. . .

متروکه رمان مشکی | تارا

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
نام رمان: مشکی
نویسنده: تارا
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، طنز، درام
ناظر: @آلباتروس

خلاصه: دخترانی از طبار جنگل و دریا
خاندان های اخوان، نیک زاد و مجد چندین سال است که به فرانسه مهاجرت کرده اند .
و ما در داستان میخواهیم زندگی وارثان و نوه های این خاندان ها را به قلم بکشیم .

مقدمه:زندگی آرام بود ، اما غافل از طوفانی که در 15 سالگی همه چیز را در برگرفت ، اما من تارا اخوان در برابر همه طوفان و رعدو برق های زندگی ام میستام .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
863
پسندها
7,338
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Teara

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
908
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-09
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
4
پسندها
28
امتیازها
43

  • #2
«تارا»
فرانسه _۱۳۹۴

نور : به نظرت نیما رو بازم می‌بینم
ساره: نور تواوی که مغزی خودت درگیری عیاشکی مکه ( به زبان کردی: نور تموم ش کن مغز خودت رو الکی درگیر نکن برای یک پسر عیاش)

با صدا هایی که از بالا سرم می‌اومد نیمه هوشیار شدم که صدای بلند ساره رو شنیدم.
ساره: تارا بیدار شو ساعت هشت شد.
_ ولم کن سر جدت خوابم میاد.
_ باشه فقط امروز کنفرانس داری!
_چرا زودتر نمیگی کپک!
و چشم غره‌ای که از ساره نسیبم شد
و البته دمپایی!

از تخت دل کندم و بعد کارهای لازم رفتم سر میز صبحانه کنار سرین نشستم، در طول صبحانه خوردن تمام سعی خودم رو می‌کردم تا نگاه های گاه و بی‌گاهم اون رو متوجه نکنه؛ ولی خیلی موفق نبودم که کسی متوجه نشه چون شایلی بازم حواسش بهم بود و با لبخند غمگینی نگاهم می‌کرد .
بگذریم، یادم رفت خودم رو معرفی کنم. من تارا! متولد ۱۹۹۸,۶,۱۷ همون ۱۳۷۸,۳,۲۸ خودمونم. تک فرزند و یکی یک دونه محمد و آسکی، من خونواده کوچیک سه نفره‌ای دارم؛ ولی از خاندان بزرگی متولد شدم. من پنجمین نوه خاندان اخوان هستم.
وارث بزرگ ما ارسلان‌خان اخوان تک پسر، پسر عموی پدر من هست و البته همسر دختر خاله‌ی من آسا، بعد ارسلان کیان هست که اون هم پسر اون یکی پسر عموی پدر منِ، سومین نوه اخوان‌ها سرین هست که هم دختر خاله و هم دختر پسر عموی پدر من تشریف دارن، بعد اون احسان اخوان هستش که پسر عموی من هست.
پنجمی هم من؛ ولی بعد من دنا دختر پسر عموی پدر ی، دیانا که دختر عمه‌ی پدر هستن.
امیدوارم خوب قلب اخوان ها رو براتون گفته باشم.
و یک نکته مهم رو هم اضافه کنم که همه ما رگ و تبارهای کرد، فارس داریم.


( توضیحی در باره ی رمان:
اول سلام و عرض ادب خدمت خواننده‌های عزیز رمان مشکی!
نکته های برای سردرگم نشدن شما:
۱- این رمان دو شخصیت اصلی()داره که بیشتر رمان از زبان اون‌ها گفته میشه و شاید در رمان های دیگر من زندگی بقیه شخصیت های خاندان نوشته بشه.
۲_ نوه‌های این خاندان‌ها و پدر مادرهای اون‌ها متولد ایران نیست؛ اما به زبان‌های کردی و فارسی تسلط دارم.
۳_ زمان و مکان رمان در فرانسه هست و خیلی از بچه ها متولد فرانسه هستن.
۴_اسم شخصیت ها کردی و فارسی هست که در فرانسه با تلفظ های اون‌ها گفته میشه، مثل تارا که تاغا صدا زده میشه)
 
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Teara

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
908
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-09
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
4
پسندها
28
امتیازها
43

  • #3
خب مثل این‌که زیاد حرف زدم؛ ولی لازم بود دیگه؛ اما هنوز مونده تا من و دوستام رو بشناسید.
فقط من یک چیز رو جا انداختم، این‌که این تارای اخوان چند سالی هست که دلباخته‌ی سینا شده!
اما سینا نیک زاد! وارث نیک ها، هیچ توجهی به من نداره و اصلاً من رو نمی‌بینه؛ اما من تارام هیچ وقت قرار نیست این احساس و علاقه رو نادیده بگیرم و یا فراموش کنم. حتی وقت هایی که سینا با پارتنر به مهمونی میاد و یا جلوی من لب‌هاش رو مهمون اون دختر های نفرت انگیز می‌کنه.
ولی روزی خواهند رسید که اسم های ما کنار هم قرار بگیره و با هم خونده بشه!
صدای دست زدن فردی من رو از افکارم به واقعیت پرت می‌کنه.
_ تارا و سینا، براوو! آفرین چه قدر زیبا! تارا و سینا هه از هپروت بیا بیرون. اون حتی با این‌که یک جا زندگی می‌کنید اسم تو رو نمی‌دونه، احمق !
احمق... احمق... احمق! نه... نه... اون حق نداره من و حسم رو به بازی و مسخره بگیره.
_ خفه شو! خفه شو! تو حق نداری به من توهین کنی تو در جایگاهی نیستی من رو مسخره کنی.
حرف های من بود که با جیغ زده شد و باعث شنیدن بچه ها و اومدن‌شون به اتاقم شد.
ساره، نور، هدی، احسان؛ ولی اون نیومد.
آریان پوزخندی زد و از اتاق بیرون رفت. لعنت به من که باز توی افکارم غرق بودم و متوجه نبودم دارم چیز هوایی رو بلند، بلند میگم.
و لعنت به آریان که از وقتی متوجه نگاه‌های من نسبت به سینا شده، هی موش می‌دونه.
اما از حق نگذریم اسم‌هامون کنار هم چه قدر قشنگه!
بعد رفتن آریان من بودم که مورد حمله سوال های چی شده؟ چرا جیغ کشیدی؟ آریان چی گفت؟ بچه ها شدم.
اما من جوابی نداشتم، تا این‌که خودشون خسته شدن و رفتن و من هم باید آماده می‌شدم برای مدرسه.
من و ساره و نور توی یک مدرسه درس می‌خونیم، البته با هدف‌های کاملاً متفاوت.
مثلاً ساره عاشق طراحی لباس و مده، نور به شدت علاقه به کشف دهان های مردم رو داره، همون دندان پزشکی.
ولی من از وقتی یادم میاد توی رویاهام خونه هایی که سینام می‌ساخت رو طراحی دکوراسیون می‌کردم و این‌قدر این کار برام جالب و زیبا بود که تصمیم گرفتم واقعاً طراحی دکوراسیون بخونم .
البته این ها همه گفته‌ها و علاقه‌های خود ماست که قراره در آینده به واقعیت تبدیل بشن.
 
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
31
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
23
بازدیدها
147
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
33

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین