. . .

متروکه رمان خاندان مرگ | ماهک جهانی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ترسناک
  2. تراژدی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)
نام رمان:
خاندان مرگ
نویسنده:
ماهک جهانی
ژانر:
ترسناک، تراژدی
ناظر: @میشل غیرعادی
خلاصه:
داستان خانواده محتشم، خانواده‌ای که می‌توان گفت کل اعضایش طعمه‌ی عزراییل هستند، با مرگ ید ا... محتشم شروع می‌شود و تا نابودی نسل محتشم، پیش خواهد رفت... تا زمانی که شاید هزاران سال بعد از مرگ ید ا... باشد!
مقدمه:
صدای نحس مرگ، در گوش محتشم‌ها می‌خواند...
مرگ، باری دیگر طعمه‌ی مظلوم خود را خواهد ربود...
گریه‌ها و زجه‌ها شروع می‌شود؛
بر سر لاشه‌ی طعمه‌ی شیطان!
سنگ سیاه روی قبر، پرده‌ایست بر روی طعمه‌ی بدشانس، که فریاد می‌زند مظلومی و نادانی خود را، و خباثت شیطان‌را!
فرشته‌ی مرگ، پس از به پایان رسیدن نقشه‌ی شومش، در سایه کمین می‌کند، و منتظر طعمه‌ی بعدی‌اش می‌شود که مانند بره‌ای مظلوم، به دام گرگ بیوفتد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • جذاب
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
869
پسندها
7,353
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2_bapj.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

regle cassée

رمانیکی جذاب
نیمچه رمانیکی
شناسه کاربر
1435
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-24
آخرین بازدید
موضوعات
31
نوشته‌ها
592
راه‌حل‌ها
7
پسندها
3,803
امتیازها
233
محل سکونت
La terre dont je suis la reine

  • #2
پارت ۱:
لمس شدن سنگ سرد سیاه‌رنگ توسط انگشتان لرزان و رنگ‌پریده‌اش، به گریه‌های غم‌ناک‌اش افزود. از شدت حال بد و چشمان پر از اشک‌اش؛ نمی‌توانست چهره افرادی که کنارش بودند، یا فضای قبرستان را ببیند یا تشخیص دهد. ضجه‌ها و اشک‌های زنان و چشم‌های سرخ و پیراهن‌های سراسر سیاه مردان، حال بدش را بدتر می‌کرد. کاش حداقل ان‌ها، ماهرخ را تنها می‌گذاشتند تا در حال خودش تنها بماند و بسوزد... بسوزد و گریه کند، ضجه کند، شاید چیزی از غم‌اش می‌کاست... دستان مردانه و قوی، اما لرزان ماهان شانه‌ی خواهرش را گرفته بود و می‌فشرد. شاید ساعت‌ها، شاید هم دقیقه‌ها، آن خواهر و برادر سیاه‌پوش کنار هم ایستادند، گریه کردند، ضجه کردند. چقدر سخت بود از دست دادن کسی که کل عمرت کنارش بودی!
-ما... ها... ن؟
صدای لرزان و گرفته ماهرخ، برادرش را از فکر هایش بیرون اورد:
-جانم؟
-ب... گو... زهرا بیا... دد. (بگو زهرا بیاد)
سرمای وحشت‌ناک اواخر بهمن و هق‌هق ماهرخ باعث می‌شد کلماتش نصفه بماند و پس از مدتی مکث، کامل شود. ماهان، سری تکان داد و شانه‌ی خواهرش را که از شدت برف سفید شده بود، رها کرد و به سمت دختر بهت‌زده‌ای که زهرا نام داشت و دوست مهرخ بود، رفت. برف، ارام ارام جای دستان ماهان بر روی پالتوی مشکی خواهرش را به رنگ سفید در آورد.
-زهرا خانوم، ماهرخ کارتون داره.
زهرا با حالتی که ترکیبی از بهت و ناباوری با گیجی و غم بود، به ماهان نگاهی کرد و سری تکان داد. زهرا بلند شد و ماهان، برای این‌که زهرا که گیج و بهت زده بود، به او نخورد، از سر راه زهرا کنار رفت. زهرا زیر لب مرسی‌ای زمزمه کرد و راه جایی را در پیش گرفت که ماهرخ ان‌جا نشسته بود. بالاخره، زهرا که گویی نمی‌توانست تعادل‌اش را حفظ کند و تلو تلو می‌خورد، به ماهرخ رسید. ماهان می‌دانست زهرا هم به بی‌بی وابسته بود، این‌همه غم و بهت‌زدگی‌اش هم عجیب نبود. ماهان برای این‌که ان دو دختر راحت باشند، از جایی که ان‌ها بودند فاصله گرفت.
ماهرخ و زهرا، کمی با هم صحبت کردند و زهرا صورتش را به طرز غمگینی کج و لوچ کرد و کلمه‌ای مانند «اخه چرا؟!» را زیر لب زمزمه کرد، کمی سر جایش ماند و بعد، به ماهان نگاهی کرد:
-اقا ماهان؟
ماهان سرش را سمت زهرا برگرداند و سری تکان داد و بله‌ای زمزمه کرد:
-بله؟
-ماهرخ می‌گه من امشب همین‌جا می‌مونم!
-چی؟!
-ن... نمی‌... خوا... م ا... زز پیشش... شِ بی‌... بی بر... م.(نمی‌خوام از پیش بی‌بی برم!)
ماهرخ پاسخ ماهان را داد. ماهان و زهرا کمی به او نگاه کردند و اهی کشیدند. همه می‌دانستند، بیشترین کسی که در این قتل ضربه خورد، ماهرخ بود. زیرا ماهان چند سالی بود که از پیش پدر و مادر و بی‌بی و خواهرش رفته بود.
«ادامه دارد...»
 
آخرین ویرایش:
  • قلب شکسته
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

regle cassée

رمانیکی جذاب
نیمچه رمانیکی
شناسه کاربر
1435
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-24
آخرین بازدید
موضوعات
31
نوشته‌ها
592
راه‌حل‌ها
7
پسندها
3,803
امتیازها
233
محل سکونت
La terre dont je suis la reine

  • #3
چند روز بعد)
ماهرخ، در حالی که از ترس نفس نفس می‌زد، لیوانی که روی میز کنار تختش بود را برداشت و لاجرعه سر کشید. هنوز در وحشت خوابش بود و نفس‌نفس می‌زد. به سختی ارامش خود را بدست اورد و سعی کرد بار دیگری بخوابد، اما وحشت دیدن کابوس او را از این کار منع می‌کرد. ساعت ۶صبح بود و هوا تقریبا روشن بود. از تختش بلند شد و راه اشپزخانه را در پیش گرفت. اب و کتری را روی گاز گذاشت و تا بجوشد، میز صبحانه و چای کیسه‌ای را اماده کرد.
ساعت حدود شش و نیم بود، برای همین زهرا را صدا کر. اما با شنانتی که از او داشت، بیدار نشد.
پس به سمت اتاقی که به زهرا داده بود، رفت و دوباره او را صدا کرد:
-زهراا؟
-هوم؟
-بیدار شو!
-چیکارم داری اخه، ماهرخ؟
-صبح شده! بیدار شو دیگه!
-خیلِ خوب؛ برو منم ۵دقیقه دیگه بخوابم میام!
-۵دقیقه و اینا نداریما. یا بیدار شو بیا صبحونه بخور یا تا خود ساعت ۱۲ یه‌سره اسمتو صدا می‌زنم!
-الحق که خود یزیدی! اومدم بابا، اومدم.
(بعد خوردن صبحانه)
-ماهرخ؟
-بله؟
-من دارم می‌رم بیرون، تو نمی‌ای؟
-نه!
-اذیت نکن دیگه، ماهرخ! بیا. پوسیدی تو این خونه!
-حال ندارم.
-اصلا روزی هست که تو حال داشته باشی؟ من که می‌دونم اگه برم بیرون دوباره گریه و زاری رو از سر می‌گیری! بیا بریم!
-هوف! باشه، اوم. حالا کجا داری می‌ری؟
-شهر بازی!!!
-بچه شدی، زهرا؟! ما با این سنمون بریم شهر بازی؟!
-غر نزن دیگه، بیا! تازه چندتا دیگه از دوستامم هستن!
-باشه بابا، اَه!
«ادامه دارد...»
 
  • خنده
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
87
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
213
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
52

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین