. . .

متروکه رمان دریای تنها | نیلا

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
نام رمان: دریای تنها
نویسنده: نیلا
ژانر: اجتماعی
ناظر: @ARI_SAN
داستان دربارهیدختری به نام دریاست که وقتی پونزده سال داشت عاشق یه پسر میشه؛ درحالی که خانواده‌هاشون مخالفن
و تصمیم می‌گیرن باهم فرار کنن...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,358
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #1
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​
بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​

|کادر مدیریت رمانیک|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Nila

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1420
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
3
پسندها
14
امتیازها
33

  • #2
در ایینه به خودم نگاه میکردم مو های بلند مشکی و چشم های سیاه صدای تق تق در شنیدم با اون لحن بچگونش داشت منو
صدا میزد
دریا:بیا تو
درو باز کردم سفت بغلم کرد طبق معمول نوتلا خورده بود و دور دهنش کاکائو بود
ازم جدا شد و با نارحتی گفت:«
طاها: دریا توهم میخوای مثل مرغ ها بشی؟
با خنده گفتم:«معلومه که نه که اینو گفته بهت.»
طاها:سروین میگه وقتی با عمو رامین ازدواج کردی قاطی مرغ ها میشی
با این حرف چهره ی بی رحمانه ی رامین جلو چشم هام اومد
هیچوقت اون شب و یادم نمیره
تصور اینکه با همچین ادمی میخواستم زندگی کنم حالمو به هم می زد
۵ سال قبل
داشتم پیاز هارو خورد میکردم با اینکه ۱۵ سالم بود ولی اشپزیم خیلی خوب بود همه از دستپخت من تعریف میکردن
رامین از پشت بغلم کرد
رامین:دریا به نظرت ما کار بدی کردیم؟
دریا:معلومه که نه ما هم دیگرو دوست داریم ولی من نمیفهمم چرا مامانم اجازه نمیده ما با هم ازدواج کنیم......
رامین:دریا تو فقط ۱۵ سالته به نظرت زود نیس واسه ازدواج؟
سرمو به طرفش برگردونم
دریا:رامین من دیوانه وار تو رو دوست دارم اگه لازم باشه با پدر و مادرم قطع رابطه میکنم ولی ازت جدا نمیشم
واسم به جز تو هیچکس و هیچ چیز مهم نیست
پیازا رو تو ماهیتابه ریختم و شعله گازو زیاد کردم
داشتم به اطرافم نگاه میکردم یه کلبه چوبی با مبل های سبز و میزی که روش بشقاب و قاشق های چوبی چیده شده بود رفتم رو مبل نشستم چون به پنجره نزدیک بود میتونستم بیرون از کلبه رو ببینم هوا تاریک شده بود
دریا:اینجا گرگ هست؟
رامین:اره دیگه اینجا جنگل هستش هر حیوونی پیدا میشه
صدای شادی میومد
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Nila

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1420
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
3
پسندها
14
امتیازها
33

  • #3
شادی:دریا میدونم اون تو هستی لطفا درو باز کن
خیلی ترسیده بودم فکر نمیکردم پیدامون کنن
رامین درو باز کرد شادی با چشم هایی که ازش خشم می بارید به من زل زده بود
شادی رو به رامین کرد و گفت:«فکر کردی نمی فهمم تو میخواستی خواهرمو بکشی؟با داد ادامه داد:«تو یه روانی هستی فکر کردی نمیدونم تو قاتل یه دختر بچه ی معصوم شش ساله هستی؟خدا می‌دونه کدوم وکیل بی رحمی همچین ادمی رو از زندان نجات داده
رامین:«اره انجام دادم حتی من به خاطر اینکه خواهرتو بکشم بهش نزدیک شدم من عاشق اون نیستم فقط دوست داشتم اونو به قتل برسونم
قلبم داشت از جاش کنده میشد
تمام حرف هایی که به من زده بود هدیه هایی که خریده بود همش به خاطر کشتن من بود
نمیتونستم باور کنم دستمو رو قلبم گذاشتم هیچ صدایی نمیشنیدم با زور از جام بلند شدم
با چشم های پر از اشک به رامین زل زده بودم
شادی:منتظر باش ببین چه جوری ابروی تو رو می برم
شادی میخواست از کلبه خارج بشه که رامین اونو خیلی محکم هل داد و سر شادی به گوشه ی میز خورد
جیغ بلندی کشیدم زمین پره خون بود صورتشو تو دستم گرفتم و با گریه گفتم:«شادی من چشماتو باز کن خواهش میکنم شادی چرا به حرف من گوش نمیدی مگه نمیگفتی همیشه پیشتم مگه نمیگفتی به حرف گوش میدم الانم گوش کن شادی نرو خواهش میکنم اشک جلوی چشامو گرفته بود نمیتونستم خوب ببینم به زور گوشی رو از زمین ورداشتم که به امبولانس زنگ بزنم ولی اینجا انتن نداشت
نبضشو گرفتم نبضش نمیزد........دستاش یخ بود
فوری از کلبه بیرون اومدم جیغ زدم و تقاضای کمک کردم ولی هیچکس صدامو نمیشنید تا جایی که میتونستم دویدم نمیدونستم کجا میرم به دوروبرم نگاه کردم وای نه!!!!من گم شده بودم نشستم رو زمین و گریه کردم
یه ادم چه قدر می‌تونه بدبخت باشه هوا خیلی سرد بود سرمو رو زمین گذاشتم و چشم هامو بستم
............
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
425
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
40
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
90
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
223
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین