. . .

در دست اقدام مجموعه داستان شب های خونین|فاطمه فرخی

تالار داستان / داستان کوتاه
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تاریخی
  3. تراژدی
  4. دلهره‌‌آور(هیجانی)
  5. جنایی
مجموعه داستان شب های خونین

ژانر:جنایی؛غمگین؛دلهره اور؛هیجانی؛اجتماعی

نویسنده:فاطمه فرخی


خلاصه:
زمانی که تاریکی فرا می رسد...

در پشت سایه های شهر...

در سکوت مطلق شب...

مرگ پرسه می زند و به دنبال طعمه خود می گردد...

هیس...آماده باش!اینک خون توست که باید شب را قرمز کند!
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #11
در یکی از روز‌های گرم تابستان،وقتی خورشید نزدیک طلوع بود و از پس ابرهای پاره پاره در می‌امد،صدای ناله خفیف دردناکی در خانه طنین انداخت و پس از ان شیون و زاری دو دختر بچه بود که در خانه پیچیده‌بود.
همسایه ها با صدای شیون و زاری با فکر به اینکه دوباره مارال از شدت گریه و غم از دست دادن ماکان بی‌هوش شده‌است به سمت خانه‌اش رفتند و با دیدن جسد خونی‌اش همه در بهت و ناباوری فرو رفتند.
کمی بعد بازپرس ویژه قتل در صحنه حاضر شد و دو دختربچه معصوم که شاهد این ماجرا بودند را به کلانتری بردند.
با بررسی مدارک و شواهد چند ضربه چاقو به ناحیه شکم و قلب قربانی فرو رفته‌بود و از شدت خون ریزی جان باخته‌بود.
پزشک قانونی ضرب و شتم و اسیب جسمی ج×ن×س×ی را تایید کرد و جزئیات را روی میز بازپرس گذاشت.
بازپرس با دقت بررسی کرد و با بهبود حال دو کودک ان‌ها را به اتاق بازجویی برد و از ان‌ها پرس و جو کرد.
هردو وحشت زده‌بودند و لام تا کام حرف نمی‌زدند با حرف‌های بازپرس برمبنای اینکه می‌خواهد قاتل مادرشان را به سزای اعمالش برساند ان‌ها لب بازکرده و تمام اتفاقاتی که افتاده‌بود را گفتند.
بازپرس حکم دستگیری قاتل را صادرکرد،قاتل کسی نبود جز سامان،برادرماکان،که عصر روز قبل به خانه ان‌ها رفته و با مارال مشغول جنگ و دعوا بودند بر سر انکه دختران برای کدام‌شان باشد.مارال هیچ‌جوره کوتاه نمی‌امد تا فرزندانش را تقدیم او کند.
سامان هم لجبازتر و کینه‌ای تر از او،این علتی شد که دعوا شدت بیشتری بگیرد و زد و خورد شروع شود.
رد ناخون‌های روی گردن و دست سامان نشان از درد کشیدن قربانی می‌داد و اوج دعوای بین‌شان.او بعد از اعتراف به قتل افزود که:

-من نیز برادر خود را هم کشته‌ام؛وقتی ماکان با دختر موردعلاقه‌ی من یعنی مارال ازدواج کرد و حتی حاضر به شنیدن گفته‌های من نبود نفرتم از ان دو بیشتر شد،روزهای خوبی در کنار هم داشتند و این باعث می‌شد که افکار شومی در ذهن من نقش ببندد.
نمی‌خواستم ان‌ها را به قتل برسانم فقط می‌خواستم کمی بترسانمشان و اتش نفرت و خشمم را کمتر کنم،اما،روز صبحی که به ماکان زنگ زدم که به پیشم بیاد دعوایمان شدت گرفت و باعث کتک کاری شدیدی شد و ماکان با یک هول محکم من سرش به جدول خورد و دیگر نفسی از دهانش خارج نشد،من که هول کرده‌بودم سریع صحنه‌ی یک تصادف را اماده کردم و نیز خود سریع از انجا دور شدم،عذاب وجدانم با دیدن اشک‌های برادرزاده‌های کم سن و سالم بیشتر می‌شد و موجب شد که همه چیز را از چشم مارال ببینم و او را مقصر بدانم تا خود تبرعه شوم.
تصمیم گرفتم بچه‌ها را از او بگیرم و او را مجبور کنم تا با من ازدواج کند،اما،قبول نمی‌کرد و باعث شد که به خانه ان‌ها بروم و برخلاف علاقه‌ام و حضور دو کودک در خانه او را به قتل برسانم.
بعد از ثبت و بررسی گفته‌های سامان و چک کردن انها با مدارک موجود و مطابقت ان‌ها او به اعدام محکوم شد و دو دختر معصوم که قربانی این ماجرا شدن به بهزیستی منتقل شدن.


پایان
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #12
مجازی

مادر کلافه به دخترکش زل زده‌بود،نگران حال فرزندش بود که روز و شبش پشت سیستمش هدر می‌شد و در فضای مجازی چرخ می‌خورد.

هر‌چقدر هم به او اطمینان داشت،باز هم می‌ترسید از اینکه به چنگال گرگ‌های جامعه بیوفتد،او مادر بود محکوم به نگرانی و دلشوره.

عسل که تازه وارد ۱۹ شده بود،احساس بزرگی می‌کرد و به خودش این حق را می‌داد که در فضای مجازی بماند و هر تبلیغ و گفت‌و‌گویی را ببیند و بخواند،بدون آنکه به عواقبش فکر کند.

عسل به تازگی پدرش را از دست داده‌بود،و بعد از فوت پدرش به کلی رفتارش تغییر کرد و از دختر سر به زیر و حرف‌گوش کن خانواده به دختر سرکش و یاغی این خانه تبدیل شد.

بیشتر اوقاتش پای سیستمش بود و در حال چت با افراد گوناگونی،مادرش از روی نگرانی مدام با او حرف می‌زد و از او می‌خواست درسش را ادامه دهد و مدرکش را بگیرد و به دنبال شغل مناسبی بگردد.

اما،انگار گوش‌های عسل کر شده‌بود و محلی به زجه زدن‌های مادرش نمی‌داد،و هربار بیشتر قلب این زن فداکار را می‌شکست.

فیروزه خانم،مادر عسل،هر روز از صبح به سرکار می‌رفت و در مزونی خیاطی می‌کرد و شب باز می‌گشت و دخترکش را پشت سیستمش می‌دید،اضطراب اینده او را داشت برعکس او.

در صبحی دلگیر و پاییزی،که باد از لابه‌لای درختان می‌گذشت و ترس را به دل رهگذران می‌انداخت،فیروزه خانم سراسیمه به پلیس خبر گم شدن دخترش را داد.

عسل به مدت دو روز بود که گم شده‌بود و خبری از او نبود،نه تلفنش را جواب می‌داد و نه به خانه هیچ‌کدام از اشنایان و دوستانش رفته‌بود.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #13
فیروزه به هرکسی رو انداخته‌بود تا پیگیر دخترش باشند ولی،همه این ماجرا را به پلیس واگذار کرده‌بودن و هیچ‌کس نگران حال این مادر بیچاره نبود.

فردای شبی که فیروزه به پلیس زنگ زده‌بود،پلیس جنازه‌ی خونین دختری را در کنار درختی در پارک پیدا‌کرد.

به فیروزه برای شناسایی خبر دادند،مدارکی که همراه دختر بود نشان می‌داد همان گمشده‌ی این مادر است ولی،باز هم باید شناسایی می‌شد.

فیروزه با حال بدی شتابان پا به سردخانه گذاشت،دلش شور می‌زد و خدا را صدا می‌زد،دلش نمی‌خواست دسته گلش را خونین و مرده ببیند.

او مرد زندگی‌اش را از دست داده‌بود و هنوز داغ‌دار بود،مرگ جوان ناکامش از پا درش می‌آورد.

بعد از شناسایی جنازه مشخص شد که متعلق به عسل است و فیروزه که حالش بد و بی‌هوش شده‌بود به بیمارستان منتقل شد.

بازپرس ویژه قتل در صحنه‌ی جرم حاضر شد،دور‌تادور درخت را بررسی کرد،هرچیزی را که مشکوک بود یادداشت می‌کرد.

