. . .

متروکه داستان حرمت نمک(آرامش لیلا۲)|رضا سیاهپوشان

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ترسناک
  2. دلهره‌‌آور(هیجانی)
نام اثر : حرمت نمک (آرامش لیلا۲)

نویسنده : محمد امین (رضا)سیاهپوشان

ژانر :ترسناک و دلهره آور

خلاصه : شاید در جایی از زندگی مان همان جایی که فکر می کنیم بهترین شب زندگیمان است ، مرگبار ترین اشتباه زندگیمان را انجام دهیم ، راحیل هم همین کار را انجام داد ، شاید بعضی ها بگویند همه این ها خرافات است ولی نه این ها واقعیتی است غیر قابل انکار

مقدمه: بهترین شب زندگیمون می تونه تبدیل به بدترین شب و کابوس زندگی مون بشه و برامون بدترین ها رو به ارمغان بیاره ولی میتونه تنها حرمت یک بار نمک خوردن و نمکدان نشکستن ما رو به زندگی برگردونه
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,353
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2

jvju_negar_.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #2
پارت یکم

از سرخاک لیلا بلند شدم و از بالای قبرش براش فاتحه ای فرستادم ، لیلا دختر مظلومی که با فریب یه پسر بی ملاحظه رفت زیر قطار و از دنیا رفت فکر کنم الان دیگه آروم آروم بود و به معنای واقعی آرامش برای لیلا بود ، تویی ماجرای لیلا خیلی چیز ها رو فهمیدم و از شاید تاریک ترین نقطه آفرینش خدا چیز های فهمیدم شاخه گل گلایولی که خریده بودم رو روی قبر و مقبره پاک لیلا گذاشتم و قبرش رو ترک گفتم و به سمت قبر عشق اول و آخرم سپیده رفتم چند وقتی بود که حسابی دلم پر بود ، سر مزار پاکش نشسته ام و سرم رو روی سنگ قبرش گذاشتم

_ سلام سپیده جانم ، خوبی می‌دونم که خوبی آخه مگه میشه کسی مثل تو آنقدر خوب باشه و بالاترین جایی بهشت جاش نباشه شاد و خرم نباشه ، ولی من از دستت گله دارم آخه بی معرفت رفتی و تنهام گذاشتی تویی دنیای نامرد که همه فقط به اسم عشق کلاه سر هم میزارن ، به سنگ قبرش نگاه کردم خط خوش و طلایی نام سپیده می درخشید و نور خورشیدی که توش میخورد زیبای نامش روی سنگ مزارش رو دو چندان می کرد ، باران اشک مثل آبشار نیاگارا از چشمام پایین می ریخت ، بغض گلوم سبک تر که هیچ سنگین تر هم شد و کتاب سنگین دلتنگیم ، سنگین تر شد و صفحات بیشتری به اون اضافه شد اشکام رو پاک کردم

_ببخش سپیده جانم ، غم تو دلم خیلی سنگینی می کرد و باید یه جوری سبکش می کردم راستی یه خبر دارم اگه گفتی چه خبری ؟!

انتظار داشتم مثل گذشته ها سپیده رو ببینم که ذوق کرده و چشماش گرد شده و منتظره که من بهش بگم چه خبری دارم ولی حیف که سنگ سرد مانع مون بود و سپیده زیر سنگ سرد قبر خوابیده بود ، یه ضربه به بالای سنگ قبرش زدم

_ با توام مثلا

ولی سپیده من جوابی بهم نمی داد ،بغض گلوم رو فشار داد ولی می دونستم اگر گریه کنم سپیده ناراحت میشه

آهی سرد کشیدم و شاخه های گل رز رو که گل مورد علاقه سپیده بود گذاشتم روی سنگ مزارش رز آبی ،مشکی ، نباتی و سرخ همیشه دوست داشت

_ البته فکر کنم زیاد خوشحال نشی ، میدل باس رو فروختم !!

راستیاتش بعد از قضیه لیلا ، دل و دماغ رانندگی با اون ماشین رو نداشتم و فروختمش
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #3
پارت دوم

حالا هم میخوام با صدرا شریک بشم و یه تریلی ترانزیت بخریم و بزنیم به دل جاده های بی انتها تا جایی که چشم کار می کنه و جاده ها ادامه دارن بریم یه لحظه مکث کردم انگار میدونستم سپیده چی میخاد بگه

میدونستم وقتی بود از این که طولانی مدت پیشش نباشم خیلی خیلی عصبانی میشد و باهام قهر می کرد ، قهر های که خودم رو می کشتم تا باهام آشتی کنه و آخرشم با این جمله قهرش تموم میشد

_ دلم نیومد که باهات قهر باشم ، اخه دوستت دارم و بالاخره عشقمی

صدای رعد و برق از گذشته برم گردوند به زمان حال و چشمم به سنگ قبر سپیده افتاد و بارون شروع کرد باریدن برام عجیب بود که هوای افتابی یدفعه اینطوری بشه ولی شدت و بارون مثل شلاق سوارای سلطنتی که به کمر اسب می خورد شروع کرد اومدن ولی به جای اسب کمر من رو نشون گرفته بود و یه چیزی که تویی بارون خوب بود این بود که هیچ کس اشکام رو نمی دید هر چند کسی هم نبود که اشکام رو ببینه

صدای گوشیم بلند شد و از توی جیبم درش آوردم و به صفحه اش نگاه کردم اسم صدرا بود

_ سپیده جان ، اجازه میدی جواب بدم ؟؟

انگاری جوابمو از سپیده گرفتم و گوشی رو وصل کردم

_ سلام جانم داداش؟!

_ کجایی تو متین؟!

لحن صدرا خیلی عصبانی بود

_ بهشت زهرا داداش، مگه چی شده الان ؟!

_ ساعت رو نگاه کردی منو دو ساعته کاشتی دم در نمایشگاه کامیون بعد میگی چی شده ؟!

یه لحظه ساعت رو نگاه کردم با دیدن ساعت برق ششصد فاز از سرم پرید ، دو ساعت پیش باید می رفتم باید یه جوری از دلش در میاوردم

_ ببخش داداش ساعت از دستم در رفت الان میام تا بریم

صدرا انگاری یکمی اروم شد

_ نمی خواد بیایی ، من در خونتونم الان میام دنبالت

_ ممنونم داداش

انگاری یکمی صدایی صدرا تردید داشت

_ متین

_ جانم داداش

_ فقط سرخاک ابجی سپیده خدا بیامرزی دیگه ؟!

_ آره جایی دیگه رو دارم برم مگه

_ باشه وایسا اومدم

_ باشه داداش
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #4
پارت سوم

برگشتم و به سنگ مزار سیاه عشق اول و آخرم سپیده نگاه کردم گل های رز رو مثل یه قلب دور عکس و اسمش چیدم ، وقت رفتن فرا رسیده بود و غم سنگینی به دلم نشست

عکس سپیده روی قبرش رو بوسیدم ، چشمه اشکم وقتی پیش سپیده بودم غلیان می کرد و بند هم نمی اومد

_ سپیده جانم ، من باید برم ولی بازم برای دیدنت میام بهت نمی گم خداحافظ چون خداحافظ برای کسیه که میخواد بره تا ابد ولی من میگم به امید دیدار دوباره بهترینم

با چشمانی اشک بار از سر خاک سپیده بلند شدم ، باد سردی می وزید و درختان بالای بعضی مزار ها رو تکان می داد و من به کنار جاده رفتم و ایستادم تا صدرا از راه برسه ، مدت کوتاهی طول کشید تا سایه جنسیس کوپه صدرا از دور پیدا بشه

صدرا اومد و جلوی پام ترمز کرد و نگه داشت ، در ماشین صدرا رو باز کردم و برگشتم و به مزار سپیده نگاه کردم و اشک های صورتم رو گرفتم و سوار ماشین صدرا شدم

_سلام داداش

_ سلام و کوفته تبریزی با نوشابه مشکی

از جوابش خنده ام گرفت ولی خنده ام رو خوردم و یه قیافه عاقل اندر سفیهانه ای به خودم گرفتم

_ حالا مگه چیشده ؟!

صدرا یه لحظه ماشین رو وسط اتوبان نگه داشت و برگشت سمتم

_ اگه سر خاک ابجی سپیده خدابیامرز نبودی که می دونستم چیکارت کنم ؟!

دیگه داشت زیاد تند می رفت

_ مثلا چی کار می کردی!؟

قیافه عصبانیم رو که صدرا دید ، انگار اب تموم بدنش خشک شده باشه سفید سفید شد با من و من جوابم رو داد

_ عه.....یعنی اگه سر خاک ابجی سپیده نبودی با ماشین از روت رد میشدم میرفتم

_ نه بابا خودت تنها!!

_ نه با جنسیسم

_ اووق باشه بابا بچه پولدار ، اگه اون خدانشناس کاری نکرده بود که از سر کارم اخراج بشم حالا پس مدیریتی داشتم

_ اره خدایی راست میگی ، اونم تو پست مدیریتی

_ صدرااا

_ جان شیر علی نوه عمه دختر خالم شوخی کردم
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #5
پارت چهارم

بقیه راه رو هم با خنده و شوخی گذشت صدرا پدرش پولدار بود و از دوران دبیرستان باهم دوست بودیم و بعد از ، از دست دادن شغلم در یکی از ادارات مهم دولتی با پولی که داشتم و برام باقی مونده بود میدل باس خریدم و زدم تویی جاده که بعد از ماجرای لیلا دلم به کار رو اون ماشین نمی رفت برا همینم اون رو فروختم و با شراکت صدرا الان قراره به تریلر خط ترانزیت رو بخریم از فکر پرت شدم بیرون و دوباره برگشتم به دنیای واقعیت بعد از چند دقیقه صدرا کنار جاده نگه داشت

_ خب رسیدیم آقا سید

_ صدرا ؟!

_ جانم متین جان

یه قیافه ای که یه نمه دلخوری توش باشه رو به خودم گرفتم

_ صدرا می‌دونی که من از اسم آقا سید خوشم نمیاد چرا این طوری صدام میزنی ؟!

_ خب من جهت شوخی گفتم

_ می‌دونم ولی من یه آدم عادی ام که فقط پیشوند سید دارم

_ باشه ببخش متین جان

نمی تونستم نبخشمش اون رفیقم بود

_ باشه بخشیدمت فقط تکرار نشه دیگه

یه دفعه صدرا مثل بچه ها ذوق زده شد

_ مرسی بابایی که بخشیدی!!

از حرفش تعجب کردم و یکدفعه مثل کارتون میگ میگ از ماشین رفت بیرون یه نگاه بهش کردم و سرم رو به معنای تاسف نشون دادم و از ماشین پیاده شدم و سوئیچ رو برداشتم و صدرا اومد کنارم ایستاد می دونست شرایط به حسابش رسیدن رو ندارم باهم دیگه رفتیم داخل نمایشگاه کامیون قبل از وارد شدن به لحظه دهنم رو بردم سمت گوشش

_ برات دارم خوشمزه

یه لبخند دندون نما زد و رفتیم داخل
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #6
پارت پنجم

به نمایشگاه کامیون یه نگاه انداختم که یه سالن خیلی بزرگ با کف سرامیک بود و در انتهایی سالن مردی نشسته بود که قیافش بیشتر شبیه راننده ها بود تا نمایشگاه دار ها و بهش می خورد داش مشتی باشه و تا ما رو دید جلوی پامون بلند شد

_ سام علک آقا صدرا بهزادی گل گلاب

_ سلام آقا نایب بزرگ ، بزرگ راننده های تهرون قدیم

مردی که حالا فهمیدم اسمش آقا نایب بود ، قیافه جالبی داشت سیبیل چخمالی پر پشت و شبیه جاهل های شمرون قدیم لباس پوشیده بود ، کت و شلوار مشکی و یه خورده گشاد و پیرهن سفید و مو های سرش هم پرپشت و فرفری بود .

آقا نایب یه نگاه بهم انداخت و یه ابروشو بالا پایین کرد

_ آق مرصاد، رفیقتو معرفی نمی کنی با مرام ؟!

مرصاد انگاری تازه یادش اومد که من رو معرفی کنه و لبخندی زد

_ رو چشم آقا نایب ، ایشون دوست و رفیق و هم دانشگاهی بنده آقا متین خدابنده‌لو هستن

_ خب آق مرصاد چه کاری از دست من برا شوما برمیاد ؟؟

مرصاد یکم من و من کرد انگار فکر نمی کرد حرف آنقدر زود به اینجا بکشه، به جای بهزاد من جواب دادم

_ والا ،اقا نایب ما برا خرید تریلی ترانزیت مزاحم شدیم

_ باشه آق متین مفهومه


بعد از اون آقا نایب شروع کرد به معرفی چند مورد تریلی و توضیح دادن های فنی که ماشین ها رو بیشتر بشناسیم ، خیلی کم حرف زدم و گذاشتم صدرا و آقا نایب خودشون به توافق برسن و آخرشم بر سر یه تریلی ولوو به توافق رسیدن و آقا نایب شروع کرد به نوشتن قولنامه و من پریدم وسط کارش

_ آقا نایب ، نمی خواد قول نامه بنویسی ما می خوایم نقد بخریم !!

آقا نایب یه نگاه بهم انداخت

_ آق متین این خوش رکابی که شما و آقا صدرا می خواین بخرینش ، مال مردمه و یکم طول می کشه تا کاراش انجام بشه بهتره قولنامه کنیم تا سند بخوره

از حرفم پشیمون شدم و تو گل گیر کرده

_ باشه آقا نایب هر جوری صلاح کار خودتونه انجام بدید

آقا نایب قولنامه رو نوشت و ماشین رو با بهزاد چک کردیم و خدا رو شکر همه چیز ماشین اوکی بود.

پام رو گذاشتم روی رکاب ماشین و یه یاعلی گفتم و رفتم بالا و سوییچ رو توی جا سوئیچی چرخوندم و ماشین با صدای همچون غرش نره شیر عظیم و جثه ای از خواب بیدار شد و ماشین رو زدم تو دنده و ماشین به راه افتاد و پیش به سوی آینه ای نامعلوم پیش رفتیم
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #7
پارت ششم

تویی همین فکر و خیال ها بودم که گوشی مرصاد زنگ خورد و از دنیای فکر و تفکر بیرونم آورد ، گوش هام رو تیز کردم تا مکالمه مرصاد با تلفن رو گوش بدم

_ سلام امیر خان

_ .......

_ برای کجاست ، این ماشین نو تازه خریدیم

_ .........

_ خب من با متین صحبت می کنم خبرت می کنم !

_ ..........

_ باشه آقا چشم ، نه حساب کن بار رو برام بزار کنار میام دنبالش

_ ........

مرصاد گوشیشو رو قطع کرد و به فکر عمیقی فرو رفت ، باید می‌فهمیدم چی شده که یهویی این طوری به فکر فرو رفت .

_ مرصاد ، مرصااد

_ جانم داداش چرا داد می زنی ؟!

_ هیچی یهو رفتی تو فکر گفتم ببینم چی شده؟

_ هیچی داداش ، یه بار جهیزیه عروس برامون جور شده از جواهر ده شمال برای کرج تو فکر بودم لوازم خانگی برای ماشین مشکل ایجاد می کنه یا نه؟!

_ نه داداش هیچ مشکلی ایجاد نمی کنه ، اتفاقا نسبت به بقیه بارها سبک تره و برای آب بندی ماشینم بد نیست

_ خب پس من آدرس رو بگیرم ، جواب مثبت رو‌ بدم که بریم سراغ آوردن بار

_ اره دقیقا همین کار رو بکنه ، فقط یهو جواب مثبت نده بنده خدا پس می افته !!

مرصاد متوجه تیکه ای که بهش انداختم نشد و ریز ریز داشتم می خندیدم ، گوشیش رو درآورد و با صاحب بار هماهنگ کرد و آدرس رو گرفت

_ خب آقا متین گل گلاب

_ جانم مرصاد

_ اینم از اولین بار برای این کامیون خوشگلمون

_ اره خدا رو شکر ، بریم ببینیم چی پیش برامون میاد

_ اره خب متین هر چه پیش آید خوش آید ما که خندان می رویم


از این حرفش لبخند روی لبم اومد و تهران رو به مقصد چاده زیبای چالوس و روستای زیباوچشم نواز جواهر ده ترک کردیم .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #8
پارت هفتم

خیلی زود توی جاده زیباوخاطره انگیزچالوس قرار گرفتیم ومناظرزیبای جاده حالم را عوض می کردوحال دیگه ای بهم داد،بعد از یک ساعت رانندگی به منطقه ی مورد نظر رسیدیم و سر کوچه ای که آدرسشو داشتیم ، غول چندین تنی آهنی ، آرام گرفت...
مرصاد با چهره خندان همیشگی وشوخ طبعی خاصی که همیشه توی رفتارش بود کلاه آفتابی که جلوی ماشین و روی داشبوردبود رو روی سرش گذاشت و رو بهم کرد :

_ کاپیتان متین منم برم کابین عقب و سراغ پادشاه هفتم که کلی باهاش حرف دارم،باید درمورد خواب های خوب خوب باهم حرف بزنیم.

هرجفتمون باهم دیگه زدیم زیرخنده و چندثانیه بعدصدای خروپف مرصادگوش فلک رو پرکرده بود ،سرم روبه سمت عقب برگردوندم و نگاهی به مرصادانداختم ولبخندی رولبم نقش بست و چشمم رو به منظره روبروم که زیباترین و سبزترین منظره تمام عمرم بود دوختم.

کوچه باغ بزرگ وعریضی روبروم قرارداشت و چندین وچند باغ داخل این کوچه بودوحالاکل کوچه رو باچراغ های ریسه کشی کرده بودن،ازصدای سازودهلی که کل کوچه رو گرفته بود،می شدفهمیدعروسی مفصل و کاملی درجریان بود.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #9
پارت هشتم

همیشه حال و هوای شمال حالم رو خوب می کرد ، پنجره ماشین رو پایین دادم و هوای مطبوع شمال با بوی خوش بهار نارنج رو به مشام کشیدم . ذره ذره هوای که اطرافم جریان داشت بوی زندگی می داد و دقیقا برعکس تهران بود که نفس کشیدن سخت بود !

پیرمردی نه چندان سالخورده با لباس های محلی و کلاه نمدی بر سر با سینی که در دست داشت به ماشین نزدیک شد و سینی رو روی رکاب ماشین جای داد و ضربه ای به در ماشین زد ، از ماشین پیاده شدم و دقیقا جلوش قرار گرفتم

_ سلام پدر جان

دستم رو به سمتش دراز کردم و دستم رو به گرمی فشرد

_ سلام پسرم خوبی انشالله ؟

_ بله خداروشکر خوبم ، عروسی مفصلی در جریانه؟

_ آره عروسی دختر کوچکم هستش . بعد از سالها تحصیل و درس خوندن در رشته پزشکی در بهترین کالج های اروپایی حالا داره با یکی از هم دانشگاهی هاش ازدواج می کنه

_ خیلی عالیه ، مبارک باشه حاج آقا ایشاالله به پای هم پیر بشن

دستش رو روی شونم و کمی دستم رو فشار داد

_ پسر جان هر کس موهاش سفید و گرد پیری روی صورتش نشسته بود ، سختی های روزگار چین چروک روی صورتش انداخته بود حاجی نمیشه. من هرگز حج نرفتم و تا زمانی که توی نزدیکیم یک نفر فقیر باشه حج نمیرم . من اسمم عباس و توی این اطراف مشدی عباس صدام می کنن ، توی هم دوست داری به همین اسم صدام کن .

مشدی عباس آرام آرام ازم دور شد و به داخل خونه رفت و من رو با یه دنیا فکر تنها گذاشت ، سنگین ترین حرفی بود که شنیده بودم و به کسایی فکر کردم که برادرش خونی شون توی فقر مطلق بود ولی سالی چند بار سفر های زیارتی شون به پا بود و سور و سات داشتن

آهی کشیدم و به مسیری که مشدی عباس رفته بود نگاه کردم ، کاش همه مردم مثل مشدی عباس فکر می کردن دنیا گلستان میشد.
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #10
پارت نهم

به داخل ماشین برگشتم و مرصاد رو بیدار کردم .

- مرصاد

مرصاد چشمهاش رو باز کرد وخمیازه ای کشید

- جونم داداش؟

- بلندشو یه چیزی بخور وبعدا دوباره به خواب

-باشه داداش

درحالی که من و مرصاد درحال غارت محتویات داخل سینی بودیم پسری جوان وکم سن وسال این بار به پای ماشین اومد ورکاب روگرفت وخودش رو به شیشه ماشین رسوند .
با دست چند ضربه ای به شیشه زد وشیشه رو پایین دادم.

- مشدی عباس میگن تشریف بیارید داخل

مرصاد قبل از این من جواب بدم با دهن پر درحالی که بازم شیرینی دانمارکی روتوی دهنش می چپوند جواب داد

- الان می آیم بزار حساب این خوشمزه ها رو برسیم .

پسره بنده خدا با چشمای گرد به مرصاد نگاه می کرد

- ببخشید فکر کنم شما آقا سید متین باشید؟

- بله خودم هستم

_ خب خودتون تنها بیاید بدون دوستتون !

یه لحظه تعجب کردم

- چرا؟

- آخه می ترسم دوستتون چیزی واسه مهمون ها نزارن

بعد از شنیدن این حرف پقی زدم زیر خنده ، خدایی مرصاد خیلی زیادی خوش خوراک بود

- نه خیالت تخت قوا میدم نخوره

مرصاد با مشت به بازوم زد که الکی دستم رو مثلا درد گرفته مالش دادم

- بروداداش ماهم میاییم

- اطاعت امر

بعد رفتن اون پسر روستایی محکم به پشت مرصاد کوبیدم

- حتی اینا هم فهمیدن گشنه ای
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین