داستان:ویلای مرگ
ساعت ۵ بعدازظهر روز ۱۸ دسامبر بود. کمیسر پارکر که
تازه دست از کار کشیده بود، مشغول خواندن
روزنامههای آن روز بود و قهوه داغش که داخل فنجان
سفیدی بود را میل میکرد که ستوان هانت از
افسران بخش جنایی پلیس چند ضربه به در زد و وارد
اتاق شد و پس از سلام گزارشی را روی میز کمیسر
گذاشت. کمیسر روزنامه را کنار گذاشت و نگاهی به
گزارش انداخت. در گزارش نوشته شده بود:
زن جوان ۲۵ سالهای به نام ماریا جونس در یک ویلای
جنگلی با شلیک گلوله تفنگ از نوع راجر که به
سینهاش اصابت کرده، به قتل رسیده است و جسد
او 4 ساعت پس از مرگش توسط دوستش که صاحب
ویلاست، کشف شده.
با توجه به وقوع این جنایت، از کمیسر خواسته
شدهبود که با حضور در محل جنایت موضوع را
پیگیری نماید.
کمیسر پس از خواندن گزارش رو به ستوان جوان
گفت:گزارش کی رسید؟
ستوان هانت پاسخ داد: لحظاتی پیش از دفتر
فرماندهی به دستمان رسید.
کمیسر نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی عجیبه!
ستوان جوان پرسید: قربان، چی خیلی عجیبه؟
کمیسر آرام گفت: تفنگ نوع راجر مورد علاقه
گاوچرانها میباشد که با آن به راحتی میتوانند از
پس کایوتها و گرگهای بومی برآیند. حالا چگونه و
چرا زن بیچاره با این اسلحه به قتل رسیده است،
عجیب نیست؟
کمیسر سپس لحظهای سکوت کرد و بعد پرسید:
گفتی جنایت در کجا اتفاق افتاده است؟
ستوان پاسخ داد: در ویلایی در جنگل انوریک.
کمیسر از جا بلند شد و با عجله گفت: تا هوا تاریک
نشده باید خودمان را به آنجا برسانیم. شما برو
خودرو را آماده کن.