. . .

در دست اقدام مجموعه داستان شب های خونین|فاطمه فرخی

تالار داستان / داستان کوتاه
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تاریخی
  3. تراژدی
  4. دلهره‌‌آور(هیجانی)
  5. جنایی
مجموعه داستان شب های خونین

ژانر:جنایی؛غمگین؛دلهره اور؛هیجانی؛اجتماعی

نویسنده:فاطمه فرخی


خلاصه:
زمانی که تاریکی فرا می رسد...

در پشت سایه های شهر...

در سکوت مطلق شب...

مرگ پرسه می زند و به دنبال طعمه خود می گردد...

هیس...آماده باش!اینک خون توست که باید شب را قرمز کند!
 

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,356
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #3
داستان:ویلای مرگ

ساعت ۵ بعدازظهر روز ۱۸ دسامبر بود. کمیسر پارکر که

تازه دست از کار کشیده بود، مشغول خواندن

روزنامه‌های آن روز بود و قهوه داغش که داخل فنجان

سفیدی بود را میل می‌کرد که ستوان هانت از

افسران بخش جنایی پلیس چند ضربه به در زد و وارد

اتاق شد و پس از سلام گزارشی را روی میز کمیسر

گذاشت. کمیسر روزنامه را کنار گذاشت و نگاهی به

گزارش انداخت. در گزارش نوشته شده بود:


زن جوان ۲۵ ساله‌ای به نام ماریا جونس در یک ویلای

جنگلی با شلیک گلوله تفنگ از نوع راجر که به

سینه‌اش اصابت کرده، به قتل رسیده است و جسد

او 4 ساعت پس از مرگش توسط دوستش که صاحب

ویلاست، کشف شده.

با توجه به وقوع این جنایت، از کمیسر خواسته

شده‌بود که با حضور در محل جنایت موضوع را

پیگیری نماید.

کمیسر پس از خواندن گزارش رو به ستوان جوان

گفت:گزارش کی رسید؟

ستوان هانت پاسخ داد: لحظاتی پیش از دفتر

فرماندهی به دستمان رسید.

کمیسر نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی عجیبه!

ستوان جوان پرسید: قربان، چی خیلی عجیبه؟

کمیسر آرام گفت: تفنگ نوع راجر مورد علاقه

گاوچران‌ها می‌باشد که با آن به راحتی می‌توانند از

پس کایوت‌ها و گرگ‌های بومی برآیند. حالا چگونه و

چرا زن بیچاره با این اسلحه به قتل رسیده است،

عجیب نیست؟
کمیسر سپس لحظه‌ای سکوت کرد و بعد پرسید:

گفتی جنایت در کجا اتفاق افتاده است؟

ستوان پاسخ داد: در ویلایی در جنگل انوریک.

کمیسر از جا بلند شد و با عجله گفت: تا هوا تاریک

نشده باید خودمان را به آنجا برسانیم. شما برو

خودرو را آماده کن.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #4
در آن ساعت روز خیابان‌ها شلوغ و پررفت‌وآمد بود و

ترافیک سنگینی بر شهر حاکم بود. هانت که راننده

قابلی بود و خیابان‌ها را بخوبی می‌شناخت، برای

رهایی از ترافیک سنگین از کوچه پس کوچه‌ها عبور

کرد و 45 دقیقه بعد خودرو را در مقابل ویلایی زیبا

در دل جنگل انوریک متوقف کرد.

جنگل انوریک در شمال شرقی شهر واقع شده بود.

یک جنگل زیبا و دیدنی. ویلایی که جنایت در آنجا رخ

داده‌بود، در 30 کیلومتری جنگل در کنار رودخانه واقع

شده‌بود. یک ویلای کوچک و زیبا. ویلا در منطقه‌ای

خلوت ساخته شده‌بود و ویلاهای اطراف آن خالی یا

متروکه بودند.

دور ویلا با دیواری بلند محصور شده بود. با این

وجود، ورود به ویلا چندان سخت نبود. در آن ساعت

غروب که خورشید رفته رفته جای خود را به شب و

تاریکی می‌داد، سکوت وهم‌انگیزی در جنگل حاکم

شده‌بود.

هوا بسیار مطبوع و دل‌انگیز بود.

به خاطر ییلاقی بودن، استفاده از ویلا فقط برای چند

روز مقدور بود و به نظر نمی‌رسید کسی به طور مداوم

بتواند در آنجا زندگی کند.

البته در یک کیلومتری ویلا روستایی بسیار زیبا قرار

داشت که اهالی آنجا بومی بودند و در تمام مدت

سال در آنجا زندگی می‌کردند و بسیار هم رضایت

داشتند.


کمیسر پس از این که از خودرو پیاده شد، نگاهی به

اطراف و جنگل زیبا انداخت و آرام وارد ویلا شد. او

پس از طی محوطه ویلا که 60 یا 70 متر می‌شد، وارد

ویلا شد.

چند مامور پلیس مشغول بررسی در نقاط مختلف ویلا

بودند. سروان جان رئیس پاسگاه ژاندارمری منطقه با

دیدن کمیسر جلو آمد و پس از احترام نظامی، گزارش

داد:


حدود ساعت 4 بعدازظهر خانم جینا سراسیمه با ما

تماس گرفت و اعلام کرد که دوستش ماریا در ویلایش

در انوریک به قتل رسیده است. ما بلافاصله به محل

آمدیم و متاسفانه با جسد خون‌آلود ماریا که با

شلیک گلوله کالیبر 223 به قتل رسیده بود، روبه‌رو

شدیم. ماریای بیچاره پس از آزار و اذیت به قتل

رسیده بود. ما محل را کاملا تحت کنترل درآوردیم و

موضوع را به رئیس پلیس اطلاع دادیم.


سروان جان ادامه داد: آن طور که در بررسی‌های اولیه

متوجه شدیم، 4 ساعت از وقوع مرگ او می‌گذشت.

گویا ماریا تنها در ویلا بوده که مورد حمله قاتل

بی‌رحم قرار گرفته و پس از شکنجه و آزار و اذیت به

قتل رسیده است.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #5
وی افزود: این ویلا متعلق به جیناست که گویا امروز

ماریا را دعوت کرده بود که مهمان او باشد. ماریا زودتر

از بقیه به ویلا رسیده بود و چون کلید در را به همراه

داشته، وارد ویلا شده و مشغول تمیز کردن آن بوده

که قاتل سر رسیده است. علاوه بر ماریا 2 نفر دیگر

هم مهمان بوده‌اند که آنها با جینا به اینجا آمده‌اند.

البته مایکل کوراس همسر سابق ماریا هم که یک ماه

پیش از او جدا شده، در محل حضور داشته است.

سروان جان یادآور شد که جسد ماریا در زیرزمین

خانه کشف شده است.

کمیسر چند سوال از سروان جان کرد و سپس به

دنبال او به محل جنایت در زیرزمین متروک ویلا رفت.

زیرزمین ویلا کاملا متروکه بود که مقداری وسایل

اضافی فرسوده در آن دیده می‌شد. جسد مچاله شده

ماریا در گوشه زیرزمین در حالی که در خون خود

درغلطیده بود، دیده می‌شد.

کمیسر آرام به جسد ماریا نزدیک شد. او یک تی‌شرت

سرمه‌ای رنگ و شلوار جین به پا داشت. جای شکاف

عمیقی که ناشی از شلیک گلوله بود، روی سینه‌اش

دیده می‌شد.

خون زیادی در اطراف جسد مشاهده می‌شد.

صورت مقتوله کاملا خون‌آلود بود.

شواهد نشان می‌داد که دست راست و پای چپ او

قبل از مرگ شکسته است.

ضمن این که اثری از آزار مقتوله دیده نمی‌شد، اما به

نظر می‌رسید که قاتل قبل از قتل، زن بیچاره را

بشدت تحت شکنجه جسمی و روحی قرار داده

است.

کمیسر پس از این که به دقت جسد ماریا را وارسی

کرد، رو به سروان جان پرسید: از تحقیقات محلی

متوجه موضوع مشکوکی نشدید؟

سروان با تردید پاسخ داد: افراد محلی، ساعت حدود

30/11 زن جوان را دیده‌اند که از روستا به سمت

اینجا حرکت کرده، ضمن این که به فاصله چند

دقیقه یک موتورسیکلت هم همین مسیر را طی

نموده است.

کمیسر پرسید: چیزی هم سرقت شده است؟

خیر، موضوع سرقت منتفی است.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #6
کمیسر تمام زوایای زیرزمین را از نظر گذراند، آن گاه از آنجا خارج شد و پای صحبت‌های جینا که بشدت نگران و وحشت‌زده بود، نشست.
جینا در میان اشک و ناله گفت: می‌خواستیم یکی دو روز خوش باشیم که این حادثه دردناک رخ داد.
وی افزود: ماریای بیچاره بعد از جدایی از همسرش، مایکل کوراس، بشدت ناراحت و دچار افسردگی روحی شده بود. من او را دعوت کردم که با حضور در اینجا آرامش پیدا کند، اما چه می‌دانستم که گرفتار یک جنایتکار خون‌آشام می‌شود.
جینا ادامه داد: 2 روز پیش ما قرار این سفر را گذاشتیم. دیشب هم کاملا برنامه‌ریزی را انجام دادیم، چون من جلسه مهمی داشتم، کلید را به ماریا دادم. قرار بود او زودتر بیاید. بعد هم من و نامزدم آلفرد و استیو دوست آلفرد هم به او ملحق شویم. ماریا ساعت 10 صبح با من تماس گرفت و گفت تا چند دقیقه دیگر حرکت می‌کنم. البته او کمی نگران به نظر می‌رسید که وقتی از او علت را پرسیدم، چیزی نگفت. دیگر از او خبری نداشتم تا این که ساعت نزدیکی‌های 4 بعدازظهر وقتی به اینجا رسیدیم، در کمال تعجب دیدیم در ویلا باز است و خبری از ماریا نیست. پس از جستجو متوجه شدیم در زیرزمین کاملا باز و چراغ آن روشن است. آلفرد وقتی وارد زیرزمین شد، فریاد بلندی کشید و ما را صدا زد. وقتی وارد زیرزمین شدیم، با جسد خون‌آلود ماریای بیچاره روبه‌رو شدیم.
جینا افزود: سراسیمه موضوع را به پاسگاه اطلاع دادیم، البته این را هم باید اضافه کنم لحظاتی بعد از این که به پاسگاه خبر دادیم، تلفن همراه ماریا به صدا درآمد. از آن سوی خط مایکل کوراس، همسر سابق او بود. مایکل گفت می‌خواهم با ماریا صحبت کنم که موضوع را به او اطلاع دادم و دقایقی بعد مایکل با موتور، خود را به اینجا رساند.
کمیسر از جینا در مورد شغلش پرسید.
جینا گفت: من مدیر یک شرکت حمل و نقل هستم و حدود 8 سال است که با ماریا دوست هستم. ماریا دختر خوبی بود. او با عشق ازدواج کرد؛ اما متاسفانه نتواست مایکل را تحمل کند. مایکل مرد خودخواه و تندخویی بود که فقط عشقش شکار بود و گاهی چند روزی به بهانه شکار، ماریا را تنها می‌گذاشت و وقتی ماریا اعتراض می‌کرد، او را به باد کتک می‌گرفت. او هم نتوانست این شرایط را تحمل کند و یک ماه پیش از او جدا شد. کمیسر چند سوال دیگر از جینا کرد، آنگاه به بازجویی از آلفرد نامزد جینا و دوست جوان و خوش‌تیپ او، استیو پرداخت. آنها هم اظهارات جینا را تایید کردند.
آلفرد به کمیسر گفت: وقتی من وارد زیرزمین شدم، یک لحظه چشمم به ماریا افتاد. او در خون خود غلطیده بود. سراسیمه جینا و استیو را صدا زدم. هیچ کاری از ما ساخته نبود. زن بیچاره بیرحمانه به قتل رسیده بود. آلفرد تایید کرد که هیچ چیز از ویلا سرقت نشده است.
کمیسر پس از چند دقیقه بازجویی ا‌ز آلفرد و استیو به سراغ مایکل کوراس، همسر سابق ماریا که در گوشه‌ای نشسته بود و با ولع به سیگارش پک می‌زد، رفت. مایکل با صدای گرفته‌ای گفت: من، ماریا را به حد جنون دوست داشتم و راضی به جدایی از او نبودم؛ اما خودش اصرار داشت که جدا شویم. البته علاقه ما دوطرفه بود و مطمئن بودم که او پشیمان می‌شود. همین طور هم شده بود و اگر این اتفاق نمی‌افتاد، دوباره ما با هم زندگی می‌کردیم.
وی افزود: ساعت حدود دو بعدازظهر با او تلفنی صحبت کردم. حالش خیلی خوب بود. می‌خواستم او را ببینم، گفت خیلی کار دارم بعدا زنگ بزن. البته در مورد حضورش در این ویلا چیزی نگفت. ساعت حدود 4 بعدازظهر بود که مجددا تماس گرفتم. این بار جینا گوشی را برداشت و خبر این حادثه دردناک را اطلاع داد. من هم سراسیمه خودم را به اینجا رساندم و با این صحنه وحشتناک روبه‌رو شدم. باور کنید برای من مرگ او بسیار سخت و دردناک است. من به او عشق و علاقه زیادی داشتم و نمی‌توانم باور کنم که برای همیشه او را از دست داده‌ام.
کمسیر نیم ساعتی از مایکل بازجویی کرد. آنگاه آنچه را که اتفاق افتاده بود، یک بار دیگر بدقت مرور کرد و سپس رو به ستوان هانت دستور دستگیری قاتل را صادر کرد.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #7
قاتل کسی نبود جز مایکل کوراس؛همسر سابق ماریای بیچاره!دلایل کمسیر پارکر برای دستگیری مایکل کوراس:
دلیل اول مقتول با تفنگ راجر کالیبر۲۲۳ به قتل رسیده که مخصوص شکارچی هاست و مایکل هم یک شکارچی ماهر بود.
دلیل دوم اهالی منطقه به دنبال ماریا یک فرد موتورسوار دیدن که او را تعقیب می‌کند این درحالی بود که جینا به کمیسر گفت وقتی مایکل از موضوع قتل ماریا مطلع شد خود را با موتور رساند.
دلیل سوم مایکل مدعی بود که با ماریا ساعت ۲بعد از ظهر صحبت کرده در صورتی که جسد ماریا ساعت۴بعد از ظهر کشف شد و ۴ساعت از زمان مرگ وی گذشته بود.در واقع مایکل مدعی است با او صحبت کرده درحالی که وی به قتل رسیده!



پایان
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #8
اعتراف

مسبب همه بدبختی هایش را بردار شوهرش می‌دانست.برادر شوهرش،سامان،مرد خودخواه و مغروری بود.
برعکس شوهرش،ماکان،ساده و متواضع بود.همین سادگی او بود که باید بی چون و چرا خواسته‌های برادر خود-غلط یا درست- را اجابت می‌کرد.همین مسائل اختلاف بین مارال و ماکان را روز به روز بیشتر می‌کرد و با آنکه از ازدواجشان ده سال گذشته بود و الان دو دختر داشتند هیچ روزی نمی‌شد که باهم جنگ و دعوا نداشته‌باشند.حتی همسایه‌ها هم از این موضوع خبر داشتند و گاهی پا در میانی می‌کردند اما،بی فایده بود.
افسانه هشت ساله بود و فرزانه شش ساله.ان ها هر روز تماشاگر جـ×ر و بحث و دعوای پدر و مادر خود بودند.
کارشان به کلانتری و دادسرا هم کشیده‌شده بود.اگز هر زنی قهر می‌کرد و به خانه پدر و مادرش یا خواهر یا بردارش می‌رفت،مارال کسی را نداشت که به او پناه ببرد.تا چشم باز کرده بود و خودش را شناخته بود به او گفته بودند که پدر و مادر ندارد و کودک سر راهی بوده‌است.راست می‌گفتند،مارال بزرگ شده پرورشگاه بود.در پرونده پرورشگاه هیچ گونه اثری از پدر و مادر و کسان او وجود نداشت و این نقطه سیاهی در زندگی او بود. باید حرف و طعنه دیگران را می‌شنید که دائما می گفتند که دختره سر راهی است و ماکان اشتباه کرده او را گرفته است و مگر دختر قحط بوده.و هم نقطه اتکایی نداشت که در هجوم برادرشوهر و اقوام دیگر به ان ها پناه ببرد.بنابراین به جز سازش چاره دیگری نداشت.چندین مرتبه با ماکان صحبت کرده‌بود و حتی قرار شده‌بود از همدیگر جدا شوند،اما،وجود افسانه و فرزانه مانع از اجرای این تصمیم شده‌بود.
دخالت های سامان تمامی نداشت.تصمیم گیرنده همه کارهای ماکان او بود.بارها ماکان تصمیم گرفته‌بود زندگی‌اش را جمع و جور و از دخالت دیگران جلوگیری کند، اما ،زورش نمی‌رسید.از دعوا و جنجال با اقوامش خوشش نمی‌آمد.
خودش خوب می‌دانست مارال زن خوبی است و اهل زندگی،اما،نمی‌توانست روی برادرش را هم زمین بگذارد. در سرش رویاهای بزرگی داشت،اما، فکر می‌کرد که با مارال نمی‌تواند به ان رویاها جامعه عمل بپوشاند.ده سال پیش که قرار شد با مارال ازدواج کند،آس و پاس بود و چیزی نداشت.تازه سرباز فراری هم بود.هیچ کس حاضر نبود دخترش را به چنین مردی بدهد. آن زمان اطرافیان مخالفت کمتری با این ازدواج داشتند.
ماکان موتورسیکلتی داشت برای پرورشگاه اقلام مورد نیاز آن ها را می‌آورد و در انجا با مارال اشنا شد.
موتورهم مال ماکان نبود،بلکه فقط رانندگی می‌کرد.حجب و حیای مارال او را شیفته و مجذوب خود کرد و از طریق مسئولان پرورشگاه از او خواستگاری کرد.
خانواده ماکان اول مخالفت کردند،اما،وقتی وضعیت او را دیدند مجبور شدند که قبول کنند.بعد از ازدواج،مارال ماکان را جمع و جور کرد و هر طوری بود برای ماکان معافیت سربازی گرفت.زندگی ان ها روز به روز گرم تر می‌شد و خداهم دوتا دختر به ان ها داده‌بود که در زببایی و جمال مثال زدنی بودند.
این ها را ماکان می‌دانست.ادم ساده و پاکی بود.مسلمان بود.یک کارگر ساده بود که با کمک مارال تا اینجا رسیده بود.همه چیز خود را مدیون او می‌دانست.اما،وقتی ماکان سر و سامانی گرفت دخالت دیگران شروع شد.سرکرده ان ها سامان بود.سامان وضع مالی خوبی داشت.دوتا پسر قد و نیم قد داشت و با اتومبیل تویاتایی که خریده بود،برای خودش بین در و همسایه کسی شده‌بود.
طاقت نداشت صحبت های دیگران را درباره ماکان و مارال بشنود.
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #9
این بود که در زندگی آنها دخالتش را شروع کرد.فکر می‌کرد با طلاق مارال این ننگ را پاک خواهد کرد.خواسته او از ماکان این بود که مارال را طلاق بدهد.حتی حاضر بود مهریه او را چندین برابر بدهد،ولی مارالی وجود نداشته‌باشد.ماکان بارها به او گفته بود که ماحصل زندگی ان ها دو دختر هستند که هم پدر می‌خواهند هم مادر،اما،او گوش‌شنوا نداشت.ماکان سعی می‌کرد هر دو طرف را داشته باشد و این موضوع باعث جدال و دعوای او با مارال می‌شد.
ماکان با اینکه ادم مومن و با خدایی بود،اما،سیاست و کیاست درست وحسابی نداشت و به همین خاطر هم زندگی او تهدید می‌شد.کار ماکان هم مثل قبل همان پیک موتوری بود،اما،موتوری که مال خودش بود.سامان بارها به او گفته بود که اگر مارال را طلاق بدهد،کار و کاسبی درست و حسابی برای او درست می‌کند.شرط غیر قابل اجرایی بود و ماکان این را برای خودش هضم کرده‌بود که زندگی بدون مارال امکان ندارد،اما،دعواهایشان نیز پایان نداشت.مسئولان پرورشگاه نیز در جریان بودند،اما،دخالتی نمی‌کردند،چون انقدر مشکل داشتند که وقت و حوصله پرداختن به چنین مسائلی را نداشتند.
روزگار به همین منوال درحال سپری شدن بود که در اوایل صبح یکی از روزهای پاییزی ماکان بدون اطلاع قبلی و بعد از اذان صبح و خواندن نماز با موتورسیکلت خانه را ترک کرد.تا ظهر خبری از او نبود.مارال به خیال اینکه ماکان به دنبال کاری رفته و طول کشیده و برمی‌گردد،نگران نشد تا اینکه هوا تاریک شد و شب فرارسید و نگران و اضطراب به جانش چنگ انداخت.
موبایل ماکان خاموش بود.همین که می‌خواست تلفنی موضوع را به اقوام خبر بدهد،صدای زنگ تلفن بلند شد.از ان طرف صدای مرد جوانی شنیده می‌شد:
-الو منزل اقا ماکان.
-بله بفرمایید من همسر ایشان هستم.
-از بیمارستان تماس میگیرم.مشکلی پیش آمده،البته نگران نباشید.مشکل مهمی نیست.ماکان تصادف کرده و اینجا بستری شده‌است.
مارال حسابی دستپاچه شد و مثل اینکه خون را از دست و پای او بکشند سست و بی حال روی زمین نشست و با صدای لرزان گفت:
-کدام بیمارستان؟!
مردجوان درحالی که سعی می‌کرد طوری صحبت کند که برای مارال مشکلی پیش نیاید آدرس بیمارستان را داد.مارال با دست به سر خودش کوبید و حیغ بلندی کشید.افسانه و فرزانه از فریاد مادرشان وحشتزده شدند.مارال خوب می‌دانست که اگر ماکان بلایی سرش آمده باشد،چه بلایی بر سر او آورده خواهد شد.فقط دعا می‌کرد که ماکان صحیح و سالم باشد.بت تلفن موضوع را به سامان گفت که در جواب شنید:«به من ارتباطی ندارد.اگر ماکان حرف مرا گوش می‌کرد،مجبور به مسافرکشی با موتورسیکلت نبود که حالا تصادف کند.»
مارال وقتی جواب سامان را شنید،دست افسانه و فرزانه را گرفت و راهی بیمارستان شد.در راهرو بیمارستان سامان را دید.
با پرس و جویی که کرد متوجه شد ماکان در اتاق عمل است.افسر کلانتری که در بیمارستان بود مشخصات مارال را گرفت.انچه از میان صحبت های افسر کلانتری شنید این بود که ماکان در حالی که موتورسیکلت واژگون شده‌بود،در کنار اتوبان پیدا و توسط رهگذران و اتوموبیل های عبوری به بیمارستان منتقل کرده بودند.
عقربه ها ساعت یک بامداد را نشان می‌داد که پرستار بیرون آمد و با قیافه ای ناراحت سراغ اطرافیان بیمار را گرفت و لحظه ای بعد بود که مارال با شنیدن حرف پرستار بیهوش شد.پرستار خبر فوت ماکان را بر اثر ضربه مغزی به مارال و سامان داد.سامان که تا ان لحظه فقط نظاره گر بود و قیافه طلبکارانه داشت وقتی دید که برادرش را از دست داده شروع به گریه و زاری کرد.فردای ان روز جسد ماکان به پزشک قانونی منتقل شد.پزشکی قانونی از جسد کامران معاینه به عمل آورد:«جسد متعلق است به مردی۳۵ساله با هویت معلوم.پیچیده شده در ملحفه بیمارستان، فاقد لباس و کفش و جوراب، آثار شکستگی پشت سر قابل رویت است.اثار چند خراشیدگی و کبودی کوچک در ناحیه گردن و بازوان نیز مشاهده می‌شود.در کالبد شکافی به عمل آمده خون‌ریزی شدیدی در ناحیه پس سر رویت شد و علت مرگ ضربه مغزی می باشد.نمونه سم و آسیب برداشته شد جواز دفن صادر گردید»
 

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #10
پزشک قانونی علت مرگ را ضربه مغزی اعلام کرد،با توجه به گزارش افسر کلانتری و شاهدان که پیکر نیمه جان کامران را مشاهده کرده‌بودند احتمال زیادی را به اثر شرعت زیاد موتور سیکلت از مسیر خارج شده و بعد از برخورد با جدول به سمت مسیر خاکی پرتاب شده،مختص دادن.
مراسم کفن و دفن کامران نیز برگزار شد؛مارال که هنوز در غم از دست دادن همسرش بود با رسیدن نامه احضار او به دادگاه و شنیدن حرف‌های قاضی که نشان می‌داد برادرشوهرش حضانت بچه‌ها را خواسته بود و قصد حدا کردن ان دو دختر یتیم را از مادرشان داشت را شنید،تا مرز دیوانگی پیش رفت.
سامان قصد کرده‌بود که زندگی مارال را نابود کند و کمر به بدبختی او بسته‌بود،که این‌چنین او را می‌چزاند و دست بردار نبود.
رفت و امد‌های مارال به دادگاه شروع شد و هربار سعی می‌کرد از حق خود دفاع کند و فرزندانش را برای خود حفظ کند اما،زور اویی که حتی پول یک وکیل درست درمان را نداشت کجا و زور سامانی که با بهترین وکیل امده‌بود و پیروزمندانه خیره‌ی زجه‌های این مادر بود کجا!
مارال ناامید پیش دخترانش برگشت،هیچ راهی نداشت،تنها یادگاری همسرش را می‌خواستند از او بگیرند،از یک طرف هم پلیس هی او را احضار می‌کرد تا از شنیدن حرف‌هایش به این نتیجه برسد که قاتل پدر این دو طفل کیست.

افسانه و فرزانه بیشتر از هر وقت دیگری احساس تنهایی می‌کردند،هیچ دلشان نمی‌خواست از مادرشان جدا شوند و به پیش عموی بد اخلاقشان بروند.
انگار فکر می‌کردند با رفتن‌شان،مادرشان را مانند پدرشان از دست می‌دهند و روزگار تلخی‌اش را دوباره به ان‌ها مزه چش می‌کند.
ولی سرنوشت چیز دیگری برای ان‌ها اماده کرده‌بود.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین