. . .

شعر مسمطات ملک‌الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #11
شب است و بساط عیش، به خوبی مرتب است

شبی را که جان در او، به رقص آید امشب است

به هجران و وصل دوست‌، دل و تن مرکب است

دل از وصل در نشاط‌، تن از هجر در تب است

در این قصه نکته‌هاست در این رشته تارها

دل‌افروز ماه من کجایی که شب رسید

زمان تعب گذشت‌، اوان طرب رسید

عجم‌وار باده ده که عید عرب رسید

دل و جان بدسگال زمحنت به لب رسید

رسید آنکه داشت دل از او انتظارها

از این عید و جشن شد دل خسته شادمند

زهی عید دلفروز، زهی جشن ارجمند

ایا آنکه عارضت نشاطی است بی گزند

درین محفل سرور ز لب ده گلاب و قند

که یکسر برون شود ز سرها، خمارها

به شعبان مه ای ندیم‌، دل و جان منور است

بسی این خجسته ماه دلاویز و دلبر است

ز دیگر شهور دهر به رتبت فزونتر است

بلی افتخار او به فرزند حیدر است

حسین آنکه دین کند از او افتخارها

حسین آنکه از رخش دل شیعه روشن است

به تاریکی ضلال‌، رخش نور معلن است

خود این گفتهٔ نبی به گیتی مبرهن است

که باشم من از حسین‌، حسین نیز از من است

بلی این حدیث را نبی گفته بارها

به خاک در حسین ز جان انتساب ماست

به کویش امید ماست‌، به سویش حساب ماست

به تعدیل رای او صواب و عقاب ماست

حسین آسمان ماست‌، حسین آفتاب ماست

به سرپنجهٔ حسین گشائیم کارها

حسین آنکه حق ستود به فضل و تکرمش

حسین آنکه داد حق به گیتی تقدمش

فزود آبروی دین‌، ز خاک تیممش

خیال رخش به چرخ گذر کرد و انجمش

ستادند پیش او، چو آئینه‌دارها

خوش آندم که بگذربم ز شادی به کوی او

بریم از سر نیاز دل و جان به سوی او

کنون از مزار طوس بجوئیم بوی او

که این چشمهٔ حیات بود زآب جوی او

حسین و رضا بلی یکند از شمارها

رضا نور معلن است‌، رضا فیض مطلق است

رضا ماه روشن است‌، رضا شاه بر حق است

از او شرع پاک را جمال است و رونق است

بدو بازگشت ماست‌، بلی این محقق است

که دایم به جوهر است عرض را مدارها
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #12
چار ماه است که مهمل شده کار بلدی
آخر این قوم ندادند قرار بلدی

گشته از غصه و غم زرد عذار بلدی
خفته در خاک عدم جسم نزار بلدی

نرود فاتحه خوانی به مزار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

نه به مشهد بلدی ماند و نه در ری بلدی
ما ندانیم که آباد شود کی بلدی

گشته از بی کفنی لاشهٔ ل×ا×ش×ی بلدی
بلدی ای بلدی ای بلدی ای بلدی

عالمی گشته کنون نوحه شعار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی طفلک خوشخوی و خوش اندامی بود
بچهٔ خوش سخن و شوخ دلارامی بود

منفصل شد ز جهالت چه بد ایامی بود
بلدی کاش اقل همسر مادامی بود

تاکه بودند جهان یکسره یار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی کاش بدی پهلوی قونسول‌خانه
تا ز یاران موافق نشدی بیگانه

حضراتش ننمودند تهی پیمانه
نشدی از غرض چند نفر ویرانه

تهی از خویش نکردند کنار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

یا اقلا بلدی حوزه لاتاری بود
واندر آنجا صنم شوخ وفاداری بود

یا در آن دخلکی و گرمی بازاری بود
یا در آنجا دو نخود لاسکی وتاری بود

تا پریشان نشدی طرهٔ تار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی را بشکستند کمر ، وای هوار
دگر از او نگرفتند خبر، وای هوار

خون مسکین بلدی گشت هدر وای هوار
آه تاکی بخورم خون جگر وای هوار

که جگرخون شود از قلب فکار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

آن جنابی که معین بود و ظهیرمن وتو
بلدی جان زچه شد خصم شریرمن وتو

گوش او از چه نشدکر، ز نفیر من وتو
بو که نفرین کندش مادر پیر من و تو

تا بداندکه چه کرده است به کار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

هر شب و روز به بدخواه تو نفرین گویم
گاه از آن گفنم بی‌پرده گه از این گویم

هرچه گوبم ز وطن‌خواهی و آئین گویم
بلدی جان تو دعاکن که من آمین گویم

نیست باد آنکه بهم ریخت مدار بلدی
آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی گشته ع×ر×ق‌ریز و خجل ای وکلا
خلق را از غم او خون شده دل ای وکلا

چند باشید چنین مهمل و ول ای وکلا
پای‌ها تا به کمر مانده به گل ای وکلا

همتی زانکه به گل مانده حمار بلدی
آه و صد آه بر این حالت زار بلدی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #13
مهرگان آمد و دشت و دمن در خطر است
مرغکان نوحه برآرید چمن درخطر است

چمن از غلغلهٔ زاغ و زغن در خطر است
سنبل وسوسن و ریحان وسمن درخطر است

بلبل شیفتهٔ خوب سخن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

خانه‌ات یکسره وبرانه شد ای ایرانی
مسکن لشکر بیگانه شد ای ایرانی

عهد و پیمان تو ایفا نشد ای ایرانی
عهد بشکستنت افسانه شد ای ایرانی

عهد غیرت مشکن عهد شکن در خطراست
ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

وزرا باز نهادند زکف کار وطن
وکلا مهر نهادند به کام و به دهن

علما را شبهه نمودند و فتادند به ظن
چیره شدکشور ایران را انبوه فتن

کشور ایران ز انبوه فتن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

کاردانان را بیرون ز سخن کاری نیست
غیر لفاظی در سر و علن کاری نیست

علما به جز از حیله و فن کاری نیست
جهلا را به جز افغان و حزن کاری نیست

ملک از این ناله وافغان و حزن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

کار بیچاره وطن زار شد افسوس افسوس
جهل ما باعث این کار شد افسوس‌افسوس

یار ما همبر اغیار شد افسوس افسوس
باز ایران کهن خوار شد افسوس افسون

که چنین کشور دیرین کهن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

خرس صحرا شده همدست نهنگ دریا
کشتی ما را رانده است به گرداب بلا

آه ازپن رنج ومحن آوخ ازبن جورو جفا
هان به جز جرئت وغیرت نبود چارهٔ ما

زانکه ناموس وطن زین دو محن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

رقبا را بهم امروز سر صلح و صفا است
آری این صلح وصفاشان زپی ذلت ماست

بی‌خبر زین که مهین رایت اسلام بپاست
غافل آن قوم که قفقاز و لهساتا به بلاست

غافل این فرقه که لاهور و دکن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

ما نگفتیم در اول که نجوئیم نفاق‌؟
یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق‌؟

به کجا رفت پس آن عهد و چه‌شد آن میثاق‌؟
چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق

کس نگوید زشما خانهٔ‌من درخطراست
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

شرط مابودکه‌باهم همه همدست شوبم
به وفاق و به وفا یکسره پابست شویم

از پی نیستی از همت حق هست شویم
نه کز اینان ز نفاق و دودلی پست شویم

که مرا خانه و ملک و سر و تن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

بذل جان در ره ناموس وطن چیزی نیست
بی‌وطن خانه وملک و سر وتن چیزی نیست

بی‌ وطن منطق شیرین و سخن چیزی نیست
بی ‌وطن جان و دل و روح و بدن چیزی نیست

بی‌ وطن جان و دل و روح و بدن درخطر است
ای وطن‌ خواهان زینهار وطن در خطر است

در ره حفظ وطن تازید الله الله
بیش از این فتنه میاندازید الله الله

خصم را خانه براندازید الله الله
ای خلایق مددی سازید، الله الله

کاین مریض کسل تلخ دهن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

وطنیاتی با دیدهٔ تر می گویم
با وجودی که در آن نیست اثر می گویم

تا رسد عمرگرانمایه به سر می‌گویم
بارها گفته‌ام و بار دگر می گویم

که وطن باز وطن باز وطن در خطر است
ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #14
هان ای ایرانیان‌! ایران اندر بلاست
مملکت داریوش دستخوش نیکلاست

مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست
غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست

برادران رشید! این همه سستی چراست
ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

به کین اسلام باز، خاسته برپا صلیب
خصم شمال و جنوب داده ندای مهیب

روح تمدن به لب آیهٔ امن یجیب
دین محمد یتیم‌، کشور ایران غریب

بر این یتیم و غریب نیکی آئین ماست
ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

دولت روس از شمال رایت کین برفراشت
به محو دین مبین به خیره همت گماشت

به خاک ایران نخست تخم عدوات بکاشت
به غصب ایران سپس پیش کند یادداشت

کنون به مردانگی پاسخ دادن سزاست
ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

چند به ما دشمنان حیله طرازی کنند؟
چند به ایران زمین دسیسه بازی کنند؟

چند چو پیلان م×س×ت با ما بازی کنند؟
چند به ناموس ما دست درازی کنند؟

دست ببریدشان، گرتان غیرت بجاست
ایران مال شماست، ایران مال شماست

هان ای ایرانیان بینم محبوستان
به پنجهٔ انگلیس به چنگل روستان

گویی در این میان گرفته کابوستان
کز دو طرف می‌برند ثروت و ناموستان

در ره ناموس و مال‌، کوشش کردن رواست
ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

سکندر کینه‌جوی رفت ز ایرانتان
هر قل رومی نژاد بکرد ویرانتان

ز گیر و دار عرب تهی شد اوطانتان
خزان چنگیزیان شد ز گلستانتان

بهار ایرانتان باز خوش و با صفاست
ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

گهی که شد اصفهان به چنگ افغان دچار
لشکر پطرکبیر یافت به گیلان قرار

عراق و تبریز شد ز خیل ترکیه خوار
جنبش ملی کشید یکسره زایشان دمار

ماند به ایرانیان ایران بی‌بازخواست
ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

به جستجوی حقوق میان ببستید باز
جان بداندیش را زکینه خستید باز

جیش ستبداد را بهم شکستید باز
به فر کیهان خدای زغم برستید باز

آری یار شما فره کیهان خداست
ایران مال شماست‌، ایران مال شماست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #15
مه شوال بیاراست سپاهی ز انجم
داد دیشب به مه روزه یک اولتیماتوم

گفت بایکوت‌ا عمومی را بر دار زخم
در خمخانه کن آزاد به روی مردم

هم خود از ملک ده استعفا تا پاس نهم
ورنه ار پاس دهم باش خود آماده به جنگ

کرد عید رمضان بر زبرتخت جلوس
ز می و مطربش اردو، زنی و چنگش کوس

تاخت برروزه چوبربابل جیش سیروس
یا چو بر شهر «‌لیژ» لشکر جرار پروس

رمضان کرد چو بلژیک رخ از کینه عبوس
گشت تسلیم و بیفکند ز کف توپ وتفنگ

روزه چون صرب‌ بلرزند زبیم کیفر
عید شوال چو اطریش بزد کوس ظفر

لشکری راند که جوید ز عدو کین پسر
رمضان جای تهی کرد و شد از پیش بدر

بر سپاه رمضان توپ وی افکند شرر
بلگراد آسا بر شد ز مه روزه غرنگ

خیل زهاد ریایی چو سپاه بلژیک
داده سرمایه و با آه و اسف گشته شریک

عرشه ی منبر، خالی و شبستان تاریک
خلق از روزه گریزند ز دور و نزدیک

اهل تدلیس فراری شده ز اهل پلتیک
همچنان کز سپه آلمان اردوی فرنگ

ملک ایران احمدشه پاکیزه سرشت
که به پیشانیش ایزد خط انصاف نوشت

تاکه این شاه به سرتاج جهانبانی هشت
کار نیکو شد و هرگز نشود نیکو زشت

ملک ازو گردد معمورتر از باغ بهشت
خاک ازو گردد آبادتر از خاک فرنگ

تا اجانب را با هم سر کین است و نقار
باید این شاه به اصلاح وطن بندد کار

چاره ی خستگی ملک کند زین دو سه چار
صنعت و علم و تجارت شرف و مجد و وقار

راه‌آهن که ازو ملک شود با مقدار
عدل و دانش که ازو خاک شود سنگین سنگ
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #16
جمهوری -‌ایران چو بود عزت احرار
سردار سپه مایهٔ -‌حیثیت احرار

ننگ‌است - که‌ننگین شود این نیت احرار
این‌صحبت‌اصلاح‌وطن‌نیست که‌جنگست

ازکار قشون - کشور ایران شده گلزار
حال خوش -‌ایران شده مشهور در اقطار

از ما چه توقع -‌به قبال صف قاجار
کاین فرقه برین گله شبان نیست پلنگست

بی‌علمی و -‌افلاس دل ما بخراشد
آوازهٔ - دین مانع اصلاح نباشد

جمهوری ایران -‌سر دین را نتراشد
این‌حرف درین مملکت امروز جفنگست

اموال تو -‌یک دستهٔ مستخدم دربار
برده‌است به یغما وتو-‌یی غافل ازین کار

خوابی -‌وتو را هست شب وروز نگهدار
آن کس که‌پی‌حفظ‌تو دستش‌به‌تفنگ است

آزادی و -‌اصلاح بود لازم و واجب
مشروطیت -‌از ما نکند دفع معایب

افتاده به زحمت -‌وطن ازکید اجانب
این گوهر پر شعشعه درکام نهنگ است

در پردهٔ -‌شور است سرود جلی ما
جمهوری -‌ما دفع کند تنبلی ما

کوبد در شاهی -‌قجر از مهملی ما
ما بی‌خبر و دشمن طماع زرنگ است

تا تعزیهٔ -‌آل قجر هست و تک و دو
گردان بود -‌این تعزیه‌های کهن و نو

آن هوچی بی‌دین -‌زره دین فکند هو
این قافله تا حشر درین بادیه لنگ است

افسانهٔ -‌تلخی است بگیرید ز من یاد
جمهوری -‌ما با بچه‌بازی عقب افتاد

ما ملت کودک -‌شده بیهوده از آن شاد
عیناً مثل ملعبهٔ شهر فرنگ است

درکیسهٔ - احرار بود نقد حقایق
ناهید بود -‌بهر وطن عاشق صادق

لعل و زر و سیم -‌است بر خصم منافق
زبن‌روکلماتش‌همگی‌رنگ به رنگ است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #17
چه ذلت‌ها کشید این ملت زار
دریغ از راه دور و رنج بسیار

ترقی اندرین کشور محال است
که در این مملکت قحط‌الرجال است

خرابی‌از جنوب و از شمال است
بر این مخلوق آزادی وبال است

بباید پرده بگرفتن ز اسرار
که گردد شرح بدبختی پدیدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

اگر پیدا شود در ملک یک فرد
به مانند رضاخان جوانمرد

کنندش دوره فوراً چند ولگرد
به فکر اینکه باید ضایعش کرد

بگویند از سر شه تاج بردار
به فرق خویشتن آن تاج بگذار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نخستین بار، سازیم آفتابی
علامت‌های سرخ انقلابی

که جمهوری بود حرفی حسابی
چو گشتی تو رئیس انتخابی

بباید گفت کاین مرد فداکار
بود خود پادشاهی را سزاوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

حقیقت بارک‌الله‌، چشم بد دور
مبارک باد این جمهوری زور

ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور
چنین ‌جمهوری ‌بر ضد جمهور

ندارد یادکس‌، در هیچ اعصار
نباشد هیچ در قوطی عطار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

چو جمهوری شود آقای دشتی
علمدارش بود شیطان رشتی

تدین آن سفیه کهنه مشتی
نشیند عصرها در توی هشتی

کند کور و کچل‌ها را خبردار
ز حلاج و ز رواس و ز مسمار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

صبا، آن بی‌شعور بدقیافه
نماید . . . جمهوری کلافه

زند صد لاف در زیر ملافه
که جمهوری شود دارالخلافه

ولیکن بی‌خبر از لحن بازار
ز علاف و ز بقال و ز نجار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز عدل الملک بشنو یک حکایت
که آن بالا بلند بی کفایت

میانجی گشته بین بول و غایط
کندگاهی تدین را حمایت

شود گاهی سلیمان را مددکار
که سازد این دو را با یکدگر یار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ببین آن کهنه الدنگ قلندر
نموده نوحهٔ جمهوری از بر

عجب ج×ن×س×ی است این‌! الله اکبر
گهی عرعر نماید چون خر نر

زمانی پاچه گیرد چون سگ هار
ولی غافل زگردن‌بند و افسار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از ایران رهنما گشته روانه
برای کارهای محرمانه

گرفته پول‌های بی‌نشانه
زده در بصره و بغداد چانه

که جمهوری شود این ملک ادبار
نه من گویم خودش کرده است اقرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

تقلاها نماید اندرین بین
جلنبر زادهٔ شیخ العراقین

کند فریادها با شور و با شین
که جمهوری بود برگردنم دین

ادا بایست کرد این دین ناچار
بباید جست از دست طدکار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ضیاء الواعظین آن لوس ریقو
کند از بهر جمهوری هیاهو

چه جمهوری‌! عجب دارم من از او
مگر او غافل است از قصد یارو

که می‌خواهد نشیند جای قاجار
همان‌طوری که کزد آن مرد افشار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

دبیر اعظم‌، آن رند سیاسی
ز کمپانی نماید حق‌شناسی

زند تیپا به قانون اساسی
به افسون‌های نرم دیپلوماسی

به سردار سپه گو به اصرار
که جمهوری نباشد کار دشوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نمایش می‌دهد این هفته عارف
به همراهی اعضای معارف

شود معلوم با جزئی مصارف
که جمهوری ندارد یک مخالف

مدلل می‌شود با ضرب و با تار
که مشروطه ندارد یک طرفدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نمودم من جراید را اداره
شفق‌، کوشش‌، وطن‌، گلشن‌، ستاره

قیامت می‌شود با یک اشاره
دگر معنی ندارد استخاره

همین فردا شود غوغا پدیدار
به زورکنفرانس و نطق و اشعار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به عالم پیش رفته بالاصاله
تمام کارها با قاله قاله

به زور نطق و شعر و سرمقاله
بباید کرد جمهوری اماله

برین مخلوق بی‌عقل ولنگار
بدون وحشت از اعیان و تجار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

که مستوفی است شخصی لاابالی
مشیرالدوله مرعوب و خیالی

وثوق‌الدوله جایش هست خالی
بود فیروز هم در فارس والی

قوام‌السلطنه مطرود سرکار
به غیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بود حاجی معین محتاط و معقول
امین الضرب در عدلیه مشغول

علی صراف هم مستغرق پول
فقیه التاجرین هم می‌خورد گول

اهمیت ندارد صنف بازار
ز خراز و ز رزاز و بنکدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

تدین گفته مجلس هست با من
نماییم اکثریت را معین

شود این کار پیش از عید روشن
به جمهوری بگیرم رای قطعاً

نه قانون می‌شود مانع نه افکار
به زور مشت فیصل می‌دهم کار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به تعلیم قشون اندر ولایات
مهیا تلگرافات و شکایات

ز جمهوری اشارت و کنایات
ز ظلم شاه و دربارش روایات

مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار
ز بلدان و ز اقطار و ز امصار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

زتبریز و ز قزوین و ز زنجان
زیردستان وکرمانشاه وگیلان

بروجرد و عراق و یزد وکرمان
ز شیراز و صفاهان و خراسان

ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار
تقاضاها رسد خروار خروار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز ملاها جوی وحشت نداریم
قشون با ماست ما دهشت نداریم

حذر از جنبش ملت نداریم
شب عید است ما فرصت نداریم

سلام عید را بایست این بار
بگیرد حضرت اشرف به دربار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به تهران نیست یک تن انقلابی
بجز مشروطه‌خواهان حسابی

که از وحشت نگردند آفتابی
اگرکردند قدری بد لعابی

بیاویزیمشان بر چوبهٔ دار
بنام ارتجاعیون و اشرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

موافق گشته لندن این سخن را
که فوری خواست سرپرسی لرن را

بود گر شومیاتسکی سوء ظن را
فرستم پیششان استاد فن را

همان مهتر نسیم رند عیار
کریم رشتی آن شیاد طرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نباید کرد دیگر هیچ مس مس
بباید رفت فوری توی مجلس

اگر حرفی شنیدیم از مدرس
جوابش گفت باید رطب و یابس

وگر مقصود خود را کرد تکرار
بپیچیمش به دور حلق دستار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به قدری این سخن‌ها کارگر شد
که سردار سپه عقلش ز سر شد

به جمهوری علاقه‌مندتر شد
بنای انتشار سیم و زر شد

به مبعوثان و مطبوعات و احرار
ز آقای صبا تا شیخ معمار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نمایان شد تجمع‌های فردی
علم در دست‌، گرم دوره گردی

علم‌ها سرخ و زرد و لاجوردی
عیان سرخی و پنهان رنگ زردی

به جمهوریت ایران هوادار
ولو گشته میان کوچه بازار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ازین افکار مالیخولیایی
به مجلس اکثریت شد هوایی

تدین کرد خیلی بی‌حیایی
به یک دم بین افرادش جدایی

فتاد از یک هجوم نابهنجار
از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از آن سیلی ولایت پر صدا شد
دکاکین بسته و غوغا بپا شد

به روز شنبه مجلس کربلا شد
به دولت روی اهل شهر وا شد

که آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و خشم وکشتار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز جمهوری به ما یک گام ره بود
خدا داند که این سیلی گنه بود

که این سیلی زدن خدمت به شه بود
تدین خصم سردار سپه بود

رفاقت بد بود با عقرب و مار
خطر دارد چو نادان اوفتد یار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

قشونی خلق را با نیزه راندند
ولی مردم به جای خویش ماندند

رضاخان را به جای خود نشاندند
به جای گل بر او آجر پراندند

نشاید کرد با افکار پیکار
بباید خواست از مخلوق زنهار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بپا شد در جماعت شور و شرها
شکست‌ازخلق‌مسکین‌دست‌و سرها

رضاخان در قبال این هنرها
شنید از ناظم مجلس تشرها

که این کارت چه بود ای مرد غدار
چرا کردی به مجلس این‌چنین کار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بسی پیر وجوان سر نیزه خوردند
گروهی را سوی نظمیه بردند

چهل تن اندرین هنگامه مردند
برای حفظ قانون جان سپردند

دو صد تن تاکنون هستند بیمار
به ضرب‌ ته تفنگ و زیر آوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

رضاخان شد از این حرکت پشیمان
به سعدآباد رفت از شهر تهران

از آنجا شد به سوی قم شتابان
حجج بستند با او عهد و پیمان

که باشد بعد از این بر خلق غمخوار
ز جمهوری نگوید هیچ گفتار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف
که گردش باز اغوا ناصر سیف

به مجلس کرد توهین از سر کیف
ولیکن بی‌خبر بود از کم و کیف

که مجلس نیست با ایشان وفادار
بجز شش هفت تن بیکار و بیعار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از او بالمره مجلس بدگمان شد
عقاید جملگی از او رمان شد

بسوی رود هن آخر چمان شد
همان چیزی که می‌دیدم همان شد

کشیده شد میان مملکت جار
که از میدان بدر رفته است سردار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به مجلس قاصدی از راه آمد
که اکنون تلگراف از شاه آمد

رضاخان عزل بی اکراه آمد
شه از مجلس عقیدت‌خواه آمد

که قانون اساسی چون شده خوار
دگر کس ملک را باید پرستار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به تعلیمات مرکز با گزافات
رسید از احمد آقا تلگرافات

که سرباز لرستان و مضافات
نمایند از رضاخان دفع آفات

قشون غرب گردد زور سیار
سوی مرکز پی تنبیه احرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

امیر لشکر شرق آن یل راد
یک اولتیماتوم از مشهد فرستاد

به مبعوثان دو روزه مهلتی داد
که آمد جیش تا فراش‌آباد

بباید بر مراد ما شود کار
ولی بر توپ خانی نیست آثار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

وکیلان این تشرها چون شنیدند
ز جای خوبش از وحشت پریدند

به تنبان‌های خود از ترس ریدند
نود رای موافق آفریدند

بر این جمعیت مرعوب گه کار
سلیمان بن محسن شد علمدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ولیکن چارده مرد مصمم
نترسیدند از توپ دمادم

به آزادی ببسته عهد محکم
اقلیت از ایشان شد فراهم

وطن‌خواهی از ایشان گشت پادار
رضاخان را زبون کردند ازین کار

دریغ از راه دور و رنج بسیار
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #18
ای گلبن زرد نیم مرده

وی باغچهٔ خزان رسیده

ای بلبل داغ دل شمرده

وی لالهٔ زار داغ دیده

ای سبزهٔ چهرهٔ زردکرده

صد تیرگی از خزان کشیده

وی کام دل از چمن نبرده

وی طعنه ز باغبان شنیده

برخیز که فصل نوبهار است

ای کودک عهد پهلوانی

وی بچهٔ روزگار سیروس

ای کام گرفته از جوانی

در عهد سپندیار و کاوس

ای رسته به فر خسروانی

از چنگ ‌صد انقلاب منحوس

هان عهد تجدد است‌، دانی

کز حلقه و بند عهد مطموس

هنگام شکستن و فرار است

گویندکه ‌نو شده‌است‌،‌هی‌هی

این کهنهٔ شش هزار سال

کی پیر، که کرده عمرها طی

گردد به دو ساعت استحاله

تجدید قوا کنید در وی

تارنج هرم‌ شود ازاله

اصلاح کنید عهدش از پی

تا نوگردد که لامحاله

این کهنه به‌دوش دهر بار است

هر چیز که پیر شد بگندد

وآن پیر که گنده شد بمیرد

زبور به عجوز برنبندد

تدبیر به پیر در نگیرد

وبرانه‌، نگار کی پسندد

افتاده‌، قرار کی پذیرد

خواهید گر این کسل بخندد

خواهید گر این کهن نمیرد

درمان و علاجش آشکار است

بایست نخست کردش احیا

ز اصلاح مزاجی و اداری

و آنگاه به پای داشت او را

با تقویت درستکاری

وز برق تجددش سراپا

نو کرد به فرّ کردگاری

تجدید فنون و علم و انشا

اصلاح عقیدتی و کاری

نو کردن کهنه زین قرار است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #19
ای وطن‌خواهان‌سرگشته وحیران‌تاچند؟

بدگمان‌ و دو دل و سر به گریبان‌ تا چند

کشور دارا، نادار و پریشان تا چند؟

گنج کیخسرو در چنگ رضاخان‌ تا چند

ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟

...

...

...

...

ای عجب دانا، بازیچهٔ نادان تا چند؟

...

...

...

...

بهر نانی دل یک طائفه بریان تا چند؟

یارب این کینه و این ظلم دمادم تاکی

دل ایرانی‌، آماجگه غم تا کی

پشت احرار به پیش سفها خم تاکی

ظلم ضحاکان‌، در مملکت جم تا کی

سلطهٔ دیوان در ملک‌سلیمان تا چند؟

تا به کی شحنه و یارانش نمایند ستم

چند ملت را دوشند، بمانند غنم

آن یک ازپرخوری و فربهی آورده ورم

وآن دگر از غلیان خون‌، گردیده دژم

مابقی لاغر، همچون نی غلیان تا چند؟

...

...

...

...

تیغ بهرام درین زاویه پنهان تا چند؟

محتسب راهزن و شحنه کمند انداز است

جیش‌،‌ غارتگر و سرخیل‌ سپه جانباز است

ره به هر بدگهری‌، بدکهران را باز است

لوحش‌الله که به‌ هر حسن وطن‌ ممتاز است

زین‌ سپس‌ ناشدنش روضهٔ‌ رضوان تا چند؟

حفظ ناموس به هرجا شرف نظمیه است

شرف و ناموس اینجا، هدف نظمیه است

صف آدم کشی وننگ‌، صف نظمیه است

اختیار شه و کشور به کف نظمیه است

نشده ری کف خاکستر از ایشان تا چند؟

باید از ملت‌، مردی بدر آید چاک

یابد از دور فلک‌، طالع و هوش و ادراک

انقلاب است که آرد گهری چونین پاک

تا صدف گیرد چونین گهری را ز افلاک

دیر باریدن آن ژالهٔ نیسان تا چند؟
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #20
انسان‌:

ای مایهٔ عزت ای سعادت‌!

از بهر خدا بگو کجایی

ماراست به تو بسی ارادات

چونست که نزد ما نیایی

رسم است ز خستگان عیادت

شد خطه مغرب از تو پر نور

ای چشمهٔ نور کردگاری

تا چند در این شبان دیجور

ما مشرقیان کشیم خواری

بر ما نظری به قدر مقدور

سعادت‌:

من نور سعادتم‌، چه خواهی

واندر طلبم چه می کنی جهد

در جمله جهان‌ مراست شاهی

هر دوره و هر زمان و هر عهد

بی‌فرق سفیدی و سیاهی

افسوس از اینکه اهل دنیا

کورند و مرا نمی‌شناسند

من ظاهر و این گروه اعمی

اندر طلبم در التماسند

هریک‌ به رهی‌ روند بیجا

برنوع بشر نگشته مفهوم

معنای سعادت بشر هیچ

گویند سعادتست معدوم

یک فرقه وفرقهٔ دگرهیچ

جز نام ز من نکرده معلوم

در غرب‌، سعادتست قوت

از توپ و تفنگ و جیش جرار

در شرق‌، عبادت و ریاضت

یا مهتری و ضیاع بسیار

در افریقا شکار و راحت

نایافته زو خبر سعادت

هرکس به سعادتی است پدرام

ظاهر می گشت اگر سعادت

بدبخت نماندی اندر ایام

هرکس خردی به زر، سعادت

انوار سعادتست پنهان

بدبختی آدمی از آنست

در عین خوشی بود فراوان

خوشبخت‌، که دست و لب کزانست

مسعود نیامده است انسان

انسان‌:

گر خاصهٔ غرب نیستی‌، هست

روشن ز چه غرب و شرق تاری

مشرق به مغاک تیره پا بست

مغرب زده بر فلک عماری

انصاف چرا گذاری از دست

یک‌ چند ز شرق‌، غرب‌ شد خوار

بر غرب رسید جور و بیداد

وز فتنهٔ غربیان خونخوار

یک چند برفت شرق برباد

وین حال شود همیشه تکرار

سعادت‌:‌

از سر بنهید جهل و اوهام

کوشید به علم‌ و صنعت‌ نو

یکرنگ شوند و راست فرجام

چون پارسیان به عهد خسرو

یا چون عربان به صدر اسلام

شاید که درین زمانهٔ تنگ

یک بار دگر دهید جولان

بر شرق رسد جلال و فرهنگ

بر غرب نفاق و کذب و بهتان

دائم نبود جهان به یک رنگ
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
8
بازدیدها
314
پاسخ‌ها
37
بازدیدها
271
پاسخ‌ها
8
بازدیدها
494

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین