. . .

در دست اقدام مجموعه اشعار جمجمه‌ی حزن|...Na.Ar

تالار اشعار کاربران
به نام حق
شعر:جمجمه‌ی حزن
شاعر:نادیا بیرامی
ژانر:تراژدی، اجتماعی
قالب: شعرنو(نیمایی)

مقدمه:

سر از پای نمی‌شناسم،
نه خویش، نه خلق،
هیچ نمی‌شناسم!
در این جمجمه‌ی حزن،
در این محبس عبوس منحوس،
می‌کشد اندوه، افعال گنه را
زوزه‌کنان به آویز مرگِ منِ از من عاجزتر..
نهایت بر پای خدای افتادم،
او رحیم است، کریم است
بهر خلقش، خبط نهادم،
گنه‌کرده و برپای گنه افتادم،
خطا کردم، خطا کردم!
مشت پر میکنم از خاک،
از آوار جان خود،
از عیش ناکوکِ به پایان رسیده،
از این منِ گم گشته ی داستان،
از این بازنده ی خوش خیال،
که سر بر زانو نهاده و
غریب می نگرد!
غریب تر از مسافر غربت،
و تنهای تنها چون پر کاه،
سوار بر امواج بادها می‌رود تا ناکجا!
 

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
874
پسندها
7,359
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
سلام خدمت شاعر گرامی؛ متشکریم از انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار قافیه و ردیف‌ شعرهایتان!​

لطفا قبل از تایپ اشعارتان قوانین زیر را با دقت مطالعه بفرمایید:​

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.​

پس از ارسال حداقل دوازده پارت از مجموعه شعر، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

پس از اتمام تایپ مجموعه شعر، در تاپیک زیر اعلام کنید.​

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

پس از اتمام رصد، برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.​

متشکریم از همکاری شما با انجمن رمانیک!​

با آرزوی موفقیت‌های روز افزون شما
|کادر مدیریت انجمن رمانیک|
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #3
نفیر پرخاشگر قطار،
خط عمیقی بر مغزم می‌کشد،
ترددهای سنگین و مهیب‌آور دقایق،
شکاف زمان می‌گشاید،
پرتو‌های عقده‌آگین فرو می‌پاشند،
منعکس بر دیدگانم و رگ‌هایم را می‌سوزانند،
قطار می‌رود،
فاصله‌ای دردمند‌تر رقم می‌خورد،
دیر می‌رسم،
استخوان‌هایم بر ریل فرود می‌آیند،
زمان از روی من رد می‌شود،
خاطرات بـر×ه×ن×ه چون آوار،
بر تنم فرود می‌آیند و زخم می‌کشند،
خونی تیره‌گون جاری می‌شود،
تاریک‌تر از شب،
داغ‌تر از خورشید،
کدر تر از غبار،
پر از حرف،
لبریز از بیم،
محزون‌تر از کلبه‌احزان،
و من
تشنه‌تر از ارومیه،
به دنبال زمان خود را می‌کشانم،
تا دقیقه‌ای بنوشم،
باز هم بنگرم،
ریشه‌ی عجز بپیدایم،
توان پایان دهم از نبض،
خورد شدن به زیر پای عذاب
آشفته‌بازاری‌ست که مگو.."
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #4
به عقب می‌نگرم!
صدها غزل آویخته‌ام از موهایم،
امواج لغات بر شانه‌هایم جاری‌ست،
گویا دریایی از شعر در من موج می‌کشد،
از نوک انگشتانم واج‌ها می‌چکد،
گل‌های رخت تنم، بوی نارنج می‌دهند،
مشامم از واج‌‌های عطرآگین، لبریز می‌شود،
و چشمانم چون ابر بهار لبالب،
شوق می‌بارد..!
چقدر دور است،
چانه به گریبان می‌برم،
تارمویی می‌لغزد و تاب می‌خورد،
سفید است، سفید چون برف
غزلی مزین نکرده شراره‌ی خرمایی مویم را،
تنها،
بوی مرگ کز واج‌های کپک زده،
ز پیش چشم‌هایم، سو می‌گیرد و آن سوی فراتر می‌رود..!
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #5
پلک می‌بندم تا ننگرم،
لیکن آه، دریغا..
دست‌هایم را می‌بینم،
میان هر انگشت، بر روی هر بند،
جوانه‌ای روییده!
یکی یاس، دیگری نرگس، آن یکی زنبق، کمی دورتر میخک!
روی صدف‌هایش، شبنم‌هایی جان گرفته است،
یکی سبزکبود، دیگری نیلیگون، آن یکی بنفش، کمی‌دورتر سرخی خون!
قدرتی به قوایش می‌دمم،
دست بالا می‌آرم،
عطر زندگی می‌نوشم، جرعه‌ای بی‌حسی
اما سیراب نکشته،
شبنمی می‌ترکد، جریان خون می‌اندازد،
دستم به کل سرخ می‌شود،
چشمانم نیز!
خوف خانه می‌کند پشت کهکشان پلک‌هایم،
چشم می‌گشایم،
دستانم را می‌بینم، ترک خورده و رنجور
چون زمینی که خالی شده از دشت،
چون ساحلی که خالی شده از بی‌کران آبی‌رنگ،
چون تن که خالی شده از جان!
چون من که خالی شدم از من..!
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #6
طاقت اورده به کف،
آخرش می‌گرید، چشمان غریبم،
آخرش می‌گیرد، زبان قاصرم
به خود می‌پیچد از درد،
و منِ عاجزتر از من،
دهان باز کرده و سیلی از درد بالا می‌آورم،
ذرات هرکدام طرفی می‌لغزند،
لیک، خاک پس می‌زند واج‌های گندیده‌ی قلب مرا..
افسوس، یعنی آن‌قدر نگفته‌ام؟
آن‌قدر که حرف‌های دلِ تنهای مرا،
همدم بی‌چون و چرای مرا،
غصه‌های دردمند مرا،
گنجینه‌ی راز روح مرا،
خاک پس بزند؟
سیلی بزند پشت گوش وجودم؟
افسوس از من و افسوس‌‌تر از سکوت من!
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #7
خالقا!
حسرتت بر قلب من دور نیست،
نامت از ذهن من پاک نیست،
دیده‌ام تنها تو می‌بیند،
زبانم تنها تو می‌گوید،
وجودم بهر تو می‌گرید،
پایم از ره تو می‌پوید،
بیا رحمتت بر سرم بباران،
فزونم از درد،
پوچی‌ست بعد تو ماندن،
قهر مده، قهر مکن
قعر بدون تو را کم نکشیدم،
پای طمع به گناه افتادم،
به گمانم ز همان وقت از درگاه خدا افتادم،
تو بزرگی، تو رحیمی
من به پای خدایی‌ات افتادم،
می‌دانم که هم از چشم تو و خلق جهان افتادم،
پایان من است ببخشا
نه از زندگی، بل‌بدتر ز ان از پای خودم افتادم،
جان داده و از جهانی به جهان دگری افتادم،
خودم کردم و حال،
چون گدایی به پای غنی‌ افتادم!
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #8
خیز بردار از بستر بیماری ،
دیگر نه خواب و خموشی، جوابی‌ست،
نه می و جام باده، نجاتی‌ست،
دیده بر مرگ خیالی ببند،
ته خط زندگانی را دیدن، بدجور مجازاتی‌ست..!
به کنج خانه تار انزوا نباف،
دیگر نه دست تنهایی، ناجیِ تنهایی‌ست،
نه فکر آخر، بود و نبود تنهایی‌ست..!
دست بر شانه‌ی خمیده بکش،
زبانی تر کن و واژه ادا کن،
دیگر نه سکوت و محبس، دار زندگانی‌ست،
نه بلایی نازل این باجنبه‌ی زندانی‌ست..
چه عجیب است..
ته خط را می‌گویم..
دیگر نه از پایانِ نفس، ترس و هراسی‌ست،
نه از غم از دست رفتنت برای عزیزی، خیال نگرانی‌ست..
آری عجیب است
ته خط را می‌گویم .!
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #9
دانم کز رنج طعن دگران،
تک به تک واژه‌هایشان را یادت هست،
سوز جگرسوزش هنوز هم بر جانت هست،
دانم کز رها شدن از او،
تنهایی‌ات هنوز هم قدم‌هایش را یادش هست،
شمار رفتن‌هایش، خارج از یادت هست،
غرور بی‌جان و تیمار زیر پا لگدمالت،
ناجوانمردانه تحقیر راه را یادش هست..
دردکوفتگی آن روز را هم هنوز یادش هست..!
دانم کز اندرون گریان و تب داری،
لیک چهره‌ی به ظاهر خندانت،
غم‌هایت را یادش هست..
می‌دانم و این دانستن تا ابد یادم هست،
این که نمی‌خندی،
دل به دلدار هم نمی‌بندی..
تنهایی و درماندگی‌ات را یادم هست،
یاد من را، یاد تو و یاد او را..
همه و همه را شب‌های بی‌مهتاب یادش هست،
او از درد مهتاب می‌گریست..
من برای منِ از دست رفته می‌گریست..
تو برای غرور و قلب‌ چندتکه‌ات..
او نیز برای حماقت خود می‌گریست..
دانم که کویر پای چشم‌هایمان هنوز هم باران پاییزی را یادش هست..
سال‌هاست غم در گلو انبار و هوای دیده ابری کرده‌ایم..
دانم که آینه اشک‌ها را هنوز هم یادش هست..
آوخ این چه یادی‌ست.. که کل دنیا نیز یادش هست..
 

Aiden

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
دل‌نویس
تیم تبلیغات
کاربر ثابت
مدیر کتابدونی
| کتاب گویا |
مدیر
تبلیغات
شناسه کاربر
395
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-04
آخرین بازدید
موضوعات
211
نوشته‌ها
2,105
راه‌حل‌ها
39
پسندها
14,804
امتیازها
516
سن
19
محل سکونت
متروکه‌‌ی احساس

  • #10
اخر در این جمجمه‌ی حزن
لابه‌لای شیون احزان،
تار و پودم را گم خواهم کرد،
یأس می‌کشد شانه به موهایم،
درد می‌کشد چشم‌هایم را سرمه‌ی خون،
می‌بندد غم تن سرد قلب مرا با شال مخملِ سپید،
صدای ناله‌هایشان را می‌شنوی؟
یأس تار تار می‌کند موهایم چون علفی هرز،
می‌اندازد بر دامنم و های های می‌گرید،
درد می‌بندد چشم‌هایم تا ننگرم،
اخر موهایم زیبا بود..
طاقت نمی‌آرم، من نیز می‌گریم..
غم هم به حالِ زار و پریشانم می‌گرید..
افسوس که نمی‌دانید..
من هنوز هم رنگ موهایم را یادم هست..
اشک غم و همدردیِ درد را، یادم هست..
محبس غم‌گسار جمجمه‌ی حزن نیز تصویر تلخ آن روز را یادش هست..
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
18
بازدیدها
958

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین