متروکه مجموعه اشعار آخرین سنگر | مبینا عباسی

نام شعر: مجموعه اشعار آخرین سنگر
شاعر: مبینا عباسی
قالب: متغیر
ژانر: عاشقانه

 

[Romanik Bot]

​

سلام خدمت شاعر گرامی؛ متشکریم از انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار قافیه و ردیف‌ شعرهایتان!​

لطفا قبل از تایپ اشعارتان قوانین زیر را با دقت مطالعه بفرمایید:​

قوانین و چگونگی ایجاد تاپیک مجموعه شعر​

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.​

درخواست طراحی جلد مجموعه شعر​

پس از ارسال حداقل دوازده پارت از مجموعه شعر، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

درخواست نقد و تعیین سطح مجموعه شعر​

پس از اتمام تایپ مجموعه شعر، در تاپیک زیر اعلام کنید.​

اعلام پایان تایپ مجموعه شعر​

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

درخواست رصد​

پس از اتمام رصد، برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.​

درخواست ویراستاری مجموعه شعر​

متشکریم از همکاری شما با انجمن رمانیک!​

با آرزوی موفقیت‌های روز افزون شما
|کادر مدیریت انجمن رمانیک|​

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

آخرین بار که دیدم تورا!
نمی دانم چرا بی روح بودی!
دگر نه گرمایی در وجودت بود!
و نه لبخند تو شیرین بود!
آخرین باری که گفتی دوستت دارم!
تمام حس من نسبت به تو دروغ شد!

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

دریا شدم تا تو ماهی شوی!
ماه شدم تا ستاره شوی!
کوه شدم تا برف شوی!
خودم شدم تا خودت شوی!
ولی تو هیچی جز دروغ نشدی!

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

میشه به قلب خود فرصت داد
درست تو اوج ناراحتی
شاید که فرصتی دوباره باشد
برای ترمیم زخم های عمیق!
میشه آرزوهارا پر و بال داد
درست تو اوج عاشقی

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

شاید غروب کند خورشید عشق
آرام نشود قلب خسته
شاید که مرغ عشق نالان شود
شاید که هوای یار خفه شود
گاه اصلا شاید عشق گناه بشود
ولی باور نکن! همه لاف میزنند...

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

سجده زدم بر قبله ی قلب تو
تو اوج شیدایی سر بر مهر تو گذاشتم
چرخیدم به دور تو...
بازهم نظری به حال ما نکردی
آخر سر توبه شکستی!
عهدی که بود را گناه کردی..
نفرین به قلبی که آتش گرفت از تو

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

من طوفان شوم تو آرامشم میشوی؟
من قایق شوم تو پاروی من میشوی؟
من عاشق شوم... میخواهی فارغم شوی؟
آه از این واژه ها که دائم به بیراهه میروند....

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

نمیخواهم نوازشی!
نمیخواهم ترحمی.. از قلبی که زمانی مال من بود!
نمیخواهم غروب هایی را که بی فروغ به پایان میرسند!

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

عاشق بودم..
غافل بودم..
از بازی روزگار!
ساده بودم...
کور بودم..
هیچی را نمیدیدم جز یار!
بزرگ شدم...
شکست خوردم!
غم را دیدم!
دروغ را دیدم!
یافتم که قلب من باید تنها بماند...تنهای تنها

 

[مبینای پاییز🍁🍁]

برایت از پشت دیوار برزخ هزاران شاخه گل بهشتی چیندم! برایت از جهنم با دستان سوخته ام عشق را هدیه دادم... بازهم سوختم و سوختم از گناه تو لیکن تسکین روح و جسمم هوای تو بود ای یار بی وفای دو عالم من