قبل از انکه به دفترش بازگردد دستور داد سیستمی که به گفته مادر مقتول دردست دخترک بود و شب و روزش را با ان سپری می‌کرد را به دفترش بیاورند.

بعد از بررسی چت و گفت‌و‌گوهایی که عسل داشت،دستور دستگیری پسری به نام آرمان صادر شد.

آرمان را به اتاق بازجویی بردند و از او بارها سوال کردند ولی،او فقط می‌گفت که مدت کمی است که با عسل اشنا شده و جز چندتا پیام باهاش ارتباط دیگری نداشته.

بازپرس پرینت پیام‌هایی که از طرف آرمان حذف شده‌بود را روی میز گذاشت و راه هر فراری را برای پسرک بست.

پسرک ترسیده چشم بست و به خود لعنت فرستاد،به عسلی که اغواگرانه او را به سیاه چال بدبختی‌ها انداخته‌بود.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #14
بازپرس دوباره سوالاتش را بازگو کرد و منتظر جواب از طرف پسرک بود،آرمان بالاخره ل*ب گشود پ اعتراف کرد.

-در گروهی دوستانه با عسل اشنا شدم،دختر ساده و زیبایی بود بخاطر مرگ پدرش نیاز به عاطفه و محبت داشت که از طرف کسی خرجش شود،منم کم کم با او طرح دوستی ریختم و خیلی زودتر از انکه فکر کنم عسل با من احساس راحتی کرد و همه‌ی زندگی‌اش را برایم بازگو کرد،چندباری تلفنی صحبت کردیم تا اینکه ازم خواست قراری بذاریم.

لیوان اب را سر کشید و دست‌های لرزانش را که اسیر دستبند فلزی یخ بود را درهم پیچید.

-اولین بار همدیگر را در کافه‌ای شیک دیدیم و خیلی معمولی صحبت کردیم،بعد از دو روز دوباره باهم دیدار داشتیم و ایندفعه با ماشین دنبالش رفتم و دور زدیم و قرار شد که فردا باز همدیگر را ببینیم،با دیدنش هربار افکار‌های ضد و نقیض در فکرم رژه می‌رفت و وادارم می‌کرد که به چشم شکارچی بهش نگاه کنم.

کلافه چشم بست،حقایق برای خودش هم درد داشت،چطور توانسته بود از اعتماد یک دختر زخم خورده استفاده کند و همچین بلایی سرش بیاورد؟

-عسل را به پارکی بردم و هروقت که می‌خواستم او را لمس کنم او مانع می‌شد و ازم فاصله می‌گرفت،تا اینکه دیگر نتوانستم خوی سرکشم را خفه کنم و به بدترین شکل او را شکنجه دادم و تنش را تصاحب کردم و بعد هم از ترس پا به فرار گذاشتم،چون زمانی که به خودم امدم دست های دور گلوی سفیدش حلقه شده‌بود و عسل دیگر نفس نمی‌کشید.

بازپرس سری از تاسف تکان داد و تمام اعترافات آرمان را ثبت کرد و حکم اعدام را امضا کرد.

پایان
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #15
نقابدار

نیمه‌شب بود که زنی هراسان به پلیس زنگ زد و خبر قتل یک دختر و پسر جوان را داد.

بازپرس به همراه افرادش در صحنه حاضر شدن،به گفته شاهدان دو ساعت قبل از وقوع قتل یک دختر و پسر جوان و زیبا با خوش و بش کردن داخل یک خیابان تاریک شدن و بعد از یک ساعت صدای جیغ و داد‌شان کل خیابان را برداشته و همگی را ترسانده.

افرادی که با عجله به ان سمت رفتع‌اند مردی را با نقاب مشکی مشاهده می‌کنند که با سرعت زیاد از انجا در حال دور شدن بوده و دست‌کش‌های مشکی او آلوده به خون بوده.

بازپرس بعد از ثبت شواهد و مدارک به دفترش بازگشته و کمی بعد هویت ان دو برایش روشن شده.

دختر جوان المیرا نام داشته و حدود ۲۳سال سن داشته و متاهل بوده ولی فردی که کنار او کشته شده و در گفته‌های شاهدان کنارش بوده همسر وی نبوده!

پسر حسام نام داشته و ۲۸سال سن داشته و از قضا صاحب‌کار المیرا بوده.

هردوی ان‌ها به ضرب دو گلوله در قفسه سینه و جای کبودی در زانو و دست کشته شده‌اند.

بازپرس دستور داد شوهر المیرا را برای بازجویی نزد او بیاورند.

چند ساعت بعد همسر المیرا که شایان نام داشت در دفتر حاضر شده و منتظر به بازپرس خیره شده‌است.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #16
بازپرس با دقت خیره حرکات او بود و مشغول پرسیدن سوالات خود شد،از او پرسید که در زمان وقوع قتل و قبل ترش کجا بوده است و ایا شاهدی دارد یا خیر.

شایان هم کمی مضطرب جواب داد که مشغول رانندگی بوده است و مسافرکشی می کرده است و شاهدی ندارد تا شهادت دهد.

بازپرس گفته های او را ثبت کرد و پرسید تا کنون دعوایی داشته اند و جدال فیزیکی رخ داده است یا خیر،شایان هم در جواب گفته بود که گاهی بر سر موضوعات کوچک با هم بحث داشته اند ولی تا کنون دعوای فیزیکی رخ نداده است و مردانگی اش اجازه نمی دهد دست روی زن بلند کند.

بازپرس تمامی گفته های او را ثبت کرد و بعد از چندین سوال کوتاه از اتاق بازجویی خارج شد.

حس می کرد مرد دروغ می گوید،اثار خراش هایی که روی گردن مرد بود جای ناخون های یک زن بود و این خط قرمزی بر روی گفتارش می کشید و ثابت می کرد که کاسه ای زیر نیم کاسه هست.

پدر و مادر هردو جوان سریعا به کلانتری امدند و بعد از شنیدن فاجعه بزرگی که برایشان پیش امده عزا گرفتن و شیون و زاری سر دادن.

هردو خانواده هرچه زودتر می خواستند مقصر پیدا شود و حقیقت برایشان روشن شود و بازپرس هم تمام تلاشش را می کرد که حقیقت را بفهمد و قاتل را دستگیر کند.

بازپرس از کل خانواده بازجویی کرد و وقتی نوبت به خواهر المیرا رسید همه چیز تغییر کرد!

دختر که نفس نام داشت اعتراف کرد که دعوای میان خواهر و شوهر خواهرش خیلی جدی تر از انچه است که بقیه می گویند و بین انها خیلی فاصله بوده است،از ازدواج اجباری خواهرش گفت و از کتک کاری هایی که شایان که سنگ مردونگی به سینه می زد گفت.

حقایق را برخلاف همه خاندان برای بازپرس بیان کرد تا بتوانن ان قاتل پست فطرت را دستگیر کنند!گفت که خواهرکش دچار افسردگی حاد شده بوده و به سرکار می رفته و در محل کارش با مردی که صاحب کارش بوده اشنا می شود و رابطه یشان از کارمند و رییس بیشتر می شود.

المیرا خواستار عشق بوده و حسام تمام و کمال کنارش بوده و همین باعث شده که المیرا به او دل ببازد و یادش برود زن متاهلی هست و هرچقدر زوری و صوری باید بر سر زندگی اش باشد و دست از پا خطا نکند،خیانت،خیانت است.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #17
بازپرس تمام گفته های او را ثبت کرد و دوباره از شایان بازجویی کرد،شایان برایش یک علامت سوال پر رنگ بود و ممکن بود قاتل خودش باشد.

شایان حرف های تکراری اش را بازگو کرد وقتی بازپرس گفت که نفس همه چیز را برای او گفته است زیر همه چیز زد و گفت از روی حسادتش گفته وگرنه من و المیرا زندگی عاشقانه و شیرینی داشته ایم.

بازپرس اما قانع نمی شد و بیشتر پا فشاری می کرد تا حقیقت را بگوید،کمی بعد مردی در کلانتری حاضر شد و امده بود تا اعتراف کند برای یک همکاری در یک جنایت!

بازپرس شایان را تنها گذاشت و به او فرصت داد تا فکر کند و حقیقت را برایش بگوید و به سراغ مرد جدید ماجرا رفت،مردی که می خورد۳۰سال داشته باشد و صورتش زیادی خشن می زد و هرکسی او را می دید فکر می کرد خلافکاری چیزی است!

بعد از نشستنش مقابل بازپرس لب باز کرد و کل ماجرا را بدون کم و کاستی تعریف کرد و گفت:

من رفیق صمیمی حسام هستم و همیشه و همه جا کنارش بودم و هروقت کمک خواسته کمکش کردم،حسام صبح امروز ساعت های۷به من زنگ زد و ازم خواست شب به ادرسی که برام میفرسته برم،منم قبول کردم،نزدیک های ساعت۸شب بود که در محل حاضر شدم و حسام را درحالی دیدم که لباسی تمام مشکی تنش بود و صورتش را پوشانده بود،کنارم روی صندلی کمک راننده قرار گرفت و گفت که همسرش به او خیانت می کند و با رییس محل کارش سر و سری دارد،می خواهد به این اوضاع خاتمه دهد زیرا که مردانگی و غیرتش اجازه نمی دهد زنش را کنار مرد دیگری ببیند حتی اگر به هم حسی نداشته باشند و بینشان شکراب باشد،از او خواستم خونسرد و ارام باشد و با همسرش صحبت کند و اوضاع را حل کند اما،گوشش بدهکار نبود و گفت کمی دیگر همراه رییسش به اینجا می ایند و به خانه مجردی صاحب کارش می روند و می خواهد انها را غافلگیر کند،تا زمانی که انها را ببیند او را دعوت به ارامش و سکوت کردم و سعی کردم قضیه را یک جوری جمع کنم،دلم نمی خواست تنها رفیقم را در این حال و روز ببینم و از یک طرف به نظرم کار همسرش انچنان درست نبود،این ارامش قبل این بود که صدای خنده های همسرش را بشنوند و مرد را کنار او ببیند،قبل از اینکه به خودم بیایم از ماشین پیاده شد و گفت به هیچ عنوان دنبالش نروم.با اینکه دلم نمی خواست تنهایش بگذارم اما نخواستم هم در زندگی یشان دخالت کنم پس در ماشین منتظرش شدم،کمی بعد با صدای جیغ و داد دیدم که به طرف ماشین می اید و سر تا پایش خونین است،زمانی که سوار شد ازم خواست با نهایت سرعت برانم و از این محل کذایی دور شوم،هول کرده بودم اما سریع با صدای دادش به خودم امدم و از انجا دور شدم،وقتی گفت که انها را کشته است و خون جلوی چشمانش را گرفته و یک جنایت بزرگ کرده شوکه شدم و نمی دانستم چه کاری انجام دهم،از من خواست که سکوت کنم و او را به خانه برسانم،اما زمانی که او رفت نتوانستم با عذاب وجدانم کنار بیایم و صدای جیق و دادهای زجر اور ان دو فرد را فراموش کنم هرچند هم خطاکار باشند مجازاتشان مرگ نبود.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #18
بازپرس همه حقایق را ثبت کرد و بعد از بیرون فرستادن مرد،حکم دستگیری شایان را صادر کرد و بقیه پرونده را به قاضی سپرد.

خانواده المیرا وقتی از حقیقت با خبر شدند شوکه و حیرت زده بودند،نمی دانستند از خیانت دخترشان خجالت زده باشند یا از کشته شدنش ناراحت و از دامادشان کینه به دل بگیرند.

بر سر سه راهی بودند که نمی دانستند کدام راه را انتخاب کنند و این بدتر به حال بدشان دامن می زد،

شایان همه چیز را اعتراف کرد و دستگیر شد اما،ابراز پشیمانی نکرد و گفت سزای ادم خیانت کار مرگ است و هیچ از کاری که کرده ناراحت نیست،درست است که دلش برای همسرش تنک شده اما نمی توانست خیانتش را بپذیرد و برایش سخت بوده.


پایان
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین