به نام خالق
نام دلنوشته: دریای غم
ژانر: تراژدی
نویسنده: فاطمه اکبری
ناظر: @...rose
مقدمه:
غصهها در دلم جمع شدهاندچمدانی از غم در دلم لانه کرده است خودم هم نمیدانم بایدچه کنم تا این غمها از دلم برود.
غصهها در دلم جمع شدهاندچمدانی از غم در دلم لانه کرده است خودم هم نمیدانم بایدچه کنم تا این غمها از دلم کنار برود تا بتوانم کمی بی خیال از دنیا نفس بکشم؛ تا بتوانم کمی فارق از رنج دنیا باشم و بگذارم دقیقهی آسوده باشم.
خودم هم نمیدانم باید چه کنم تا این غمها از کنج دلم کنار برود و بتوانم از آن دیوار ویران کوهی بسازم و نگذارم به راحتی با هر غمی فرو بریزد.
خودم هم نمیدانم باید چهکنم تا یاد بگیریم زندگی دیر یا زود تمام میشود.
نمیخواهد شما نصیحت کنید یا دیگری من خودم بیش از هرکس میدانم اما باز ماشین زمان خود را معکول بر دیروز یا آینده میکنم و نمیگذارم لبخندی از امروز سهم قلبم باشد.
من با عذاب دادن خود زندگی را میگذارم و به همین رول زندگی را جریان میدهم و توقع دارم غمها کنار رود میدانم خودم هم مقصرم اما چه کنم غم نمیرود که نمیرود باید آخر با اون دست به یقه شوم راست میگویم زیادی باعث شده است زندگیم از رول عادی خارج شود.
روزی چنان سیلی با آن میزنم که راهش را کجکند و برود باید بفهمد من خستم و غم هم حدی دارد نمیشود که تا ابد در دل باشد و جا خوش کند و در مصیبت قوض بالا قوض شود
من این غم را دیر یا زود میکشم نمیگذارم زمینگیرم کند نمیگذارم سبب آن شود که دیگران نیش خند زنند و بخواهند ترحم کنند من این غم را میکشم قبل آن دیگری بخواهد از آن بوی ببرد میکشم همان ندانستن و نفهمیدن و کشتن به نفع خودم است و قضاوتهایی بیجا حداقل بهتر است سبب آن نمیشود بگویم کاش غم ها را گشته بودم ودیوار دل را پیش دیگران نشانه نمیدادم حداقل برای این همین باشد بهتر است.
#فاطمه
نام دلنوشته: دریای غم
ژانر: تراژدی
نویسنده: فاطمه اکبری
ناظر: @...rose
مقدمه:
غصهها در دلم جمع شدهاندچمدانی از غم در دلم لانه کرده است خودم هم نمیدانم بایدچه کنم تا این غمها از دلم برود.
غصهها در دلم جمع شدهاندچمدانی از غم در دلم لانه کرده است خودم هم نمیدانم بایدچه کنم تا این غمها از دلم کنار برود تا بتوانم کمی بی خیال از دنیا نفس بکشم؛ تا بتوانم کمی فارق از رنج دنیا باشم و بگذارم دقیقهی آسوده باشم.
خودم هم نمیدانم باید چه کنم تا این غمها از کنج دلم کنار برود و بتوانم از آن دیوار ویران کوهی بسازم و نگذارم به راحتی با هر غمی فرو بریزد.
خودم هم نمیدانم باید چهکنم تا یاد بگیریم زندگی دیر یا زود تمام میشود.
نمیخواهد شما نصیحت کنید یا دیگری من خودم بیش از هرکس میدانم اما باز ماشین زمان خود را معکول بر دیروز یا آینده میکنم و نمیگذارم لبخندی از امروز سهم قلبم باشد.
من با عذاب دادن خود زندگی را میگذارم و به همین رول زندگی را جریان میدهم و توقع دارم غمها کنار رود میدانم خودم هم مقصرم اما چه کنم غم نمیرود که نمیرود باید آخر با اون دست به یقه شوم راست میگویم زیادی باعث شده است زندگیم از رول عادی خارج شود.
روزی چنان سیلی با آن میزنم که راهش را کجکند و برود باید بفهمد من خستم و غم هم حدی دارد نمیشود که تا ابد در دل باشد و جا خوش کند و در مصیبت قوض بالا قوض شود
من این غم را دیر یا زود میکشم نمیگذارم زمینگیرم کند نمیگذارم سبب آن شود که دیگران نیش خند زنند و بخواهند ترحم کنند من این غم را میکشم قبل آن دیگری بخواهد از آن بوی ببرد میکشم همان ندانستن و نفهمیدن و کشتن به نفع خودم است و قضاوتهایی بیجا حداقل بهتر است سبب آن نمیشود بگویم کاش غم ها را گشته بودم ودیوار دل را پیش دیگران نشانه نمیدادم حداقل برای این همین باشد بهتر است.
#فاطمه
آخرین ویرایش توسط مدیر: