دویدم و دویدم... به قلب تو رسیدم!
قلب به من جانی داد! تا که نفس بکشم!
دویدم و دویدم... تا که تورا ببینم!
لبخند زدی و گفتی: عاشقتم عزیزم!
دویدم و دویدم.... تا به مجنون رسیدم!
سری تکان داد و گفت: بیچاره شدی، عزیزم!
دویدم و دویدم..... تورا سرد و بی روح دیدم!
پرسیدم چه شده؟ گفتی: خسته از همه چیزم!
دویدم و دویدم.... دیگه تورا ندیدم!
برگشتی و گفتی: خسته شدم عزیزم!
از تو و از همه چیز... من مرد تو نیستم، تو آنی نبودی که در رویا می دیدیم...من میروم خسته ام از تو و از کارهایت!
دیگه نشد بدوم! وایستادم و داد زدم!
از قلب خود نالان و آهسته اشک ریختم!
سلانه و سلانه رفتم در میخانه.... فهمیدم که عشق من شده درسی دوباره برای هرچی عاشق، فهمیدم که قلب من مال این زمانه نیست....