«تارا»
فرانسه _۱۳۹۴
نور : به نظرت نیما رو بازم میبینم
ساره: نور تواوی که مغزی خودت درگیری عیاشکی مکه ( به زبان کردی: نور تموم ش کن مغز خودت رو الکی درگیر نکن برای یک پسر عیاش)
با صدا هایی که از بالا سرم میاومد نیمه هوشیار شدم که صدای بلند ساره رو شنیدم.
ساره: تارا بیدار شو ساعت هشت شد.
_ ولم کن سر جدت خوابم میاد.
_ باشه فقط امروز کنفرانس داری!
_چرا زودتر نمیگی کپک!
و چشم غرهای که از ساره نسیبم شد
و البته دمپایی!
از تخت دل کندم و بعد کارهای لازم رفتم سر میز صبحانه کنار سرین نشستم، در طول صبحانه خوردن تمام سعی خودم رو میکردم تا نگاه های گاه و بیگاهم اون رو متوجه نکنه؛ ولی خیلی موفق نبودم که کسی متوجه نشه چون شایلی بازم حواسش بهم بود و با لبخند غمگینی نگاهم میکرد .
بگذریم، یادم رفت خودم رو معرفی کنم. من تارا! متولد ۱۹۹۸,۶,۱۷ همون ۱۳۷۸,۳,۲۸ خودمونم. تک فرزند و یکی یک دونه محمد و آسکی، من خونواده کوچیک سه نفرهای دارم؛ ولی از خاندان بزرگی متولد شدم. من پنجمین نوه خاندان اخوان هستم.
وارث بزرگ ما ارسلانخان اخوان تک پسر، پسر عموی پدر من هست و البته همسر دختر خالهی من آسا، بعد ارسلان کیان هست که اون هم پسر اون یکی پسر عموی پدر منِ، سومین نوه اخوانها سرین هست که هم دختر خاله و هم دختر پسر عموی پدر من تشریف دارن، بعد اون احسان اخوان هستش که پسر عموی من هست.
پنجمی هم من؛ ولی بعد من دنا دختر پسر عموی پدر ی، دیانا که دختر عمهی پدر هستن.
امیدوارم خوب قلب اخوان ها رو براتون گفته باشم.
و یک نکته مهم رو هم اضافه کنم که همه ما رگ و تبارهای کرد، فارس داریم.
( توضیحی در باره ی رمان:
اول سلام و عرض ادب خدمت خوانندههای عزیز رمان مشکی!
نکته های برای سردرگم نشدن شما:
۱- این رمان دو شخصیت اصلی()داره که بیشتر رمان از زبان اونها گفته میشه و شاید در رمان های دیگر من زندگی بقیه شخصیت های خاندان نوشته بشه.
۲_ نوههای این خاندانها و پدر مادرهای اونها متولد ایران نیست؛ اما به زبانهای کردی و فارسی تسلط دارم.
۳_ زمان و مکان رمان در فرانسه هست و خیلی از بچه ها متولد فرانسه هستن.
۴_اسم شخصیت ها کردی و فارسی هست که در فرانسه با تلفظ های اونها گفته میشه، مثل تارا که تاغا صدا زده میشه)