. . .

در دست اقدام داستان شعر شاعر، نفرین بلبل | امین نورمحمدی.گرین

تالار داستان / داستان کوتاه
رده سنی
  1. کودکان
  2. نوجوانان
  3. جوانان
  4. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
عنوان: شعر شاعر، نفرین بلبل
نویسنده: امین نورمحمدی. گرین
ژانر: اجتماعی، تراژدی

خلاصه:
به نام خداوند آدمی‌زاد
به نام ایزدِ مهرِ مادرزاد
به نام پروردگار آزادگان
به نام آموزگار عالم‌دان
آنکه آفرید مخلوقات آزاد
صد افسوس که بشر، دادشان آزار
خدایی که ما را بر همه، اشرف دانست
با عقل و هوش خود، بر همه مُشرِف دانست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,354
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در تاپیک زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.

چگونگی درخواست منتقد

برای داستان کوتاه شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف نمیباشد.

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.

درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

|با تشکر از شما نویسنده گرامی
کادر ارشد رمانیک|



 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #3
پارت ۱

روزگاران دور، شاهی شاعری داشت
شاعر سخنان ناب و کلام ماهری داشت
از چرخشِ گردِ آفرینِ زمین
شاه درخواست شعری از شاعر داشت همین
گفتا: شاعر، مدتیست شعری برایم نسروده‌ای
در وصف ما نگفتی و دل را نربوده‌ای
تو را چه شده؟ آیا از کهولت سن است؟!
دارد باورم می‌شود شاعرم مسن است!
شاعر گفت: نخیر شاهِ من، این‌چنین نیست.
امین است شاعرت، مگر اصالت من از گرین نیست؟
اکنون واژه‌ها همه تکراری‌اند
ز بس برای شما اقراری‌اند
گر مرا فرصت دهید، شعر بگویم
که تا به حال از آن بهتر نگویم.
شاه گفت: فلان روز جشن شاهی‌ست
شعری خواهم که مناسب تخت شاهی‌ست.
شاعر گفت: از حضور شما شوم مرخص
شعری آورم که شما را باشد، شخصِ مشخص.
شاه گفت: برو آزادی از محضر
ولی از شعری بیهوده، بسی کن حذر.
 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #4
پارت ۲

شاعر از سخنان شاه، به فکر فرو رفت
به فکر شعری، در خور سرود رفت
از هیاهوی شهر به دور شد
بحر آرامش ذهن، روانه به سمت رود شد
چندی گذشت، شاعر را شعر نبود
واژه‌هایش آمیخته به مهر نبود
با ناراحتی و کِرِشمه رفت
چشمه‌ای دید؛ بر لب چشمه رفت
درختی پر برگ و بار، بالای چشمه بود
زیر سایه درخت رفت، بلکه شعری نوشته بود
زیر سایه درخت نفس تازه‌ای کشید
از سایه لذت برد و خمیازه‌ای کشید
به درخت نگاه کرد و آشیانه‌ای دید
از پر و پیش خاشاک، لانه ای دید
آنچنان که به آشیانه و لانه فکر می‌کرد
خدا را آرزو و دما دَم شکر می‌کرد
ناگهان دو پرنده آشکار شدند
بحر جوجه‌هایشان، راهی شکار شدند
شاعر در حیرت آن دو فرو رفت
آفتابِ غروبش، به یک باره طلوع کرد
غنچه رویش گل کرد
برای نوشتن شعر هول کرد
بحر آن دو پرنده زیبا و زیباتر
شعری سرود که بودش نایاب و نایاب‌تر
گفتا: بنازم، ناز شستت خدایا
چه مخلوقات زیبایی آفریده‌ای، یارا
ندیدم دو یار همچنین هماهنگ
با پرهای و پر از زیبایی و رنگارنگ
چه شاه‌کاری آفریدی، بِه از گل
یعنی جنس اینان‌هم هست از گِل؟!
 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #5
پارت ۳

پرنده زیبا سخنان شاعر را شنید
از شعر شاعر در محضر خدا گشت رو سفید
با شعر شاعر به سر ذوق آمد
با صدای زیبایش به کردگار خدا شوق آورد
شاعر تا شنید نوای پرنده
تا دید پرنده در آواز خود سرود دمنده
گفتا :پرنده بمان من خود نانت دهم
آب خواهی من خود آبت دهم
فقط بمان مرا از خالق در حیرت ببر
مرا به زیبایی خالق سیرت ببر
پرنده ماند، شاعر نانش داد
پرنده هم هدیه به شاعر، از آواز نابش داد
در همین حین شاعر شعری به ذهنش رسید
بی‌آن که فکرش بکند خدا با مهرش رسید
به پرنده گفت: تو بمان من رفتم نزد شاه
می‌روم او را بکنم از شعر نابم آگاه
پرنده با آواز خود بدرقه‌اش کرد
شاعر هم هر چه داشت صدقه‌اش کرد
شاعر رفت نزد شاه به دربار
تا شعر خود را برای شاه کند تکرار
نزد شاه که رسید؛ از ذوق
دست و پا گم کرده بود از شوق
گفتا: یا شاه شعری دارم ناب
شعری که در عالم باشدش کمیاب
 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #6
پارت ۴

شاه که دید ذوق شاعر
گفت: به گوش هستم سراپا حاضر
تا خواست لب باز کند شاعر
همان لحظه آمدند چند نفر ناظر
شاعر گفتا: ندیدم بهتر از کاخ، گلستان و سنبل
ای که ردایت زیبا، چون پر بلبل
ای که تاج و تختت دهد نشان گل
ای که نوای زیبایت همچون ندای بلبل
سیمایت گل و بلبل است
آن که بینم سرور پرندگان بلبل است.
شاه گفت: بس است ای مرد
ما را از شعر خود کردی دلسرد
بلبل دگر چیست؟ ما که ندیدیم
حتی نامی از این چیزی که گفتی نشنیدیم!
این چه موجودی است که با شاه برابری کند! زیباییش با قصر و تاج و تخت ما سراسری کند!
شاعر از سر قافیه گل
نام پرنده را گذاشته بود بلبل
سیاست شاعر به کار افتاد
فکر چاره‌ای برای گفتار افتاد
گفتا: ای شاه، آنچه که من دیدم
یارای رقابت با شما در او ندیدم
اما همان‌گونه که شما بر ما مردم کنید سروری
او هم برای تمام پرندگان کند سروری
نامش قبل‌ها از زبان بزرگی شنیده‌ام
تا امروز خود، به دیدگانِ خود دیده‌ام
 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #7
پارت ۵
شاه که دید بلبل شاعر را کرده محصور
گفت: برویم شاید دیدم و گذشت کردم از قصور
خدم، حشم و بزرگان را صدا زد
برویم ببینیم چیست که شاعر ندای ما را با او هم ندا زد
چندی از بزرگان در میانه‌راه
به شاعر گفتند: آیا از سخنت هستی آگاه؟!
شاه به خاطر گفته‌ات از کاخ برون زد
کاری نکنی شاه همان‌جا در دم سرت را زد
اگر آن بلبل شاه را راضی نکرد چه؟
و برایت آوازِ زبان درازی نکرد چه؟
شاعر گفت: نترس، من خود پیر و دنیا دیده‌ام
اما در عمرم چنین شاه‌کاری ندیده‌ام
رفته رفته به مقصد رسیده‌اند
همه در حیرت آن گفته شاعر که دیده‌اند
بلبل با دیدن شاعر آواز کرد
شور و م×س×ت×ی خود را دوباره آغاز کرد
شاه در حیرت مانده از کار پروردگار
گفتا: چه محشری آورده‌ای، ای آموزگار
الحق که ناز شستت شاعر
در انتخاب شعرت هستی ماهر
این پرنده خوش نوا مرا غافل کرد
از گفته هایت باید برای همه ناقل کرد
شاه دستور داد پرنده را بگیرند
در قفس کنند و دورش طلا و نقره بگیرند
گفتا: دوست دارم وقتی آوازش می‌گیرد
کودکانم را یک به یک در خواب آرام گیرند
به آوای خوشِ این صدای ناب
هر بشری را می توان برد در خواب
 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #8
پلرت ۶

شاعر گفت این کار را نکنید سرورم
او جوجه دارد،
بهر جوجه‌هایش هر روز آذوقه آرد
ممکن است جوجه‌هایش بمیرند
ابروی خالقش ز کردار ما خم بگیرد
شاه قبول نکرد و فرمان داد
شاعر گفت: وای بر من، ای داد بی‌داد
بلبل به آوازی که به سر آورد
آزادی خود را نیز هم به سر آورد
بلبل را ز جوجه و جفتش جدا کرد
شاعر فهمید که با شعرش به بلبل جفا کرد
بلبل را کردند در قفس حصر
بردند به سمت کاخ و قصر
بلبل را گذاشتن کنار تخت شاهی
تا برای شاه آواز کند گاه گاهی
بزرگان که می‌آمدند بلبل را می دیدند
یا صدای آواز بلبل را می شنیدند
می‌گفتند: ما هم برویم بلبل بگیریم تا شاهانه زندگی کنیم
یادشان می‌رفت باید برای رضای خدا بندگی کنیم
از این رو، تاجر و اشراف زاده‌
بزرگان و کشاورز و غیره حتی شاه‌زاده
سراسر ایران پی گشتن بلبل کردند
بلبلان گرفتند در زنجیر و غل کردند
از شعر شاعر بر باد رفت نسل بلبلِ آزاد
دیگر بلبل کالایی شده بود، در میان بازار
بلبل هر دم شاعر را می‌دید آوازهایی سر می‌داد
اما شاه فکر می‌کرد ز سر م×س×ت×ی آواز می‌داد
 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #9
پارت ۷

بلبل اسیر شده و نگونبخت
برای جوجه هایش ماتمی گرفت سخت
دیگر آواز بلبل در نیامد
حتی با دیدن شاعر هم به شور نیامد
شاعر که دید به بلبل و بلبلان جفایی کرده
از زندگی‌اش گذشت و به فکر رهایی کرده
روزی که شاه در کاخ نبود
شاعر رفت بلبل را ربود
او را برد کنار چشمه و درخت
به گمانش از گناهش شست است رخت
بلبل را آزاد و رها کرد
اما بی‌خبر از آنکه در حق بلبل چه‌ها کرد
اما دیگر دیر شده بود
در آن مدت کوتاه بلبل پیر شده بود
بلبل پر گرفت و دید جوجه‌هایش مرده‌اند
از فرط گرسنگی جان سپرده‌اند
دید که تن تیکه پاره و جفتش
بر زمین افتاده و نشد که حالش گفتش
از قفس کوچک کاخ‌ها
رهایی یافتدر میان قفس بی‌انتها
بلبل حال که این‌چنین احساس زیان کرد
بهر نفرین ابدی شاعر از خدا طلب زبان کرد
خدا که دید حال بلبل بی‌آواز را
به او عطا کرد قدرت کلام زبان را
بلبل هم آمد رو به شاعر کرد و گفت:
نفرینی کنم که تا ابد شما شاعران آرام نخواهید خفت
 

amingarreen

رمانیکی
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
104
پسندها
346
امتیازها
73
محل سکونت
Lorestan

  • #10
پارت ۸(آخر)

بلبل گفتا: لعنت به تو لعنت به شعرت
لعنت به جفا و لعنت به مهرت
شعر شاعر بلبل را در قفس کرد
دودمان بلبل را در غم بی‌حد و حصر کرد
آری نفرین بلبل شاعر را درویش کرد
فراری از خانه و دیار خویش کرد
از این رو شاعران گویند، هر دم شعر سوز و طب
خواب ندارند و گشتند اسیر یار روز و شب.
آری پروردگار، پرنده را آزاد آفرید
اما بشر او را داد آزارو فریب
بشر از آزادی پرنده در اوج حسادت کرد
بی‌آن که فکر گناه باشدبه مخلوق خدا جسارت کرد.

پایان
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین