صدای صحبتهای پدر و پدربزرگش همچنان در خانه پیچیده و ماه جبین هم به آنها پیوسته و مشغول پوست کردن سیب بود. کمند با دیدن آنها، لبخندی بر لب نشاند و به سمت آشپزخانه گام برداشت. جای خالی مادرش باز هم به چشمش آمده و برای اینکه حالِ خوب بقیه را خراب نکند، به آشپزخانه پناه آورده بود. میدانست که ماه جبین، به سراغش خواهد آمد تا از سرخ شدن سیبزمینیها مطمئن شود، برای همین دمی عمیق گرفت و بعد از زدن چند پلک کوتاه، درون ماهیتابه روی گاز، روغن ریخت و زیر آنرا روشن کرد.
صدای جلز و ولز سیبها درون روغن که به گوشش رسید، کمرش را به کابینتها تکیه داد و دم عمیقی گرفت. در سرش افکار زیادی پرسه میزدند و او نمیدانست ابتدا به کدام یک بها دهد!
- جواب مردم رو دادی؟
نگاهش را به راست چرخاند و با دیدن ماه جبین که مشغول درست کردن روسری سفید رنگ بر سرش بود، گفت:
- هوم.
- هوم هم شد جواب؟
کمند لبخندی بر لب نشاند. میدانست اینگونه پاسخ دادن ماه جبین، یعنی اینکه بیا و بیشتر حرف بزنیم. تای ابرویش را بالا داد و کنار مادربزرگش، بر روی زمین نشست و حین اینکه به صدای سرخ شدن سیبها گوش میسپرد، گفت:
- یکی سفارش تابلو داده که مثل همه نیست.
ماه جبین، پاهایش را دراز کرد و دستی بر زانوهای دردناکش کشید و گفت:
- یعنی چی مثل همه نیست؟ بال داره؟
شلیک خندهی کمند بلند شد و حین اینکه سرش را به چپ و راست هدایت میکرد، گفت:
- نه ماه! بقیه وقتی که قیمت رو میپرسیدن شروع میکردن به چونه زدن برای تخفیف یا سر انتخاب عکسی که میخواستن، من رو میکُشتن؛ ولی این اینجوری نیست، قیمت رو ازم نپرسید حتی انتخاب عکسی که باید بکشم هم به عهده خودم گذاشت!
- لابد عاشق چشم و ابروت شده!
کمند، مات زده به ماه جبین خیره شد. قلبش از تپش ایستاده و کلمات بر زبانش جاری نمیشدند.
ماه جبین که متوجه سکوت طولانی او شده، سرش را بالا آورد و با چهرهی مات زدهی کمند روبهرو شد. به صورت نمایشی ابروهای نازکش را به هم نزدیک کرد و یک نیشگون ریز از بازوی کمند گرفت و گفت:
- الان باید سرخ و سفید شی نه اینکه با دهنی که اندازه غار باز شده به من نگاه کنی!
کمند دست از عالم فکر و خیال برداشت و با گیجی گفت:
- ها؟
ماه جبین دست راستش را بر پشت دست دیگرش زد و کمند با یادآوری سیبزمینیها، سریع برخاست و بعد از برداشتن کفگیر، آنها را زیر و رو کرد.
- طرف کیه؟
زیر چشمی نگاهی به مادر بزرگش انداخت و گفت:
- مکانیکه، مغازهاش جلوی آموزشگاهیِ که کار میکنم.
- چی گفته بکِشی؟
- گفت برم به یه پرورشگاه و قشنگترین عکسی که دیدم رو بکشم براش.
ماه جبین لبهایش را بر روی هم فشرد و حین اینکه زیر لب نُچنچ میکرد، از روی زمین برخاست و گفت:
- شیوههای مخ زدن جدید شده!