بیحوصله برگههای کذایی را روی میز کوبیدم و چینش اجسام را برهم ریختم. به دنبال خشونتم، صدای حرصآلود مری برخاست؛ درحالی که مرا سرزنش میکرد.
- هارپر! چه خبرته؟
کولهام را روی زمین رها کردم و کنارش، روی صندلی واقع پشت میز جای گرفتم. تایم بدی را در کلاس گذرانده بودم و بدتر از آن، درسهای عقب ماندهام بودند، حینی که تنها چند روز به امتحانات نهایی مانده بود! عصبی، اخمی کردم و لب زدم:
- مستر جونز از کلاسش اخراجم کرد و گفت این ترم نمیذاره پاس بشم؛ فقط چون سرکلاسش چرتم گرفت!
مری ابرویی بالا انداخت و عینک شیشه گردش را از چشم برداشت. میان صفحات جزوهاش یک نشانه گذار قرار داد که صفحه را گم نکند.
- لابد چرتت گرفت باز برای اینکه تمام دیشب، خودت رو درگیر اون فیلمهای مسخره کردی!
معترضانه دستم را جلو آوردم و بر پیشانیاش، ضربهی آرامی کوفتم.
- مسخره نه مری! واقعاً چیزی توی اون فیلمها هست که با عقل جور در نمیاد! فقط نمیدونم چی... .
- دقیقاً چی با عقل جور در نمیاد؟
حق به جانب اخمی کردم و به تکیهگاه صندلی، تکیه سپردم. کتابخانه در سکوت مرگباری فرو رفته بود و اکثر میزهای آن سالن، خالی رها شده بودند. جز تعدادی نوجوان دبیرستانی، شخص خاصی رویت نمیشد.
به عمق چشمان میشی مری چشم دوختم و با جدیت، جوابش را دادم. از حالت بیتفاوت چهرهی خنثیاش خوشم نمیآمد و بیروحی کشیدگی چشمان ریزش، برایم به منزلهی توهین بودند.
- به نظر تو باعقل جور در میاد؟ درست دو هفته بعد از ایجاد یک اکانت یوتیوب و انتشار تعدادی فیلم چندش، پسره معروف شده!
پا بـر×ه×ن×ه میان حرفم دوید.
- الان این چه چیزش منطقی نیست؟ تونست با اثرگذاری فیلمهاش خیلی زود جای بالایی برای خودش بین یوتیوبرهای معروف دست و پا کنه! این سبک فیلمها هم که این روزها پرطرفدار شده... .