مقدمه:
رفته بودم دیدن اهل قبور
عاشقم شد پیرمرد مردهشور!
هیکلی گنده و پر پشم داشت
چشمهایش تیز و بران و بینور
روی هر قبری نشستم دیدمش
کمکمک آمد جلو آن لندهور
گفت دوازده سال است روز و شب
میکنم از توی قبرستان عبور
بودهام اما مجرد تا بحال
شاید از روی غرض یا از غرور
دیدمت من را پسندیدی تو هم
پس در و تخته شود امروز جور
سکه چون ارزش ندارد توی قبر
مهریهت یک لا کفن، یک دانه گور!
هفت تا میت بشویم رایگان
از فک و فامیلتان، نزدیک و دور
شیربهایت میشود با نرخ روز
سدر و کافور و کفن، حد وفور
چون تفاهم هم مهم است این وسط
گاهگاهی مردهای را هم بشور!
روزهایی راحتی از پخت و پز
جمعه شبها میرسد کلی نذور!
در بهشتزهرا برایت قبر خوب
نصف قیمت میکنم من جفتوجور!
گر جوابت مثبت است افتادهای
هفت شب جشن و عروسی و سرور
من بله گفتم به او با یک دلیل
چون که شوهر گیر میآید به زور!
یک عدد خرما دهان من گذاشت
با کفن روی سرم انداخت تور!
اشهدی خواند و همان جا روی قبر
عقد کرد آخر مرا آن مرده شور...
- یالله، یالله... آبجی بکش کنار؛ مُرده شورم.
با صدای بلند و رسای مردی، دست از گریه کردن برداشتم و متعجب به ازرائیل بالای سرم که داشت با اخم نگاهم میکرد، نگاه کردم.
وقتی دیدم مثل بز هنوز بهم خیره شده من هم مثل خودش اخم کردم و گفتم:
- ها چیه؟
اوه اوه هیکل رو ببین! اون شکم و بده تو آدم بتونه باهات کنار بیاد. با سیبیلی که گذاشته شبیه این گندهلاتهای پایین شهره. نکنه این مَرده مُرده شوره؟! نه بابا! خاک بر سرش کنن روح مُرده رو هم سکته میده با این قیافه ضد حالش.
تو این چند روزی که اینجا چتر شده بودم، اینقدر کولی بازی در آورده بودم که دیگه کسی جرأت نگاه بد هم نداشت، چه برسه به اینکه حرفی بزنه که باب میلم نباشه! او لالا! جذبه رو داری؟
روی جنازه پخش شدم و با داد گفتم:
- مُرده شوره قیافه مُرده شورت و ببرن! خاک بر سرت کنن از هیچی شانس نداشتی اِلّا منِ بدبخت! به خدا سلیقت خیلی خوب بود من همیشه راضی بودم.
با اکراه نگاهی به زن اولش که با نگاهش سمتم نیزه پرت میکرد، کردم و دوباره با صدای نخراشیدم داد زدم:
- نمیدونم اولی اشتباه کی بود ولی میدونم همین دقِّت داد! تو رو خدا بلند شو آقا علی...
نه به ابوالفضل قسمت میدم بلند نشیها! بدبخت میشم. به زور یه مُرده پولدار مثلِ تو پیدا کردم. حالا از شانس فاضلابی که من دارم همین الان بلند میشه میشینه یه ماچم از سر و روم میکنه!
دوباره نگاهم به نگاه مُرده شور گره خورد! نکنه عاشقم شده که همچین نگاهم میکنه؟! هوی بز! نگاهت رو درویش کن! مثلا من الان یه بیوه زنم خیر سرم. بعدا باهات به گفت و گو میپردازم حاجی گنده. بذار از هفتم این شوهرم بگذره، بعد!
- ببینم نگاه داره؟ خجالت نمیکشی به یه بیوه زن اینطوری خیره شدی مردک گنده؟
با شنیدن این حرف چشماش از کاسه در اومد! جون جون، چند روزه دارم مردم و سکته میدم با این حرفم.
صدای دادی که از بیرون اومد، باعث شد با ترس چشم به در بدوزم. یا جد سادات! این کیه نیومده شروع کرده به عر زدن؟
- ولم کن محمد، دِ میگم ولم کن وگرنه میکشمت... من باس اون دختره هرجایی رو آدم کنم! گه میخوره ادعا میکنه زنِ بابامه! آتیشش میزنم.
هن! یعنی منظورش منم؟ قراره من و آتیش بزنه؟ آره دیگه غیر تو زن باباش کیه؟
به زنِ چهل-پنجاه سالهای هر دقیقه دماغ سرخش رو که از گریه زیاد باد کرده بود و هی بهش دستمال میکشید، خیره شدم. نکنه میاد این و آتیش بزنه؟ خب اینم زنِ باباشه دیگه.
اما منم زنِ باباشم! ولی واقعا که زنِ باباش نیستم. فقط خودم و جاش جا زدم. پس خیالت راحت باشه.
دوباره شروع به داد و فغان کردم:
- پاشو بزن تو دهن پسرت آقا علی؛ کسی جلوی تو جیکش در نمیاومد این یارو چطور هار شده داره شیهه میکشه؟
و یه بار دیگه خودم و روی میت پخش کردم تا از بلند شدن احتمالی جلوگیری کنم. بدبخت تو این چند روز له نشده باشه خیلیه، از بس که یا من میافتم روش یا زنش یا دختراش. از پسرشم که خبری نیست کدوم گوریه! آخه به اونم میگن اولاد؟ چند روزه از مرگ باباش میگذره حتی زنگ هم نزده، بمیری!
تو همین لحظه یکی با لگد درِ مجلل تالار رو باز کرد، باز کردن چیه! به خدا اگه درِ خونهی شوهر مرحومم یه ذره کَج هم شده باشه میرم شکایت میکنم. تو روح بیفرهنگت کنن، مگه طویله باباته که داری لگد میپرونی؟
و با اخم و طلبکارانه به مرد جوون و خوش تیپی که خیلیم عصبانی بود، خیره شدم. خدا کنه اینم از اون پولدارا باشه، به خدا کاری نمیکنم که بمیره، زنده نگهش میدارم فقط بیاد شوهرم بشه. لبخندی به روش زدم. خب باید از الان شروع کنم به مخ زدنش دیگه! الهی... ببین چه ذوقیهم کرده! به چه سرعتی میاد اینطرف.
یا خدا! این چرا از دماغش آتیش میزنه بیرون؟ خب حتما خیلی ذوق زده شده داره از درون میسوزه! ای مادر به فداش.