. . .

انتشاریافته دلنوشته شومینه | آرمیتا حسینی کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
سطح اثر ادبی
طلایی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
نام دلنوشته: شومینه
نویسنده: آرمیتا حسینی
ژانر: عاشقانه، درام
مقدمه:
یک‌بار دیگر در میان توده‌ای از مردم ایستاده‌ام، می‌خواهم بسوزانم لبی را که به دروغ باز می‌شود!
بسوزانم انسان‌های انسان‌نما را!
بسوزانم!
من در این شومینه، خیلی چیزها قرار است بسوزانم!
پله به پله، با من قدم بردار
تا نقاب‌‌‌شان را کنار بکشم و ببینی زمان مرگ،
چه‌قدر له له می‌زنند!
Negar_20210414_194129.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #11
چگونه این خاطره‌ها را رها کنم؟
شبم را چرا سیاه کردی؟ من این رنگ را دوست ندارم!
چسب زدن بلد نیستم، قلبم را چرا شکستی؟
خیره به شعله‌ها شده‌ام.
با من سخن می‌گویند؛ اما نمی‌خواهم گوش دهم!
بعد از تو صدای کسی را دوست ندارم!
الان با سکوت دوست شده‌ام، لذت بخش‌تر است، شاید هم نه!
اصلاً سکوت وجود ندارد! یا با خودمان حرف می‌زنیم یا با اطرافیان. اگر می‌شد واقعاً سکوت کرد بهتر بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #12
گلم را می‌بینی؟ تو برایم خریده بودی!
گل لاله، رنگ خون دارد، رنگ قلب!
پژمرده شده، پر پر شده و گل‌هایش میز را سرشار از غم کرده‌اند!
کنارش نشسته‌ام و به گل آب می‌دهم.
می‌گویم بیدار شو، چشمان قشنگت را باز کن، زنده شو، ترکم نکن!
یعنی نمی‌شنود؟ پر پر شدن قلبم را نمی‌فهمد؟
داد بزنم؟ بیا،کنارم باش، بیا!
تنهایم نگذار، بیا!
می‌ترسم، بیا!
گل من بیدار شو،
گل من صبح شده!
گل من بیدار شو،
گل من، در انتظارت نشسته‌ام!
گلبرگ‌هایت را جمع کن
گل من برگرد،
چشمانت را باز کن گل من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #13
هیس! می‌شنوی؟ صدای ترس است!
ساکت شو، می‌خواهم خوب به صدایش گوش دهم!
چه‌قدر قدرتمند است، مردم را به گریه و ناله انداخته!
افرادی فریاد می‌کشند، بسیاری فرار می‌کنند.
من در بالای سکو ایستاده‌ام و با پوزخند تماشا می‌کنم.
یعنی آن‌قدر قدرتمند است که کل کره زمین را به تصاحب خود در آورده؟
آری من هم می‌ترسم!
هیس! باز فریاد کشید. ترس را می‌گویم!
باید دشمنم را خوب بشناسم. ترس، مگر کیست که همه را به سلطه در آورده؟
من از نبود تو می‌ترسم و ترس هر روز بیشتر نیشخند می‌زند، به ترس بگو خفه شود!
بگو، منتظرم، زود باش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #14
شور است؛ اشک را می‌گویم!
شرور است؛ اشک را می‌گویم!
پیله بسته در حلقه‌ی چشمانم!
پروانه این پله قصد خارج شدن ندارد.
چهار فصل گذشت و رفت.
پیله فرسوده شد؛ اما باز نشد!
در آخر، چشمانم را بستم و پیله پاره شد.
پروانه‌ی اشک، پر کشید و دریاچه زلالی ساخت روی گونه‌ام
دست کشیدم تا پاکش کنم؛ اما دلم لرزید و ایستادم!
سونامی چشمانم، دوباره قلبم را به تب و تاب انداخت.
این دریاچه را خاموش نکردم؛ اما چشم بستم و باز نکردم!
آخرین هق هقم قبل از مرگ، دوباره مرا زنده کرد.
چندسالی بود انسانی متحرک و بی‌احساس بودم!
چشمه خشکیده بود؛ اما باز از قلب چشمانم بیرون جست.
می‌خواست بگوید بیدار شو؟ یا بگوید بخواب؟
می‌خوابم تا شاید یار بیدارم کند!
می‌خوابم تا همه‌چیز در شومینه احساس بسوزد و خاکستر شود و بعد بیدار می‌شوم و خاطراتی تازه می‌سازم!
می‌خوابم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #15
لشکریانت را خوب آماده کرده بودی؛ اما خوب بود قبل از شروع جنگ، اعلام می‌کردی تا من نیز آماده می‌شدم!
با محبت و شاخه گل لاله، سمتت دویدم و تو، به لشکریانت دستور تیراندازی به قلبم را دادی!
می‌دانی چه‌قدر درد داشت؟ بدون هیچ محافظی آمده بودم به میدان، فقط لبخند و شاخه گلی برایت داشتم!
روی زمین فرود آمدم، شاخه گلم آرام پرپر شد و جان داد، دستم را روی قلب خونی‌ام گذاشتم و برای آخرین بار به تلخندت خیره شدم...
دهان باز کردم بگویم عاشقتم که...
نفسم به آخر رسید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #16
دیگر از تمام عاشقانه‌ها تنفر دارم.
عشقت مگر چه گلی به سرم زد؟
آمدی و گفتی:
- تمامش می‌کنیم، نمی‌خواهم ببینمت!
برای تو مثل آب خوردن بود و برای من مثل نوشیدن زهر!
با بهت و تعجب فقط نگاهت کردم. به مرد آرزوهایم خیره شدم، به همان لبخند دلربایش، چشمان بادامی‌اش، موهای لخت و خوش حالتش! کسی که می‌گفت دیوانه‌وار عاشقت هستم و یک دنیا بیاید برایم تو نمی‌شود، چگونه مقابلم آ‌ن‌قدر بی‌احساس شده؟
خواب می‌بینم؟ یا بهتر بگویم، این کابوس است؟
چشمانم را بستم و باز کردم؛ اما باز با همان نگاه یخی‌ات نگاهم می‌کردی.
بی‌شک دیوانه شده بودی یا دیوانه شده بودم که فکر می‌کردم واقعاً دوستم داری! گناه من باور کردن من و گناه تو دروغ گفتن بود! مقصر چه کسی بود؟ چه اهمیتی دارد؟ من دارم می‌میرم، زیر نگاه مرگ‌بارت آرزوی مرگ می‌کنم! می‌خواهم بمیرم؛ اما تو را با چنین سردی نبینم! آرام عقب گرد کردی و من سمتت ندویدم. راستش قدم‌هایم سست شده بود و حتی باور این‌که داری از من دور و دورتر می‌شوی سخت بود؛
اما مجبور به باور شدم و تصمیم گرفتم
با هزاران سختی
در شومینه‌ی احساس
بسوزانم خاطرات رفتنت را!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #17
عشقم، عاشقت هستم!
عشق من به تو زیباترین احساسی است که در تاریخ ثبت شده!
شب بود و هوا تاریک، دستم را در میان دستت قفل کردم و آرام باهم گام برداشتیم!
تو غمگین بودی، آن‌قدر که اوج شادی‌ات یک لبخند تلخ بود! مقابلت ایستادم و کلی ادا در آوردم که لبخند بزنی.
مسخره‌بازی‌هایم تا جایی ادامه داشت که مهربان نگاهم می‌کردی و ذوق می‌کردم و لبخندت عمیق‌تر شد!
چه‌قدر سعی کردم حالت را خوب کنم همیشه، توهم بسیار عالی و ماهرانه حالم را بد کردی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #18
دوست دارم یک گل بردارم و با کندن گلبرگ‌هایش بگویم:
- می‌آیی، نمی‌آیی...
اما به این‌ها اعتقاد ندارم، می‌دانم نمی‌آیی و به‌خاطرت انصاف نیست یک گل دیگر هم پر پر شود، درست مثل منی که پر پر شدم تا بگویم می‌آیی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #19
بعضی شب‌ها در اتاقم می‌نشستم و به یک نقشه عجیب فکر می‌کردم، مثل این‌که تو را بدزدم و دست و پایت را ببندم و بیاورم پیش خودم،
بعد دیگر نتوانی از دستم خلاص شوی؛ اما رفتنت بهتر از ماندن به اجبارت بود، نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #20
از شومینه‌ام خبر داری؟ کلی هیزم درونش ریختم و کاملا آتش گرفته.
گرمایش خانه‌ی قلبم را می‌سوزاند و نورش چشمم را می‌زند!
این تصاویر و افکارهای عجیب راجع به تو را می‌خواهم درونش بریزم و بسوزانم!
موافق هستی؟
من به تو چند روز دیگر فرصت می‌دهم تا بازگردی. اگر باز نیامدی،
همه‌چیز را می‌سوزانم، حتی قلبم را!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین