. . .

متروکه داستان خرگوشیِ موهایش | ...A.m

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
--1.png


-بر اساس واقعیت-
نام داستان:خرگوشیِ موهایش
نویسنده: ...A.m
ژانر: تراژدی،اجتماعی
خلاصه:
گاه تک‌واژه‌ی ”اتفاق‟ به خودی خود توان تغییر صد و هشتاد درجه‌ایِ روال زندگی را دارد. گاهی همین واژه خنده‌ای را به گریه، زندگی را به برزخ، خواب را به کابوس و روزمره را به خاطراتی ابدی بدل می‌کند. آن دخترک مو خرگوشی با آن دو دندان سفید خرگوشی تنها چهارسال داشت!

مقدمه:
یک اساس و اصل می‌گوید: این اتفاقات هستند که به زندگی شکل می‌دهند و طعم زندگی هستند.
ッاین داستان قصد تکذیب جدی این اصل را دارد. فلفل می‌تواند طعم دهنده باشد یا کشنده! اتفاقی که زندگی را به زنده بودن تغییر دهد طعم دهنده است یا کشنده؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 28 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #31
بخش بیست و نهم

قدم می‌گذاشت در مسیری که دلش را ویران می‌کرد و امیدش را ناامید. لبخند بر لب داشت. به جهت تلقین بود یا این‌که تحت فشار عصبی توانایی نشان دادن واکنش درست را از دست داده بود؟ پرستاری به سمتش می‌آمد! جوان بود و کوتاه قامت. صورتی خشک و جدی که مقرراتی بودنش را فریاد میزد. فامیلش را سوال‌گونه خطاب کرد. "بله" ای گفت و به جهت تایید صحبت بعدی‌اش "خودم هستم" بود. پرستار کمی دست دست کرد و همین دودل بودن او، شد اسباب به آتش کشیدن وجود محمد! آمد حرفی بزند که دید گویا لال هم شده! پرستار اما گویی انتهای مراعات کردنش همین مکث کوتاهش بود! بی محابا لب به سخن گشود:

- از وضعیت دخترتون که آگاه هستید. و اما همسرتون! پاش آسیب دیده.

آمد بگوید کدام با خبری؛ که همسرش هم به نگرانی‌هایش اضاف شد؛ اما پرستار که مهلت نمی‌داد!

- پسرتون شرایط مساعد و مطلوبی نداره!
 
  • لایک
  • جذاب
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #32
بخش سی‌ام

دیوانه بود این زن مگر؟ اصلا منطق و درکی در جودش یافت میشد ذره‌ای؟

زبانش بند آمده بود. زانوانش سست شده بود. خانواده‌اش را به معنی واقعی کلمه از هم پاشیده می‌دید. فقط او مانده بود؟ در میان این نابسامانی و حال خرابی‌شان فقط او بود که تندرست و سالم راست راست بر این کره‌ی خاکی راه می‌رفت و اکسیژن به ریه می‌کشید؟ کلمه‌ی انصاف در این لحظه برایش تعریف ناپذیر شد و گنگ! قضیه چه بود؟ باز هم از آن دسته خواب‌های مزخرف و وحشتناکش درحال وقوع بود؟

با شنیدن صدای فریاد مانند پرستار چشم‌هایش در حالتی غیرطبیعی بزرگ شد و به او خیره ماند. پرستار دیگر نگران شده بود و شاید کمی دستپاچه! هرچند در ظاهرش مشهود نبود. ترسیده بود؟ جای ابراز تعجب داشت! اگر همچین واژه‌ای برایش معنا داشت چرا اینگونه به ناگهان محمد را آشفته و حیران دچار حال این واژه کرد؟
 
  • لایک
  • قلب شکسته
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #33
بخش سی و یکم

پلک زد. سخت و دشوار! آن‌چنان مژه‌های نه چندان بلندش سنگینی می‌کرد که گویی یک شهر بر آن بنا شده. استفهام اول در نگاهش و بعد بر زبانش جاری شد:

- شرایط همسرم وخیم که نیست؟

از یک طرف شروع کرده بود. بزرگ به کوچک خانواده‌اش را تک به تک قصد پرسیدن اوضاعشان داشت!

-خوشبختانه خیر. شرایط حیاتی و وضعیت کلی‌شون نرماله.

نفسش را از سر آسودگی بیرون فرستاد. پیش از آن‌که پرستار بی‌ملاحظه‌تر از قبل سخنی بر زبانش بیاورد سوال دوم را پرسید:

- پسرم؟

پرستار بازدمش را سنگین بیرون فرستاد. با زبان لبان خشکیده‌اش را تر کرد و جوابش را کمی،فقط کمی؛ محتاطانه‌تر داد:
 
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #34
بخش سی و دوم


- در کما هست. شرایطش خوب نیست. چشم چپش، دستش، پای راستش و سرش آسیب دیده. همچنین بینیش دچار شکستگی شده.

محمد بود که با شنیدن نام هر عضو کمرش درجه‌ای خم‌تر و چشمانش مرتبه‌ای تیره‌تر و ناامیدتر می‌گشت. به سختی خود را سرپا نگاه داشته بود؛ اما باز هم ادامه داد:

- دخترم؟

کلام پرستار گنگ شد در سرش پس از شنیدن واژه‌ی "سردخانه". ان‌قدر عادی حرفش را زده بود که محمد به گوش‌هایش شک کرده بود. کمی واضح‌تر واکنش پرستار را شنید:

- وای! نمی‌دونستید؟ همون لحظه‌ی تصادف..

دیگر نشنید! دیگر تا همین‌جا کافی بود. تشکر کرد. از چه بابت؟ از بابت این نحوه‌ی خوبِ خبردهی؟ یک پرستار طبیعتاً نباید لااقل این مورد را بلد باشد؟ جزو واجبات نیست مگر؟ خدا به داد دیگر افراد برسد! راه می‌رفت اما پاهایش را حس نمی‌کرد. نه تنها پاهایش، بلکه کاملا به تکه‌ای گوشت می‌مانست.
 
  • قلب شکسته
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #35
بخش سی و سوم

ده دقیقه‌ای از آغاز این رژه رفتن می‌گذشت. بیش از دَه بار فاصله‌ی دو درخت را طی کرده بود؛ اما این‌بار راه رفته را برنگشت! به سمت نیمکتی که دو گام با او فاصله داشت رفت و نشست. گوشی‌اش را برداشت. مخاطبین را بالا و پایین کرد. دو بار، سه بار، چهار بار! دریغ از کمی تمرکز و دیدن نام کسی که در ذهن داشت. خودش زنگ زد! و او متعجب که آفتاب از کدام طرف در آمده که او زندگ زده. پاسخ داد و طنزگونه و تلخ گفت:

- تعجب کنم یا زوده؟

اما او که تلخی کلامش را نمی‌فهمید! و این همان خصلت بد رسانه بود. درک کم از حال طرف!

- کجایین؟

اهل دروغ نبود! و این خط قرمزهایش گاه سخت در تنگنا قرارش می‌داد.

- بیمارستان.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • غمگین
  • عصبانیت
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #36
بخش سی و چهارم


سکوت کسریٰ آن‌طرف خط کمی طولانی شد. با احتیاط و آرام پرسید:

- بیمارستان چرا؟

- یه تصادف جزئـ...

به میان کلامش پرید و پرسید:

- کدوم بیمارستان؟

و امان از کسریٰ که گاه غد و یک دنده میشد و الان احتمالا از همان دسته اوقات بود!

- بابا بیمارستان بیای چی‌کار؟ بشین سر جات. دو دقیقه دیگه خونت پلاسیم. والا.

- کدوم بیمارستان؟

و بله! یک دنده که می‌گفت، همین منظورش بود! اما او هم آدم کوتاه آمدن نبود. سکوت اختیار کرد و کسریٰ را با انتظاری آزاردهنده سر دواند.
 
آخرین ویرایش:
  • قلب شکسته
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #37
بخش سی و پنجم

و او هم که بیش از هرچیز صبر کلافه‌اش می‌کرد نفسی نسبتاً عمیق کشید و با مکث پرسید:

- بچه‌ها.. خوبن؟

آب دهانش را قورت داد؛ به علاوه‌ی عذاب وجدانش! به هرحال برای دروغ گفتن باید از شرش خلاص میشد دیگر!

- آره.

کسریٰ این مکث کردن را می‌شناخت. سرش سوت کشید و اعصابش به تکاپو افتاد.

- نذار پای قسم دادن بیاد وسط!

سعیش را می‌کرد! جهت خونسرد جلوه دادن لحنش! اینکه موفق بود یا نه، تشخیصش با کسریٰ بود.

- دیگه در همین حد بود اعتبارم؟ صدام می‌زنن. فعلا.

چشمانش را بر هم فشرد. دسته‌ی مبل راهم! به جای قلبش که درد می‌کرد! صدای شیون! گریه‌های بلند! جیغ و دادها! همه در سرش ریخت. و او ناتوان در تحمل صحنه‌هایی که پشت پلک‌های بسته‌اش در جریان بود. چشم بسته بود که نبیند. و پررنگ و پررنگ‌تر به چشمش می‌آمد! او چشمانش را محکم‌تر می‌بست، پلک بیشتر بر هم می‌فشرد و باز بی‌فایده بود و بی‌فایده. "چشمش ترسیده بود" ، مصداق او بود!
 
  • قلب شکسته
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

A.m...

رمانیکی طلایی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
373
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
227
نوشته‌ها
1,512
پسندها
12,433
امتیازها
737

  • #38
بخش سی و ششم


برخاست و به سمت آشپزخانه نامتعادل و آشوب گام برداشت. در یخچال را گشود و بطری آب را به دست گرفت. یک نفس آن را سرکشید بلکه قطرات آب، افکارش را؛ پریشان‌ حالی‌اش را و دلشوره‌اش را شسته و از او رها گرداند. سردرد به جانش افتاده بود و او نیز به میان حال نابسامان جسمی و درهم ریختگی‌های روحی‌اش مانده بود که کدام را از سر باز کند. ترس به جانش چنگ میزد و دلش بی‌تاب بود. قلبش قصد آزارش را داشت و مغزش او را به قصد کشت به بازی گرفته بود. بطری شیشه‌ای آب را در یخچال گذاشت. با ضرب! به شدت و محکم! به سمت اتاق خواب راهش را کج کرد. در و دیوار تماما سفید اتاق، در نظرش بی‌روح می‌آمد. شاید چون مرگ برایش چنین رنگی داشت! آن‌چنان هراس داشت که به زمین و زمان التماس کند! التماس زنده بودنشان را! خوب بودنشان را!
 
آخرین ویرایش:
  • قلب شکسته
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین