. . .

شعر مسمطات ملک‌الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #1
محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرای بهار شاعر، ادیب، سیاستمدار و روزنامه‌نگار ایرانی است. وی در سال ۱۲۶۳ هجری شمسی در مشهد متولد شد. مقدمات و ادبیات فارسی را نزد پدر خود ملک الشعرای صبوری آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر "ادیب نیشابوری" رفت. بعد از فوت پدر، ملک الشعرای دربار مظفرالدین شاه شد. وی شش دوره نمایندهٔ مجلس شد و سالها استاد دورهٔ دکتری ادبیات دانشسرای عالی و دانشکدهٔ ادبیات بود. به علت پیوستن به مشروطه‌طلبان و آزادی‌خواهان چند بار تبعید و زندانی شد که سالهای زندان و تبعید از پربهره‌ترین سالهای زندگی ادبی وی بوده است. بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰ هجری شمسی، در خانهٔ مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. ازمعروفترین آثار وی دیوان اشعار، سبک شناسی که در سه جلد در بارهٔ سبک نوشته‌های منثور فارسی نوشته شده، تاریخ احزاب سیاسی، تصحیح برخی از متون کهن مانند تاریخ سیستان و مجمل‌التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی را می‌توان نام برد.
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #2
انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور
برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور

چندانش مهل کز دم دی گردد رنجور
کامد دی و افسرد دم ماه و دم هور

برکرد سیه ابر، سر ازکوه نشابور
واراست ز خوارزم سپه تا در بلغار

در هر باغ از برف و شاقی و نقیبی است
بر هر شاخ از زاغ خروشی و نعیبی است

شمشاد حبیبی و سیه زاغ رقیبی است
وز برف شبانه به سر سرو نصیبی است

گوئی به‌صف بار ملک‌زاده خطیبی است
دستار فرو برده به کافور و به زنگار

آن سودهٔ سیم است که در دست نسیمست
وان کوه‌، بیندوده بدان سودهٔ سیم است

خورشید به‌ میغ اندر چون روی سقیم است
یا در بن دربا ید بیضای کلیم است

وان شاخهٔ بید ای عجبی سخت کریم است
کافشاند چون دست ملک درهم و دینار

زین پیش چو عمال خزان باز رسیدند
وان خیمهٔ زربفت خزان باز کشیدند

دهقان پسران هر سو در باغ دویدند
جز از بچگان در وی جنبنده ندیدند

خندان بدویدند وگلوشان ببریدند
بی‌ هیچ عفو جستن‌، بی‌ هیچ ستغفار

چون یافت کدیور گنه بچه گکان را
بربست به زنجیر دوگان را و سه گا‌ن را

وانگه به درون درشد و دید آن همگان را
وز آن همه گان پاک بپرداخت مکان را

وان جمله بیاورد و بینباشت دکان را
تا زانهمه یک روز بیفروزد بازار

بنهاد پس آن دخترکان را به سبد بر
برد آنهمه را تفت سوی خانهٔ خود بر

قومی دید آبست به پنجاه و به صد بر
مسکین به غلط رفت و گمان برد به بدبر

دست و سرشان کوفت به پنجاه لگد بر
چندان که‌ ز تنشان‌ خوی‌ و خون رفت به یکبار

وانگاه نگه کرد بدان حال تبه‌شان
زان کرده پشیمان شد و بخشود گنهشان

وآورد ز چرخشت سوی خفتنگه‌شان
بر روی فرو بست ز هر بیهده رهشان

می‌داشت نهان زیدر تا یک دو سه مه‌شان
چندان که برند از یاد آن محنت و تیمار

چون ماه چهارم شد، یک روز نهفته
بشتافت بدانجا که بدند آنان خفته

تا پرسد و جوید که چه بوده است و چه رفته
جوید خبر زان گره خستهٔ تفته

جز انجم رخشنده و گل‌های شکفته
هرچند فزون جست او کمتر دید آثار

چون دید بدان بلعجبی گفت به‌ ناگاه
صد سبحان‌الله و دوصد سبحان‌الله

این جمله کیانند بدین آب و بدین جاه
نی خورشید اینجای فراز آمده نی ماه

نی روز گشادم رخ اینان نه شبانگاه
این فرخی و خوبی کی گشت پدیدار

اینانند آنان که دو سه ماه ازین پیش
آوردمشان از رز زی مصطبهٔ خویش

وانگه به لگد کردم پشت و برشان ریش
چونان بنهادمشان یک روز کم و بیش

پس اینجای افکندمشان بیکس و بیخویش
بی‌هیچ رعایت‌گر و بی‌هیچ پرستار

امروز به صد عزت و تمکینند اینان
با دیگر رسم و دگر آئینند اینان

دلبند خوش و نغز و نگارینند اینان
گوئی مگر از خلخ و از چینند اینان

یا مهر و مه و زهره و پروینند اینان
یا خود مگر این خانه سپهریست پُر انوار

دهقان سپس ازکوشش و فریاد و هیاهو
پیش آرد مینائی پاکیزه چو مینو

برگیرد از آن بادهٔ نغز خوش نیکو
کز لاله ستدگونه و از مشگ ستد بو

پاکیزه و گلگون چو رخ یار نکو رو
فرخنده و روشن چو دل شاه نکوکار

نک آذرماه است و می حمری باید
بر شعر بهاری سمن‌بری باید

شاهان را آزادگی و حری باید
قطران شدم اینک ز تو بونصری باید

با گفتهٔ من گفت منوچهری باید
تا هر دو برآیند به یک مایه و مقدار
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #3
زال زمستان‌ گریخت از دم بهمن
آمد اسفند مه به فر تهمتن

خور به‌فلک ‌تافت‌ همچو رای ‌پشوتن
آتش زردشت دی فسرد به گلشن

سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان

قائد نوروز چتر آینه گون زد
ماه سفندار مذ طلایه برون زد

ساری منقار و ساق پای به خون زد
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد

زاغ برون برد فرش تیره ز بستان

ماه دگر نوبهار، جیش براند
از سپه دی سلاح‌ها بستاند

کل را بر تخت خسروی بنشاند
بلبل دستانسرا نشید بخواند

همچو من اندر مدیح حجت یزدان

صدرا، ... خادم باشی
کرده به تکذیب من جفنگ تراشی

گوئی خود مرتشی نبوده و راشی
حیفست آنجا که دادخواه تو باشی

برمن مسکین نهند این همه بهتان

گر ره مدحش به پیش گیرم ننگست
ورکنمش هجو راه قافیه تنک است

صرف‌نظر گر کنم ز بسکه دبنگست
گوید پای کمیت طبعم لنگ است

به که برم شکوه پیش شاه خراسان

گویم شاها شده است باشی پر لاف
از ره عدوان به عیب بنده سخن باف

چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف
گویم و دارم یقین که از ره انصاف

شاه خراسان دهد جزای وی آسان

تا که تبرّا بود به کار و تولّا
تا که پس از لا رسد سُرادق الا

خرّم و سرسبزمان به همت مولا
بر تو مبارک کند خدای تعالی

شادی مولود شاه خطهٔ امکان
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #4
ای نگار روحانی‌، خیز و پرده بالا زن

در سوادق لاهوت کوس لا و الا زن

در ترانهٔ معنی دم ز سر مولا زن

وانگه از غدیر خم بادهٔ تولا زن

تا ز خود شوی بیرون زین شـ×ر×ا×ب روحانی

کز صفای او روشن جان باده‌ نوش امد

در خم‌ غدیر امروز باده‌ای به جوش آمد

کان صنم که از عشاق برده عقل‌ و هوش آمد

وان مبشر رحمت باز در خروش آمد

با هیولی توحید در لباس انسانی

آن حبیب و صد معراج‌،‌ آن کلیم و صد سینا

حیدر احد منظر احمد علی سیما

بزم قرب را محرم‌، راز غیب را دانا

در جمال او ظاهر سر علم‌الاسما

ملک قدس را سلطان‌، قصر صدق را بانی

خاتم وفا را لعل‌، لعل راستی را کان

قلزم صفا را فلک‌، فلک صدق را سکان

اوست قطبی از اقطاب‌، اوست رکنی از ارکان

ممکنی است بی‌ایجاب‌، واجبی است بی‌امکان

ثانی‌ایست بی‌اول‌، اولی است بی‌ثانی

در غدیر خم یزدان گفت مر پیمبر را

کز پی کمال دین شو پذیره حیدر را

پس پیمبر اندر دشت بر نهاد منبر را

برد بر سر منبر حیدر فلک فر را

شد جهان دل روشن زان دو شمس نورانی

گفت بشنوید ای قوم قول حق تعالی را

هم به جان بیاویزید گوهر تولا را

پوزش آورید از جان این ستوده مولی را

این وصی برحق را این ولی والا را

با رضای او کوشید در رضای یزدانی

اوست کز خم لاهوت نشأهٔ صفا دارد

در خریطهٔ تجرید گوهر وفا دارد

در جبین و جان پاک نور کبریا دارد

در تجلی ادراک جلوهٔ خدا دارد

در رخش بود روشن رازهای رحمانی

کی رسد به مدح او وهم مرد دانشمند

کی‌ توان به‌ وصف او دم‌زدن ز چون و چند

به که عجز مدح آرم از پدر سوی فرزند

حجت صمد مظهر آیت احد پیوند

شبل حیدر کرار، خسرو خراسانی

پور موسی جعفر آیت‌اله اعظم

آنکه هست از انفاسش زنده عیسی مریم

در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم

آفتاب کز رفعت بر فلک زند پرچم

می کند به درگاهش صبح و شام دربانی

عقل و وهم کی سنجند اوج کبریایش را

جان و دل چسان گویند مدحت و ثنایش را

گر رضای حق جویی رو بجو رضایش را

هرکه در دل افرازد رایت ولایش را

همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #5
پادشاها ز ستبداد چه داری مقصود

که از این کار جز ادبار نگردد مشهود

جودکن در ره مشروطه که گردی مسجود

«‌شرف مرد به ‌جود است و کرامت به‌ سجود»

«‌هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود»

ملکا جور مکن پیشه و مشکن پیمان

که مکافات خدائیت بگیرد دامان

خاک بر سر کندت حادثهٔ دور زمان

«‌خاک مصر طرب‌انگیز نبینی که همان‌»

«‌خاک مصر است ولی بر سر فرعون و جنود»

ملکا خودسری و جور تو ایران سوز است

به مکافات تو امروز وطن فیروز است

تابش نور مکافات نه از امروز است

«‌این‌همان چشمهٔ خورشیدجهان‌افروز است‌»

« که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود»

بیش از این شاها بر ربشهٔ خود تیشه مزن

خون ملت را در ورطهٔ ذلت مفکن

بیخ خود را به‌ هوا و هوس نفس مکن

«‌قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن‌»

« گرت ایمان درست است به روز موعود»

کشت ملت راکردی ز ستم پاک درو

شدکهن قصهٔ چنگیز ز بیداد تو نو

به جهان دل ز چه‌بندی پس‌ازین گفت و شنو

«‌ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو»

« که محالست درین مرحله امکان خلود»

بگذر از خطه تبریز و مقام شهداش

بشنوآن قصهٔ جانسوز و دل از غم بخراش

اندر آن خطه پس از آن کشش و آن پرخاش

«‌خاک راهی که بر آن می گذری ساکن باش‌»

« که‌ عیو‌‌ن است‌ و جفون‌ است‌ و خدود است و قدود»

شاه یک دل نشد وکار هباگشت و هدر

ملت خسته‌، درین مرحله کن فکر دگر

پای امید منه بر در شاه خود سر

«‌دست حاجت چو بری ییش خداوندی بر»

« که کریم است‌و رحیم‌است و غفوراست و ودود»

شاه خود کیست بدین کبر و انانیت او

تا نکو باشد دربارهٔ ما نیت او

ما پرستندهٔ حقیم و الوهیت او

« کز ثری تا به ثریا به عبودیت او»

«‌همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود»

سر زند کوکب مشروطه ز گردون کمال

به سر آید شب هجران و دمد صبح وصال

کار نیکو شود از فرّ خدای متعال

«‌ای که در شدت فقری و پریشانی حال‌»

«‌صبرکن کاین دوسه روزی به‌سر آید معدود»

جز خطاکاری ازین شاه نمی باید خواست

کانچه ما در او بینیم سراسر به خطاست

مدهش پند که بر بدمنشان پند هباست

«‌پند سعدی که کلید در گنج سعداست‌»

«‌نتواند که به‌جا آورد الا مسعود»
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #6
مژده که آمد برون خاطر ما ز انتظار
مژدهٔ فتح‌الفتوح داد به ما کردگار

حق در رحمت گشود بر دل امیدوار
فتح به ما شد قرین‌، بخت به ما گشت‌ یار

ناصر ملت نمود فتحی بس نامدار
هذا فتحٌ قریب‌، هذا نصرٌ مبین

باز به ما یار گشت نصرت دادار ما
عاقبتی نیک داد کوشش بسیار ما

زار شد آن کس که بود در پی آزار ما
عرصهٔ گیهان گرفت فر سپهدار ما

دین را پاینده کرد همت سردار ما
غیرت آن است آن‌، همت این است این

همت ستار اگر عرصهٔ دنیا گرفت
فر سپهدار نیز اوج ثریا گرفت

کار مساواتیان یکسره بالا گرفت
مجلسِ رفته‌به‌باد بارِ دگر پا گرفت

نابغهٔ روزگار دامن اعدا گرفت
فهذه النائبات حق للمشرکین

ایزد قوت فزود ملت آزاد را
وانگه تأیید کرد سپهبد راد را

تا کند از بیخ و بن ریشهٔ بیداد را
گاه فزونی رسید معدلت و داد را

قافیه از دست رفت جیش ستبداد را
ایمان شد سربلند، فبشرالمؤمنین

خائن دین‌خوار شد، زان یرش مردوار
عرصهٔ دربار را محنت و غم شد دچار

قهر خدائی کشید یکسره زایشان دمار
ملت آزاد کرد جنبش خویش آشکار

حامی ملت رسید با سپه بختیار
حشتمش اندر یسار، شوکتش اندر یمین

کوشش بدخواه ما یکسره شد بی‌اثر
خلع شد و طرد شد دشمن بیدادگر

به تخت شاهی نشست پادشه نامور
سلطان احمد که هست زینت تاج و کمر

باشد تا این پسر نه بر طریق پدر
زینت‌ بخشد به‌ ملک‌، آئین بخشد به‌ دین

تا که جهانست کار، به کام احرار باد
شاه جوانبخت را فضل خدا یار باد

دانش دانشوران پیشرو کار باد
مجلس مشروطه را خدا نگهدار باد

تا به ابد کردگار یار سپهدار باد
به حرمت المصطفی و آله الطاهرین
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #7
شاه نو بر تختگه ماواگرفت

بار دیگر حق به مرکز جاگرفت

بار دیگرکار ما بالاگرفت

آتش اندر خصم بی‌پروا گرفت

مجلس سرگشته از نو پاگرفت

کام مفسد مظهر خمیازه شد

شهر ظلم و جور بی‌دروازه شد

نام آزادی بلندآوازه شد

حمد یزدان‌، جان ملت تازه شد

شکر ایزد، کار ما بالا گرفت

آنکه کرد از نیکوئی کار وطن

آفرین‌ها بر سپهدار وطن

آنکه گشت از جان و دل یار وطن

نیز صد تحسین به سردار وطن

زبن دو تن کار وطن مبناگرفت

کار ما ترویج آئین است و بس

زین کشاکش قصد ما این است و بس

کام ما زین شهد، شیرین است وبس

ملجوئ ما حجت دین است و بس

بود لطف او که دست ما گرفت

روز شادی و سرور است ای بهار

چشم استبداد کور است ای بهار

عیش و شادی از تو دور است ای بهار

هم به تشویقت قصور است ای بهار

زانکه گردون کینهٔ دانا گرفت
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #8
فلق لیل‌الفراق‌، وریح وصل تفوح

وصاح دیک‌الصباح‌، فقم لاجل‌الصبوح

زان می گلگون بیار، نهفته از عهد نوح

کوکب برج ظفر گوهر درج فتوح

نیرو بخشای تن‌، راحت‌افزای روح

نه‌ جان که انباز جان‌، نه‌ خون که‌ همرنگ خون

خیزکه آزادوار روز و شبان می‌زنیم

هرکه کند منع می تاخته بروی زنیم

بر فرس پردلی بار دگر هی زنیم

ز آذر آبادگان یکسره بر ری زنیم

از می‌فتح و ظفر جام پیاپی زنیم

به یاد سالار دین‌، به رغم بدخواه دون

حضرت ستارخان‌، سپهبد نامدار

امیر نصرت پژوه‌، هژبر دشمن شکار

پیل دمان روز رزم‌، شیر ژیان وقت کار

تیغش مغفر شکاف‌، تیرش خفتان کذار

آنکه بهٔک دار وگیر، آنکه ز یک گیر ودار

کرد ز خون عدو دشت و دمن لاله گون

عین‌الدوله که بود دیدهٔ شه سوی او

پشت ستبدادیان گرم ز بازوی او

شاه به اسب و سوار فزود نیروی او

کرد به تبریز رخ جیش جهان جوی او

پر شد صحرا و دشت از تک اردوی او

بر شد گرد سپاه بر فلک نیلگون

رسید و آغاز کار خواست به نیرنگ و رنگ

به حلیه آرد شتاب‌، به کوشش آرد درنگ

دید چو نیرنگ او نیک نبخشید رنگ

با سپه و تیپ ‌و توپ به‌ جنگ بگشود چنگ

نیز ز سوی دگر تاخت به میدان جنگ

دلیر فرخ‌نژاد، امیر والا شئون

فدائیان وطن هریک چون قسوره

فوجی در میمنه‌، فوجی در میسره

مرکز پیکار را گشت اجل دایره

گشت ز شلیک توپ کار عدو یکسره

جمله هزیمت شدند جانب کوه و دره

گرفته راه فرار، شکسته پای سکون

مژده که بالا گرفت دولت ستارخان

شهره آفاق شد صولت ستارخان

کوس جلالت نواخت نصرت ستارخان

بار دگر در رسید نوبت ستارخان

سر به فلک برکشید رایت ستارخان

رایت بیداد و جورگشت از او سرنگون

کسان که کار جهان بهر خدا کرده‌اند

رایتی از معدلت بر سرپا کرده‌اند

حکم به حق رانده‌اندکار به جاکرده‌اند

وآنانک از عدل و داد روی فراکرده‌اند

جمله خطا رفته‌اند، جمله خطا کرده‌اند

فلاتوجه لهم دعهم فهم خاطئون

زین گره بی‌خرد چشم نکوئی مدار

کشان ز بی‌دانشی گشته تبه روزگار

باش کزینان کشد قهر خدایی دمار

شعلهٔ قهر خدا زود شود آشکار

حامی ملت رسید با سپهی بی‌شمار

سازد این قوم را یکسره خار و زبون

ای گره شه‌پرست روی به راه آورند

روی به راه آورید پشت به شاه آورید

لشکر ملت رسید، عذرگناه آورید

درکنف لطفشان جمله پناه آورید

عذر جنایات را ز جان گواه آورید

فلیستجیبوا لکم ان کنتم صادقون

زودا! زودا!که عدل منظره بالا زند

حضرت ستارخان خیمه به صحرا زند

پای تقدم نهد کوس معادا زند

توپ شرر بار او لطمه بر اعدا زند

کوکب اقبال سر از افق ما زند

اختر بخت عدو زود شود واژگون

همت ستارخان چون به وطن یار شد

باقر خانش ز جان یار وفادار شد

در همه‌جا یار او ایزد ستار شد

این یک سالار شد آن یک سردار شد

زبن سر و سالار، کار محکم و ستوار شد

عمر عدوگشت کم فر وطن شد فزون

صورت کبر و نفاق شد ز تو پیراسته

صفحهٔ تاربخ دهر شد زتو آراسته

بنشست از تیغ تو فتنهٔ برخاسته

قوت خصم تورا روز و شبان کاسته

این همه فر و جلال برتو خدا خواسته

می‌نتوان با خدای دم زدن از چند و چون

تا تو گرفتی قبول از علمای نجف

فر تو پیشی گرفت از امرای سلف

نصرت و اقبال و جاه پیش تو بربست صف

گشته به تیر بلا سینهٔ خصمت هدف

دوران‌ دوران تو است شاد زی و لاتخف

ان الله معک فی ای وقت تکون
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #9
هیچ دانی که چه کردیم به مادر من و تو

یا چه کردیم بهم‌، جان برادر من و تو

سعی کردیم به وبرانی کشور من و تو

رو، که اف بر تو و من باشد و تف بر من و تو

هر دومان مایهٔ ننگیم امان از من وتو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

از همان اول‌، ما و تو بهم رنگ زدیم

وز سر جهل بهم حیله و نیرنگ زدیم

سنگ برداشته بر کلهٔ هم سنگ زدیم

گاه تریاک کشیدیم و گهی بنگ زدیم

من و تو بس که دبنگیم امان از من و تو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

مستبد گشتم و تو باز مساوات شدی

یا که من صاحب ثروت شده تو لات شدی

اعتدالی شده مخلص‌، تو دموکرات شدی

الغرض من چو تو لات و تو چو من مات‌ شدی

باز هم بر سر جنگیم‌، امان از من و تو

من و تو هردو جفنگیم امان از من وتو

هرچه تو نقش زدی بنده زدم وارویش

هرچه مقصود تو شد، بنده دویدم رویش

تو رخ مام وطن کندی و من گیسویش

چشم او به نشده گشت خراب ابرویش

خوب نقاش زرنگیم امان از من و تو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

من به عنوان وکالت تو به عنوان دگر

جلب کردیم بسی فایده زبن مردم خر

نشد از ما و تو حاصل به کسی غیر ضرر

بلکه گشت ایران از روز نخستین بدتر

ما هم افتاده و لنگیم امان از من و تو

من و تو هردو جفنگیم امان از من و تو

ای برادر تو خری من ز تو خرتر بالله

بهتر از ما و تو دانی چه بود؟ خر، بالله

خر به چاله ننهد پای مکرر بالله

زین خریت‌ها ویران شده کشور بالله

ما به فکر خر لنگیم امان ازمن و تو

من و تو هردو جفنگیم امان از من و تو

حرکت دادیم آغاز، دم وگردن و گوش

قاله قاله بفکندیم و نمودیم خروش

چونکه غیری به میان آمد گشتیم خموش

پیش بیگانه حقیریم و ذلیلیم چو موش

با خودی همچو پلنگیم‌، امان از من و تو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

از پی مام وطن خوب عروسی کردیم

بهر این مرغک خود خوب خروسی کردیم

با مسلمانان آهنگ مجوسی کردیم

الغرض پر، خنکی کرده و لوسی کردیم

لایق سیلی و سنگیم امان از من وتو

من و تو هردو جفنگیم امان از من وتو

حالت ما و تو امروز چنین است بهار

روح مشروطه ز ما و تو غمین است بهار

ای بسا فتنه که ما را به کمین است بهار

روش و سیرت وکردار گر این است بهار

تا ابد واز و ولنگیم امان از من وتو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #10
مژده که روی خدا ز پرده برآمد
آیت داور به خلق جلوه گر آمد

بی‌خبران را ز فیض کل خبر آمد
مظهرکل در لباس جزء درآمد

معنی واجب گرفت صورت امکان

شعشعه گسترد جلوهٔ صمدانی
گشت عیان سرّ صادرات نهانی

طاق طلب را قویم گشت مبانی
شاهد غیبی رسید و داد نشانی

از لمعات جمال قادر سبحان

از فلک کـ×و×ن تافت اختر تجرید
نفس احد سرزد ازهیولی توحید

لم‌یلد امروز یافت کسوت تولید
آنکه بدو زنده گشت هر سه موالید

وآنکه بدو تازه گشت چار خشیجان

عقل نخستین بزرگ صادر اول
کالبد مستنیر و جان ممثل

راه بدی را یکی فروخته مشعل
هادی و مهدی سمی احمد مرسل

حجة غایب ولی ایزد منان

قاعده ‌پرداز کارگاه الهی
راز جهان را دلش خبیرکماهی

جاهش برتر ز حد لایتناهی
فکربه کنه جلال و قدرش واهی

عقل به قرب کمال و جاهش حیران

شاهد غیبی و دلبر ازلی اوست
پرده‌نشین حریم لم‌یزلی اوست

باری سر خفی و نور جلی اوست
مرشد و مولا و پیشوا و ولی اوست

خواهش پیدا شمار و خواهش پنهان

ای قمر تابناک برج امامت
وی گهر آبدار درج کرامت

ای به قد و قامت تو شور قیامت
خیز و برافراز یک ره آن قد و قامت

خیز و برافروز یک‌ره آن رخ رخشان

غیر تو ای کنز مخفی احدیت
کیست که پیدا کند کنوز هویت

از تو عیان است جلوه صمدیت
هیچ تو را با خدای نیست دوئیت

ذات تو با ذات هواست یکسر و یکسان

خیز و عیان کن به خلق جلوهٔ دادار
خیز که حق خفت و گشت باطل بیدار

گر نکنی پای در رکاب ظفر یار
منتظرانت زنند ای شه ابرار

دست به دامان شهریار خراسان

زادهٔ موسی که طور اوست حریمش
عیسی گردون‌نشین غلام قدیمش

هر دو جهان ریزه‌خوار کف کریمش
آن که به فرمان واجب‌التعظیمش

بر جهد از نقش پرده ضیغم غژمان

خرگه ناسوت هست پایهٔ پستش
مسند لاهوت جایگاه نشستش

عقل خردمند گشته واله و مستش
غیرخدایش‌ مخوان که ‌هست ‌شکستش

بخ‌بخ از این عز و این جلالت و این شأن

ذاتش آئینهٔ خدای نما شد
گرچه خدا نیست کی جدا ز خدا شد

درگه او زیب بخش عرش علا شد
هر که به درگاه او ز روی صفا شد

ز اهل صفا شد بسان خواجه دوران
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
8
بازدیدها
314
پاسخ‌ها
37
بازدیدها
271
پاسخ‌ها
8
بازدیدها
494

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین