. . .

متروکه رمان مرده‌شور | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر رمانیک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بسم الله
نام رمان: مُرده‌شور
نویسنده: پوررضا آبی‌بیگلو
ژانر: طنز، عاشقانه
زاویه دید: اول شخص
بافت رمان: محاوره‌ای
ناظر: @ansel

خلاصه:
پس از آنکه از زندان آزاد می‌شود، تصمیم می‌گیرد دست به کار آبرومندانه‌ای ببرد تا افتخار مادرش شود؛ در پایین شهر شغل شریفانه‌ای موجود نبود اما... حال مُرده شور بودن هم شغلی در جامعه است و نباید مسخره‌اش کرد.
مُرده شور، زمانی که به کار همیشگی‌اش مشغول بود، دخترکی کولی‌باز و نترس را دید که برای به دست آوردن پول به خاطر گذران زندگی، دست به هر کاری می‌زند.

پ.ن:
هدف از تایپ این رمان: جذب خواننده
نتیجه تایپ این رمان: جذب شدن خواننده/ عبرت آموزی
دلیل: رمان‌های خز پر خواننده تر هستند، نویسندگان به خز نویسی روی بیاورند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,360
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2.md.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #2
مقدمه:
رفته بودم دیدن اهل قبور
عاشقم شد پیرمرد مرده‌شور!
هیکلی گنده و پر پشم داشت
چشمهایش تیز و بران و بی‌نور
روی هر قبری نشستم دیدمش
کم‌کمک آمد جلو آن لندهور
گفت دوازده سال است روز و شب
می‌کنم از توی قبرستان عبور
بوده‌ام اما مجرد تا بحال
شاید از روی غرض یا از غرور
دیدمت من را پسندیدی تو هم
پس در و تخته شود امروز جور
سکه چون ارزش ندارد توی قبر
مهریه‌ت یک لا کفن، یک دانه گور!
هفت تا میت بشویم رایگان
از فک و فامیلتان، نزدیک و دور
شیربهایت می‌شود با نرخ روز
سدر و کافور و کفن، حد وفور
چون تفاهم هم مهم است این وسط
گاه‌گاهی مرده‌ای را هم بشور!
روزهایی راحتی از پخت و پز
جمعه شب‌ها می‌رسد کلی نذور!
در بهشت‌زهرا برایت قبر خوب
نصف قیمت می‌کنم من جفت‌وجور!
گر جوابت مثبت است افتاده‌ای
هفت شب جشن و عروسی و سرور
من بله گفتم به او با یک دلیل
چون که شوهر گیر می‌آید به زور!
یک عدد خرما دهان من گذاشت
با کفن روی سرم انداخت تور!
اشهدی خواند و همان جا روی قبر
عقد کرد آخر مرا آن مرده شور...




- یالله، یالله... آبجی بکش کنار؛ مُرده شورم.
با صدای بلند و رسای مردی، دست از گریه کردن برداشتم و متعجب به ازرائیل بالای سرم که داشت با اخم نگاهم می‌کرد، نگاه کردم.
وقتی دیدم مثل بز هنوز بهم خیره شده من هم مثل خودش اخم کردم و گفتم:
- ها چیه؟
اوه اوه هیکل رو ببین! اون شکم و بده تو آدم بتونه باهات کنار بیاد. با سیبیلی که گذاشته شبیه این گنده‌لات‌های پایین شهره. نکنه این مَرده مُرده شوره؟! نه بابا! خاک بر سرش کنن روح مُرده رو هم سکته می‌ده با این قیافه ضد حالش.
تو این چند روزی که اینجا چتر شده بودم، اینقدر کولی بازی در آورده بودم که دیگه کسی جرأت نگاه بد هم نداشت، چه برسه به اینکه حرفی بزنه که باب میلم نباشه! او لالا! جذبه رو داری؟
روی جنازه پخش شدم و با داد گفتم:
- مُرده شوره قیافه مُرده شورت و ببرن! خاک بر سرت کنن از هیچی شانس نداشتی اِلّا منِ بدبخت! به خدا سلیقت خیلی خوب بود من همیشه راضی بودم.
با اکراه نگاهی به زن اولش که با نگاهش سمتم نیزه پرت می‌کرد، کردم و دوباره با صدای نخراشیدم داد زدم:
- نمی‌دونم اولی اشتباه کی بود ولی می‌دونم همین دقِّت داد! تو رو خدا بلند شو آقا علی...
نه به ابوالفضل قسمت می‌دم بلند نشی‌ها! بدبخت می‌شم. به زور یه مُرده پولدار مثلِ تو پیدا کردم. حالا از شانس فاضلابی که من دارم همین الان بلند میشه می‌شینه یه ماچم از سر و روم می‌کنه!
دوباره نگاهم به نگاه مُرده شور گره خورد! نکنه عاشقم شده که همچین نگاهم می‌کنه؟! هوی بز! نگاهت رو درویش کن! مثلا من الان یه بیوه زنم خیر سرم. بعدا باهات به گفت و گو می‌پردازم حاجی گنده. بذار از هفتم این شوهرم بگذره، بعد!
- ببینم نگاه داره؟ خجالت نمی‌کشی به یه بیوه زن اینطوری خیره شدی مردک گنده؟
با شنیدن این حرف چشماش از کاسه در اومد! جون جون، چند روزه دارم مردم و سکته می‌دم با این حرفم.
صدای دادی که از بیرون اومد، باعث شد با ترس چشم به در بدوزم. یا جد سادات! این کیه نیومده شروع کرده به عر زدن؟
- ولم کن محمد، دِ میگم ولم کن وگرنه می‌کشمت... من باس اون دختره هرجایی رو آدم کنم! گه می‌خوره ادعا می‌کنه زنِ بابامه! آتیشش می‌زنم.
هن! یعنی منظورش منم؟ قراره من و آتیش بزنه؟ آره دیگه غیر تو زن باباش کیه؟
به زنِ چهل-پنجاه ساله‌ای هر دقیقه دماغ سرخش رو که از گریه زیاد باد کرده بود و هی بهش دستمال می‌کشید، خیره شدم. نکنه میاد این و آتیش بزنه؟ خب اینم زنِ باباشه دیگه.
اما منم زنِ باباشم! ولی واقعا که زنِ باباش نیستم. فقط خودم و جاش جا زدم. پس خیالت راحت باشه.
دوباره شروع به داد و فغان کردم:
- پاشو بزن تو دهن پسرت آقا علی؛ کسی جلوی تو جیکش در نمی‌اومد این یارو چطور هار شده داره شیهه می‌کشه؟
و یه بار دیگه خودم و روی میت پخش کردم تا از بلند شدن احتمالی جلوگیری کنم. بدبخت تو این چند روز له نشده باشه خیلیه، از بس که یا من می‌افتم روش یا زنش یا دختراش. از پسرشم که خبری نیست کدوم گوریه! آخه به اونم می‌گن اولاد؟ چند روزه از مرگ باباش می‌گذره حتی زنگ هم نزده، بمیری!
تو همین لحظه یکی با لگد درِ مجلل تالار رو باز کرد، باز کردن چیه! به خدا اگه درِ خونه‌ی شوهر مرحومم یه ذره کَج هم شده باشه می‌رم شکایت می‌کنم. تو روح بی‌فرهنگت کنن، مگه طویله باباته که داری لگد می‌پرونی؟
و با اخم و طلب‌کارانه به مرد جوون و خوش تیپی که خیلیم عصبانی بود، خیره شدم. خدا کنه اینم از اون پولدارا باشه، به خدا کاری نمی‌کنم که بمیره، زنده نگهش می‌دارم فقط بیاد شوهرم بشه. لبخندی به روش زدم. خب باید از الان شروع کنم به مخ زدنش دیگه! الهی... ببین چه ذوقی‌هم کرده! به چه سرعتی میاد این‌طرف.
یا خدا! این چرا از دماغش آتیش می‌زنه بیرون؟ خب حتما خیلی ذوق زده شده داره از درون می‌سوزه! ای مادر به فداش.
 
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #3
اگه درخواست ازدواج بده که می‌زنم تو دهنش! بچه پررو! مثلا شوهرم مُرده، بعد بیاد بگه با من ازدواج می‌کنی؟
نچ نچ آدم چه چیزها که نمی‌بینه! روزگار غریبی شده، دیروز رفته بودم لباس سیاه بگیرم واسه‌ی عزا، گفتم آبجی اینا چند؟ گفت حرف دهنت رو بفهم من پسرم!
اون موقع بود که مردونگی دخترا برام ثابت شد.
خلاصه بگذریم. همه چشم‌ها زوم شده بود رو قیافه‌ی جیگره پسره! ووش چرا لفتش می‌دی بیا دیگه!
لباس سیاه جذب و لش مانندی تنش بود و... خب! بهتره از مدل شلوارش بگذریم، از فیلتر خارج میشه.
موهای بلندش تو دهنش رفته بود، ایش اه اه چندشِ گوسفند. بکشش کنار خب لامصب.
نزدیک‌تر که می‌شد همه حاضرین محترم هم براش راه باز می‌کردن. اینا این پسره رو با من اشتباه گرفتن؟ مگه پادشاهه؟
شنیدم که زنِ اول شوهرِ ذلیل شدم با ناله گفت:
- اومدی پسرم؟ دیدی چه رو سیاه شدیم پیش مردم؟
چرخیدم و نگاهش کردم. کو پسرت بیچاره؟ قراره بعد مرگ تو بیاد با یه تیر دو نشون بزنه!
پوزخندی گوشه لبم جاخوش کرد. می‌دونم پوزخند زدن بهم نمیاد و شبیه این سکته‌ای‌های فلج می‌کنتم، ولی آدم وقتی رمان می‌خونه آخر و عاقبتش همین میشه دیگه! حالا این رو به روم نمیارم که منتظر نشستم تا یه مرد خوش قد و بالای پولدارِ مغرور که با یه من عسل هم نمیشه خوردش، طی یک اتفاقای عاشقم بشه و ازدواج کنیم.
سر جام ایستادم و دستام رو به پشت قلاب کردم. به مُرده شور که با اخم خیلی خوفناکی به پسره نگاه می‌کرد، خیره شدم. چرا همچینه؟ نکنه اونم فهمیده که قراره زن این بشم و داره از حسادت جـ×ر می‌خوره؟
با فکری که به ذهنم خطور کرد، خیلی سعی کردم وسط ملت اسکل بازی درنیارم ولی در آخر یه "پِخ" از دهنم در اومد.
پسره قدم‌هاش رو سریع‌تر کرد چند قدمیه مرده شور بود که دستاش رو بلند کرد؟
رو صورتم کوبیدم و هینی بلند کشیدم! نکنه می‌خواد بین اینا بغلم کنه؟
به عشق در یک نگاه عادت داریم ولی بغل در یک دیدار خداوکیلی خیلی ضایعست.
نمی‌دونم چیشد ولی خواست بپره بغلم کنه که مُرده شورِ بد عنقِ ضد حال محکم از بازوش گرفت و کوبیدش زمین!
خاکِ مُرده بر سرت کنن!
ای ان‌شالله جز جگر بگیری! بدبخت تو برای اون حتی رقیب هم به حساب نمیای پس چرا داری خر بازی در میاری تا به مراد دلم نرسم؟
- آقا پسر، وحشی بازی در نیار، برو تو هم یه دور بابای بدبختت رو له کن بشین کنار. من وقت اضافی ندارم که وایستم این تیاتر زنده رو تخمه بشکنم ببینم. میت بو گرفت... خدا شاهده اگه تا یه ربع دیگه اجازه ندین بردارم ببرمش می‌ذارم می‌رم. به غیر من هم مُرده شورِ دیگه‌ای نیست که بیاد این کار رو بکنه.
 
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #4
یاخدا هیبت! یکی شلوار اضافه داشت بیاره.
الکی که نیست مُرده شور شده؛ حاضرم شرط ببندم این رو از قصد گذاشتن تو این کار که اگه مُرده هم قصد برگشتن به جسمش رو کرده باشه، همین که یه نگاه به ریخت حاجیمون بندازه تشنج بکنه و به فنا واصل بشه.
با همهمه‌ و پچ‌پچی که به پا شد، خونه به اون ابهتی دست کمی از حموم عمومی نداشت.
یکی که معلوم نبود ته تالاره یا سر تالار، عین نخود نفخ نگرفته شده پرید وسط و با صدای بلندی که داشت، روده‌ی اهل خونه رو پر کرد. خدا شاهده نمی‌خواستم از این مَثَل بهره ببرم؛ ولی قیافه‌شون این رو نشون می‌داد که یه کاری دارن.
- مجلس عزا رو با سریال ماه رمضون اشتباه گرفتین؟ حرف مُرده شور رو گوش کنین. الانه که بوی میت محله رو بگیره. پسرش خبر مرگش اومد رسید سر جنازه باباش! دیگه دردتون چیه؟
ناز نفست خانومی! چه جرأتی! چه آدم نترسی!‌ وجداناً جرأت می‌خواد که جلوی اینا وایستی‌ها!
شبیه مافیاهای چینی‌ان. دخترای افاده‌ایش که حتی یه قطره اشک هم برای حفظ ظاهر جلوی مردم نریختن، از کلیپس بگیر تا کفششون همش طلا بود، زنشم که النگو داشت اندازه کف دست. ریا نشه برای اوناهم نقشه کشیدم، ببینم چطوری قراره این همه مال ازشون بکنم ببرم.
مال مفت خوردن داره! می‌فروشم و می‌رم برای اهل بیت دو جفت خونه شیک و قشنگ می‌خرمک اون موقع‌ست که میشم فاطیما رابین‌هود.
شنیدم پسرشم از اون اوباشای بالا شهره که هر روزش رو با یکی می‌گذرونه.
خدا آخر عاقبت منم به خیر بکنه، خانواده قحط بود اومدی خودت رو بهشون چسبوندی؟ گند کارت بالا بیاد اینا دودمانت رو دود می‌کنن.
آهسته سرم رو تکون دادم. الان دیگه جای این‌طور فکرها نیست، همون موقع که داشتی شناسنامت رو نقاشی می‌کردی باید فکر این‌جاهاش هم بودی!
شونه بالا انداختم؛ فوقش بفهمن؛ دیگه ته تهش دوتا چک و لگد زدنه که بذار بزنن، زدنشونم ناز داره والا!
از فکر و خیال بیرون اومدم، الان می‌گن زن طرف خود درگیره آبروش رو می‌برن.
به خودم نهیب زدم، به نظرت الان با این کاری که کردی آبروی طرف چند برابر شده؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #5
خب یه ذره آبرو بری که به جایی بر نمی‌خوره. قد نخوده بابا، فاطیما توی این قضایا عذاب وجدان به دل خودت راه نده؛ وگرنه بعداً نخ دندون هم گیرت نمیاد!
برای تایید حرفم سرم رو تکون دادم. کاملا حرفی منطقی و خفنی زدم، دستم درست فدایی دارم.
از فکر و خیال بیرون اومدم؛ یعنی من این همه ساعت تفکر و تأمل کردم هیچی به هیچی؟!
این پسره که هنوز پخش زمینه.
به مرده شور نگاه کردم، فکر کنم فهمید دارم نگاهش می‌کنم چرخید سمتم. زبون پت و پهنم رو براش در آوردم و دماغی چین دادم.
سری از روی تأسف تکون داد، البته تأسف بودن یا نبودنش رو نمی‌دونم؛ ولی می‌خوام فکر کنم که از روی مهر و محبت این حرکت رو انجام داده.
مرده دوباره سمت پسره چرخید و با همون صدای بلندش گفت:
- چهار ساعتم قراره برای ما صحنه آهسته بیای سوپاسا خانوم؟ بلند شو دیگه.
خدایا، همین الان نذر حضرت جبار می‌کنم که من رو هیچ‌وقت توی این شرایط ضایع‌انگیز قرارم نده.
همین جون مرده شور و قسم می‌دم پسره یه جوری کُپ کرده بود که نای بلند شدنم نداشت، جاش بود می‌زد زیر گریه؛ عوی وای پسر نازم کوچولولو...
آدم با آفتابه شیر گاو بخوره؛ ولی از درون پاچیده نشه، چقدر حس بدی داره.
پسره که قرار بود شوهرم بشه و امیدوارم صد سال سیاهم همچین کسی گیرم نیاد، آب دهنش رو قورت داد و از جاش بلند شد. نگاهی به صد جفت چشم اطرافش کرد...
به نظرم مُرده شور اگه می‌تونست غودا کنان یه جفت پا هم می‌اومد تو دهنش؛ فاطیما مطمئنی اینا همش از روی حسادت؟
یکم زیاد نیست این همه بزن بزن؟ می‌میره می‌افته گردن منِ بدبخت. شانش ندارم که!
پسره خاک‌های احتمالی شلوارش رو تکوند و گفت:
- خیلی خب... باشه باشه، ببرینش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #6
پسره بی‌چاره حق هم داره این‌طور به لکنت بی‌افته! آدم باید کفّاره بده وقتی به قیافه مُرده شور نگاه می‌کنه؛ البته زیادم ناجور نبود؛ ولی زخم زیر چشمش خیلی توی ذوق می‌زد. جای زخم‌ها که گوشت بالا آورده بودن روی بازوهای بزرگش دیده می‌شدن. سر پیری و معرکه گیری؟ توی این سن با چه رویی تیشرت می‌پوشید؟ به فکر دل و روده ما نیست به فکر... به فکر زن و عیالش باشه!
به احتمالی حتماً زن و بچه داشت؛ چون اون‌قدری سن داشت که بشه گفت دو جین اولاد داره. پس نگاه کردنش به چیه؟ نکنه از اون هیزاست؟ بی‌چاره زنش! هم قیافه یه قرونیش رو تحمل می‌کنه هم چشای هیزش رو.
مُرده شور چشم غره‌ای حواله پسره کرد و سمت من راه افتاد. البته سمت من یعنی سمت این جنازه چون من نزدیکش ایستاده بودم.
از گوشه چشم دیدم که پسره سر به زیر و آروم داره اون‌طرف که مامانش روی مبل سلطنتی نشسته بود، میره.
نه به اون ورود با شکوهش با عربده، نه با الان که چشاش رفته پس کلش شونه خم کرده با سر جلو میره.
دیگه بیشتر از این پیگیر پسره نشدم.نمی‌خواستم توی خلوت مادر پسری دخالت کنم؛ ولی صداشون رو می‌شنیدم!
ولی چه خوب شد زودتر فهمیدم پسرشه‌ها، البته همین الان فهمیدم؛ ولی خب این شناسایی هم یه نوع هنره. کسی بهم نگفته بود که ایشون آقا پسر شوهرم تشریف دارن، گفته بود؟!
حواسم دوباره رفت پِی مرده شور. همون‌طور که هیکل بزرگش رو جلو می‌کشید با انگشتای دراز پینه‌بستش هم کلافه موهای کوتاه خاکستریش رو نوازش می‌کرد.
یعنی شپش داره روش نمی‌شه بخاروندش یا واقعا کلافست؟ چون از همون وقتی که دیدمش دستش بالا سرش روی موهاش بود.
نزدیکم شد، نگاه کوتاهی بهم انداخت و بالای سر میت نشست، فاتحه‌ای خوند و همون‌طور هم با اشاره دست به چند‌تا از مردها که اون گوشه کنارها ایستاده بودن، اشاره کرد تا بیان جلو.
پسره از بغل مادرش بیرون اومد و چشم‌های خیس اشکش رو با کف دست پاک کرد.
الهی! ناز شی پسر. از این کارهام بلدی؟
فوری با ترس کنار مُرده‌شور نشست و آروم، پارچه‌ی سفیدِ خوش جنس روی میت رو باز کرد.
چهره‌ی سرد و سفید پیرمرد نمایان شد.
عام، خب... خب توی عکس جوون‌تر می‌زد...
این که پا نداره! چی؟ پا نداره؟! خودت رو کفن کن فاطیما!
و لبخندی ملیح زدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #7
یعنی من اون‌قدر بالا سرش زار زدم همش کشک بود؟ بی‌چاره اگه می‌خواست هم نمی‌تونست بلند بشه! چه زندگی داشته...
فکر کن مثلا نصف شهر مال تو باشه بعد خودت پا نداشته باشی که بری باهاش بگردی، چه ضد حال!
خجالت‌زده به مرده‌شور که با لبخند داشت نگاهم می‌کرد نگاه کردم.
حتما فهمیده ضایع شدم. لبخندی دندان‌نما زدم و کیف روی دوشم رو توی دستم گرفتم که مزاحم در رفتنم نشه.
ابرویی برای مرده‌شور بالا انداختم، بابا این گیراییش چنقدر زیاده! فکر کنم منظورم رو گرفت؛ چون شونه بالا انداخت و بلند شد.
با صدای کلفت و مردونش بلند گفت:
- علی آقا رضایی، فرزند محمدعلی رضایی... امروز جمع ما رو ترک کردن... برای شادی روح این آدم خیر یه صلوات و فاتحه برفست!
تالار با صدای صلوات جمعیت بالا رفت.
مرده شور بعد فاتحه باز هم با صدای بلند گفت:
- آقایون آبجیا، مرگ حق همه‌اس... ایشالله نوبت شمام می‌رسه، حالا چه زودتر چه دیرتر!
ایش خاک بر سر نفهمت کنن، یه زبونم لالی بگی به جاییت بر نمی‌خوره‌ها!
- حالام اگه خانواده این گرام اجازه بفرمایند، میت رو ببریم قبرستون برای غسل و فلان!
و رو به چند مرد دیگر اشاره‌ای کرد و پارچه‌ی روی جنازه رو کشید.
با یه یاعلی میت رو روی شونشون گذاشتن و این بار باز هم مرده شور داد زد، نمی‌دونم این صداش برای خودش خوش اومده یا فکر کرده حنجره حمیرا رو داره‌؟میگرنم گرفت.
- لا اله الی الله...
مردم پشت سرش جمع شدن و به دنبالش راه افتادن. جنازه رو از خونه بیرون بردن و توی حیاط ایستادن.
کنار درخت بلند گوشه‌ی حیاط ایستادم.
حیاط چندان بزرگ نبود؛ اما دلباز بود! مرده شور از پله پایین اومد. با سر دنبال کسی می‌گشت.
سرش رو که چرخوند سمت، زوم شد.
با سر پرسیدم:
- ها چیه؟
اونم با سر جواب داد:
- در برو.
منم که حرف گوش‌ کن، یواش یواش از بین جمعیت بیرون اومدم. شال رو جلوی صورتم گرفتم و با دو از حیاط بیرون زدم.
صدای بلند مرده شور تا سر کوچه می‌اومد.
یعنی عاشقم شده که داره زور می‌زنه فرار کنم یا چی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #8
نفس ‌نفس‌زنان کنار خیابون شلوغ ایستادم.
باید هرچی زودتر در می‌رفتم، صدای مرده‌شور هر لحظه بیشتر می‌شد؛ به احتمالی الان از حیاط هم خارج شدن!
اوخی، به چخ رفتم!
حالا چون ماشین می‌خوام گیرم نمیاد؛ وگرنه من قبلا کنار خیابون راه می‌رفتم کلی ماشین خاطرخواه داشتم!
دستم رو با استرس جلوی یه پراید سیاه که آرم تاکسی‌رانی داشت نگه داشتم.
جلوم ایستاد، فورا در صندلی جلو رو باز کردم و با استرس گفتم:
- آقا فعلاً شما برو من می‌گم کجا بریم!
ماشین حرکت کرد، هرلحظه برمی‌گشتم و پشت سرم رو می‌دیدم.
نکنه پسرِ الاغ آدم بفرسته دنبالم؟ ازش بعید نبود؛ البته بعید هم بود، کسی چه می‌دونه؟
با ورود با شکوهی که داشت میشه گفت از دستش بر میاد ولی با کاری که مرده شور باهاش کرد...
به نظرم مرده شور جلوتر از من قراره بمیره.
وقتی از محل دور شدیم آروم شدم، به خدا فقط به‌خاطر دویدنم بود؛ وگرنه من که از کسی نمی‌ترسیدم.
لبخندی زدم و به رو‌به‌روم خیره شدم، ولی چه ضایع شدها! مرده شوره هم فهمید.
چرا اون یه هفته که اون‌جا بودم کسی بهم نگفت مردک بی‌چاره پا نداره؟ این به کنار؛ مردم مگه اسکل بودن حرفام و باور کردن؟
این‌همه نفهمی؟ آخه این‌قدر مشنگی؟ به ریخت مرده شور قسم هیچ‌کدوم اصلا مغز نداشتن.
دوباره یه لبخند دیگه زدم که یه ماشین ایستاد.
به اطراف نگاه کردم تا ببینم مسافری که قراره سوار بشه کیه؛ ولی کسی رو ندیدم. واه! چرا نگه داشته پس یارو؟
فورا چرخیدم سمت صندلی راننده.
یا هیبت! یا جبارنبی! یا دستم به دومن یکی بیاد نجاتم بده! کیه؟ این رانندست؟ واقعا رانندست؟
چرا امروز هرکی قیافه قصابی داره جلوم سبز میشه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #9
آب دهنم رو آروم قورت دادم و به سیبیل پر پشتی که اندازه جارو دستی بود نگاه کردم.
بیا اینم عین هو گاو زل زده بهم، حالا هی من بگم هرچی عتیقست عاشقم میشه کسی باور نمی‌کنه.
وقتی دیدم با همون چشم‌های نیمه باز و خمارش خیره شده به من، ریا نشه یه نموره، به عصای نوح قسم فقط یه نموره ترس برم داشت.
داره بد نگاه می‌کنه‌ها، شیطونه می‌گه... .
- برو سوار شو عقب.
- هن؟
مات و مبهوت بهش خیره شده بودم. چی میگه؟ توهم زده؟ نه بابا... نکنه مسته؟
تو ذهنم یه هین بزرگ کشیدم که چون زیاد بزرگ بود از دهنم بیرون پرید.
ابروهای موکت و سیاهش یه اخمی کردن که یک دست و به خط شدن.
کلافه دست‌های بزرگ و پر زخمش رو روی موهای سیاه براقش کشید و با اون صدای آروم و ترسناکش گفت:
- میگم برو پایین سوار صندلی عقب شو.
این‌بار فهمیدم.
خب این رو از اول بگو دیگه. اخمی کردم، دسته‌ی کیفم رو محکم تو دستم گرفتم و همونطور که شال سیاه روی سرم و درست می‌کردم گفتم:
- اونوقت چرا؟ مگه جای تو رو گرفتم قراضه؟
یه نگاهی بهم کرد یه لحظه شرمنده شدم.
- باشه خب. میرم اصلاً سوار یه ماشین دیگه میشم، خوبی بهت نیومده.
اخماش باز شدن، کمی بعد متوجه شدم حاجیمون نیشش هم بازه. ای بمیری الهی!
اخم‌هام رو بیشتر تو هم کردم و با گفتن یه ایش از ماشین پیاده شدم.
وقتی پیاده می‌شدم با همون صدای آرومش گفت:
- تاکسی گیرت نمیاد ها دختر.
در رو محکم کوبیدم و گفتم:
- بهتر از اینه که تو لگن توعه ناشکر بشینم. دیگه همچین افتخاری نسیبت نمیشه بی‌چاره، فکر می‌کنی دیگه سوار این ماشین کوفتیت میشم؟ کور خوندی دیگه شتر دیدی... نه این نبود، دیگه پشت گوشت رو دیدی فاطی رابین‌هودم دیدی.
دوباره نیشش باز شد.
عقب چرخید و با دستای درازش در پشتی رو باز کرد.
- رابین‌هود بیا سوار شو، همین لگنم دیگه گیرت نمیاد.
این حرفش خیلی بهم برخورد. مردک پیر با چه جرأتی این‌طور باهام حرف می‌زنه.
دماغم رو چین دادم، به یه چیزی مشکوک شدم.
این‌قدر که این عمو قصاب داره اصرار می‌کنه، نکنه عاشقم شده باشه؟
برای جلوگیری از وابستگی بیشتر از ماشین فاصله گرفتم و مستقیم و پیاده به راه افتادم.
 
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

حیدر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
157
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-17
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
126
راه‌حل‌ها
15
پسندها
538
امتیازها
163

  • #10
همین که ماشین از کنارم گذشت به چیز خوری افتادم.
مردک بی همه چیز یه ذره صبر نکرد، آدم باید صبر داشته باشه، از قدیم گفتن هرکی صبر داشته باشه آدم صبوریه.
دو دقیقه منتظر می‌موند، نازم رو می‌کشید، کسی چه می‌دونه اصلاً شاید سوار می‌شدم.
حالا این‌ها به کنار، خوبه کرایه نگرفت.
چند قدم دیگه راه رفتم، کیفم رو روی دوشم جابه‌جا کردم و دوباره دستم رو دراز کردم که تاکسی بگیرم.
***
الان دقیقاً! دقیقاً نیم‌ساعته ایستادم دارم زور می‌زنم تاکسی بگیرم!
تو بگو یه‌دونه ماشین اصلاً ایستاده یه نگاه بندازه بهم؟ تو بگو یه بوق! هیچی... هیچیا یعنی هیچی!
ای خدا لعنتت کنه عمو قصاب.
وقتی دیدم که هیچ ماشینی گیر نمیاد خودم دست به کار شدم، چه بهتر پیاده می‌رم، تازگیا کشف کردن پیاده‌روی خوبه.
به راه افتادم. باید به یه ایستگاه اتوبوسی چیزی می‌رسیدم، این‌طور که نمیشه همه‌ی راه رو پیاده برم.
یک‌هو بین راه دیدی از اقوام مرد مُرده من رو تو راه ببینه گیرم بندازن، بدبخت میشم که.
حالا خوبه دنبالم نفرستادن، حتما مرده شوره جلوشون رو گرفته.
بالاخره جوانی و جهالت، کودکی بودم خبطی کردم آدم باید بزرگ باشه بخشنده باشه و ببخشه.
به هر ضرب و زوری که بود با پاهای خسته به یه ایستگاه اتوبوس رسیدم.
یه خط واحد داغون نارنجی جلومون ایستاد.
حالا باید داخل لونه گنجیشک خودمون رو جا می‌کردیم.
باید سریع‌تر برم کنار پنجره بشینم چون از شانس گندی که دارم همیشه کنارم یکی میشینه که آبگوشتش رو با سیر خورده.
پس عین‌هو جت و همچون دختری خوب، چهارنعل و شتابان وارد اتوبوس شدم و کنار در ورودی نشستم.
- این‌جا جای خودمه بلند هم نمیشم.
کیف به بغل دست‌هام رو کنار پهلوهام ضربدری گذاشتم و نشستم.
حالا باید بشینم ببینم کی بیشتر بهم خیره میشه که بفهمم عاشقم شده!
یه نگاهی به مسافرها انداختم، هیچ اثری از مرد جوون نبود، همه از دم پیر و پاتال!
حالا اشکال نداره با همین‌ها هم کنار میام.
 
آخرین ویرایش:
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
47
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
94
پاسخ‌ها
30
بازدیدها
282

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین