقل پوزخندی بر لب نشاند و با غرور رو به قلب ایستاد و فرمان خاموشی وجودم را صادر کرد.
شم‌هایم را از هم گشودم و خود را میان تخت خواب مشکینم یافتم. باز ندانسته در خواب به دیدار او رفته بودم و او بی‌رحمانه تنهایم گذاشته بود. رویاهایم هم آدمانه نیست که اگر بود در میان دریایی از شکلات و باغی پر از آبنبات ایستاده بودم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #14
***
مرگ احساس- بخش اول

سرد بودم، دست‌هایم گرمای قبل را نداشت، احساس سبک‌بالی داشتم. گویی دستانی از ماوراء تمام بار غم‌ را از دوش‌هایم برداشته‌ بودند.
لبخندی به چهره‌ی رنگ پریده‌ام انداختم. چشمان مشکینم حال لبخند میزد، موهای پریشانم حس شادی را در دلم زنده می‌کردند؛ اما دستان خونینم و پوست یخ زده‌ام مخالف حال خوبم بودند.
لبخندم را از روی لب‌هایم پاک کردم، تکه‌های لیوان خورد شده بر روی زمین را با دستان زخم آلودم برداشتم و داخل سینک رها کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #15
***
مرگ احساس؛ بخش دوم

نگاهم را به دستان باندپیچی شده‌ام دادم. خنده‌ام می‌آمد. آه، آن‌قدر غافل شده بودم که می‌خواستم خود را به قتل برسانم.
خنده‌ام کم کم تبدیل به لبخندی ملیح و پس از آن اخمی عمیق میان ابروان مشکینم شد.
از روی زمین بلند می‌شوم، دستی به دامن کوتاه لباسم می‌کشم و راه اتاقم را پیش می‌گیرم. در مشکی رنگ اتاق را می‌گشایم و پا به حفره‌ی تنهایی‌ام می‌گذارم. تم مشکی و خاکستری اتاق، دل گرفته‌ام را بیش از پیش سیه می‌کند.
به‌ سمت میز مطالعه‌ام می‌روم و روی صندلی چرخ دارم جای می‌گیرم. دفتر خاطراتم را از تک کشوی میز بیرون می‌کشم و خو‌ش‌نویسم را روی وَر‌َق سفید کاغذ به رقص در می‌آورم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #16
***
مرگ احساس- بخش آخر

روبه‌روی گل‌فروشی ایستاده‌ام و نگاهم میان گل‌ها جستجو‌گرانه می‌چرخد.
گل‌های مریم، نیلوفر، آفتابگردان و گیاه‌های تزئینی را از نظر می‌گذرانم، تا بالاخره می‌رسم به گل رز‌ سفید و آبی، چندتایی از میانشان جدا و پولشان را حساب می‌کنم!
از گل‌فروشی بیرون می‌زنم و به سمت آخرین مقصدم راه می‌افتم.
***
قطعه‌ها را یکی پس از دیگری رد می‌کنم تا بالاخره سنگ قبر مشکین با نوشته‌های درشتش توجه‌ام را جلب می‌کند.
جلوتر می‌روم و دستی بر روی سنگ خاک گرفته می‌کشم و زانو می‌زنم کنار جایگاه ابدیِ کسی که تمام دنیایم بود و الان نیست!
زیر لب زمزمه می‌کنم:
- هرچی گفتم رو پس می‌گیرم! می‌خوام عشقت و دست بگیرم! هرچی گل واست هست، بچینم! بریزم رو سرت جشن بگیرم تو بیا!
اشک‌های راه گرفته به روی گونه‌هایم را زدودم و گل‌های رنگی را روی سنگ مشکین‌ پخش کردم، فاتحه‌ای فرستادم و برای همیشه احساسم را به دار آویختم و تنهایش گذاشتم.
***
دم در خانه‌ام ایستاده‌ام، لبخند تلخی بر لب می‌نشانم و در را می‌گشایم، قدم‌های سست‌ام را به سمت مبل چرم مشکی رنگ می‌کشانم و روی آن لم می‌دهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

پ.الف

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2831
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-21
موضوعات
12
نوشته‌ها
132
پسندها
978
امتیازها
183

  • #17
***
آخرین وَرَق دفتر خاطرات

پس از مرور خاطرات ساعتی پیش به خودم می‌آیم. قطره‌های اشکم دانه دانه روی آخرین وَرَق دفترچه‌ام می‌چکد، من احساسم را در برگ آخر این دفتر به قتل رساندم.
برعکس دفعات قبل این‌بار احساسات آخرم را به صورت نقاشی روی دفتر پیاده می‌کنم.
چوب‌ دار معنای مرگ دارد. پرنده‌های هفت شکل، نماد پر زدن روح و قلب چسب خورده، نماد احساسی‌است که دگر مانند قبل نمی‌شود‌.
همه‌شان ترکیب غمی عمیق را می‌سازند؛ اما آن لبخند و چشم‌های برق زده در گوشه‌ی وَرقه چه می‌گویند!؟
با خود فکر می‌کنم و می‌فهمم که آن لبخند و چشم‌های برق‌دار لب می‌زنند که تو از این پس آدمی تازه متولد شده هستی. غم‌هایت را دور بریز و از سال جدید، حسی نو آغاز کن، تو می‌توانی و من به تو ایمان دارم.

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی‌است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,563
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,554
امتیازها
650

  • #18



bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg



عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!


|مدیریت کتابدونی|
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین