. . .

در دست اقدام دلنوشته سکوی مرگ| ریحانه خدادادی (دلارام)

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تراژدی
IMG-20230913-143556-131.jpg
نام دلنوشته:سکوی مرگ
نام دلنویس:دلارام
ژانر:تراژدی، عاشقانه

مقدمه:
وای از لحظه ای که زبانم به گفتن باز شد؛ اما
دلت از من دور بود که بشنوی مرا
نبودی تا از چشمانم بخوانی بغض روحم را
انتهای نبودنت نا پیداست،
از بلندای سکوی مرگ سقوط خاطره ها دلگیرست،
جای خالی ات در قلبم غمگینم می‌کند؛ اما
رنگ بودن هایت برایم دیدنی نیست..!
 
آخرین ویرایش:

DELA-M

رمانیکی خلاق
تدوینگر
گوینده
شناسه کاربر
5399
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-10
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
160
پسندها
1,143
امتیازها
178
محل سکونت
هلال ماه

  • #11
منطق فریاد می‌زند، که از خیالت دست کشیده است
قلب زار می‌زند،که به تو بند است
من هم، انگار تماشاگر تائتر زندگی ام هستم.
می‌بینم؛ نامه های بی جواب را
می‌شنوم صدای کوبش عشق را
ولی در من، حسی برای پیدا کردن راه، را نیست
انگار، قبرستانی در من است و همه‌ی احساسم، در ان به خاک نشسته شده است.
 
آخرین ویرایش:

DELA-M

رمانیکی خلاق
تدوینگر
گوینده
شناسه کاربر
5399
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-10
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
160
پسندها
1,143
امتیازها
178
محل سکونت
هلال ماه

  • #12
امروز، که برایت مینویسم
اخرین باری است، که برای تو
قلمی را که جوهرش از اشک است
را در دست میگیرم.
اخرین باری است، که با فکر کردن به بودن هایت، بی مَهاوا میخندم
بار اخر است که در خیالم، رقص ستاره ها را با تو تماشا میکنم.
 
آخرین ویرایش:

DELA-M

رمانیکی خلاق
تدوینگر
گوینده
شناسه کاربر
5399
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-10
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
160
پسندها
1,143
امتیازها
178
محل سکونت
هلال ماه

  • #13
کمی سخت است، ننوشتن؛ولی عشقِ
با اجبار
عشق دلخواه منو تو نمی‌شود
پس با خیالی اسوده، برایت
داستانی را می‌گویم
که من‌را گوشه ذهنی از تو یاد کند هرزگاهی
من و تو را نشد ما دید ولی بخوان این "غروب عشق" را از من
 
آخرین ویرایش:

DELA-M

رمانیکی خلاق
تدوینگر
گوینده
شناسه کاربر
5399
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-10
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
160
پسندها
1,143
امتیازها
178
محل سکونت
هلال ماه

  • #14
"در پیدایش روز و شب، ماهی بود که لقبش
آقای ماه و خورشیدی هم بود
که خورشید خانم لقب داشت....
انها پی شیف عوض کردنشون بودنند و به دیگری نگاهم نمی‌انداختن‌؛ ولی یک روز بی هوا آقای ماه سر بلند کرد و نگاهش گیر چشمان خواب آلود خورشیدخانم شد و یک دل که نه صد دل عاشق شد
هرکار را که فکر میکرد جواب میدهد انجام میداد برای دیدنش؛ ولی خورشیدخانم آن موقع از شب، چشمانش از زور باز نمی‌شد
 
آخرین ویرایش:

DELA-M

رمانیکی خلاق
تدوینگر
گوینده
شناسه کاربر
5399
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-10
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
160
پسندها
1,143
امتیازها
178
محل سکونت
هلال ماه

  • #15
یک بار آقای ماه با تلاش فراوان از روشنایی رد شد وچند دقیقه مانده
به پایان روز به دیدن خورشید خانم رفت؛ آن زمان بود که چشمان خورشید نیز گیر چشمان آقای ماه شد
و در دل حسرت خورد چرا زود تر او را ندیده است، تا دلش را به چشمانش گره بزند؛ ولی خیلی زود این زمان چند دقیقه ای گذشت و چشمان خورشید خانم خیال خواب به خود گرفت و آقای ماهم ناراحت شد، که چرا زود می‌رود پس به نزدیکی های خورشید خانم رفت..
 
آخرین ویرایش:

DELA-M

رمانیکی خلاق
تدوینگر
گوینده
شناسه کاربر
5399
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-10
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
160
پسندها
1,143
امتیازها
178
محل سکونت
هلال ماه

  • #16
دستانش را بلندکرد برای گرفتن
دستش
ناگهان، رنگی عجیب به زمین و آسمان پاشیده شد، رنگی نارنجی مایل به زرد یا زرد مایل به نارنجی و شاید با چاشنی کمی ارغوانی؛
آنجا بود که نه خورشید چشمانش م×س×ت خواب بود و نه ماه ترس از دست دادن خورشید را داشت،
وقتی آن دو همدیگر را به آغوش کشیدن منظره ای با یاد ماندنی به وجود آمد که هنوز هم عشاق آن را خاص می نامن
آن غروب بود"

آری عشق اینگونه است
مانند ساختن تکه ای از تاریخ با هیچ
مانند روشن شدن آتش با جرقه ای
و خاموش شدنش با قطره ای اب
عشق این است نه رفتن گم‌شدن در بین خاطراتت
اگر نمیدانستی بدان

این است پایان از تو نوشتن هایم
1402/7/21
 
آخرین ویرایش:

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین