. . .

متروکه عشق اما تقاص | تیام قربانی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
نام رمان_ عشق اما تقاص
نویسنده_ تیام قربانی
ژانر_ عاشقانه#تراژدی
ناظر: @ملیکا√
خلاصه رمان_ ترکان؛ توی اوج خوشی‌هاشه که با اومدن نیهاد به زندگیش طوفانی در دلش به پا میشه، طوفانی به نام عشق یک عشق بکر و ناب نه از خامی و هوس از هوای نفس پاک ترکان گرفته شده، عشقی مقدس اما ترکان با عاشق شدنش مجبور به پس دادن تقاص جبران ناپذیری میشه! ترکان؛ تقاص دل شکسته مردی رو میده که سر سفره عقد تنهاش گذاشت. ترکان؛ داره تقاص بی آبرویی یک خاندان رو میده، تقاص غرور شکسته خدمتکاری که عاشقانه‌ دوستش داشت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,358
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان
@ansel
@ara.pr.o.o
با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #3
#مقدمه
سرنوشت من تقاص دادن است، تقاصی که با جان و مالت بازی می‌کند، به روحت همچون چنگالی خش می‌کشاند.
حسرت لحظات گذشته دارد دیوانه‌ام می‌کند، اما مگر اجبار بود؟ نمی‌خواستم من نمی‌خواستم، كسی صاحبم‌ شود که در قلبم نیست.
انگار همان روز نفرت انگیز قصه من شروع شد! یک‌ تولد دوباره مسیری جدید قصه‌ای جدید.
چالش تقاص پس دادن من، با آمدن آن فرد شروع شد فردی که قلبم را به چالش کشید...
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #4
#پارت_اول

ترکان***
با غرور پله ها رو یکی در میون اومدم پایین، صدای دست و جیغ همه بلند شد لبخندی زدم و با همه سلام علیک کردم دیجی آهنگ رو پلی کرد که همه عین مور و ملخ ریختن وسط خدا خیرم بده که من نبودم این‌ها کرمشون رو کجا خالی می‌کردن؟
توهان: تولدت مبارک خواهر خوشکلم!
- قربونم بری، کجا بودی ندیدمت!؟
توهان: پیش رفیقام بودم.
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- چطور من ندیدمت!؟
توهان: اوف ترکان؛ نکنه سر میز رفیق‌هام نرفتی!؟
- من؛ خودتو می‌شناسم که حالا رفیق‌هات رو بشناسم.
توهان: تو شکر می‌خوری رفیق‌های منو بشناسی!
- خوبه، خوبه برا من غیرتی بازی در نیار بریم سلام علیک...
توهان: راه بیفت، شاه دخت!
- سر جدت این‌جوری نگو‌ خبر داری قلبم، با باطری کار می‌کنه این‌جوری میگی رو هوا پس میفتم!
توهان: به جا زبون ریختن، اگه دو هزار شعور داشتی خیلی خوب بود.
- امشب دلت هوس کرده، میون این همه آدم بزنمت تا یک هفته از تخت نیای پایین.
توهان: ضعیفه زورت به من می‌رسه!؟
- من؛ زورم نرسه بادیگاردها که می‌رسه!
توهان: خبیث ظالم!
توجهی به حرف توهان نکردم، باهاش همراه شدم تا بریم سر میز رفیق‌های خل تر از خودش.
میز رفیق‌هاش اون گوشه آخر بود، من حال نداشتم برم اون گوشه توهان انتظار بی جایی داشت، به میزشون که رسیدم تنها سه نفرشون رو شناختم...
آرمان، سمیر، میعاد
نگاهم رو چرخوندم سمت، بغل دستی آرمان که برای لحظه‌ای نفسم توی سینه حبس شد! احساس می‌کردم جریان خون توی بدنم قطع شده، نفسم گرفته بود آروم دستش رو کشید تو موهای خوش حالتش و سرش رو بلند کرد و نگاه برق آساش رو بهم دوخت.
نگاهش رو از روی من چرخوند و روی توهان توقف کرد، حرکتی از خودش در آورد که قلبم به شدت پمپاژ کرد. به نفس، نفس افتاده بودم توان این‌که چشم ازش بردارم رو نداشتم، اطرافم برام خیلی گنگ شده بود، انگاری کسی نبود حتی منی هم نبودم فقط اون بود.
چشم‌های مشکی‌اش باعث شد چیزی ته دلم بلرزه، ناتوان شده بودم از تکون خوردن با تکون های مکرر توهان به خودم اومدم و هینی گفتم.
توهان: حالت خوبه!؟ چرا این‌جوری یک‌دفعه میخ نیهاد شدی!؟
با اخم‌های درهم داشت این‌ها رو می‌گفت، اما من داشتم غرق اسم قشنگش میشدم که باز تکونم داد، سعی کردم به خودم مسلط باشم با همون غرورم سر بلند کردم و گفتم:
- اون من رو یاد کسی انداخت، سعی داشتم با نگاه بهش بفهمم اون رو کجا دیدم.
توهان مشکوک نگاهم کرد و گفت:
توهان: نیهاد یک هفته‌اس تازه از فرانسه برگشته! تو اون رو می‌تونی کجا دیده باشی!؟
با حرص روبه توهان گفتم:
- خوبه منم همین دو هفته پیش فرانسه بودم، اخم‌هاش رو کشید توی‌ هم و چیزی نگفت!
به سر میز پسر‌ها رفتم و یکی یکی باهاشون سلام علیک کردم، آرمان با شیطنت گفت:
آرمان: حال شما ترکان خانوم!؟ چخبر‌ها چشم‌ ما بالاخره به جمال شما روشن شد.
میعاد: خانوم کلاسش بالاست، نظر به ما نمی‌چرخونه!
مشتی به بازوش کوبیدم و گفتم:
- من نظر نمی‌چرخونم سمت شما، یا شمایین که هر روز میاین این‌جا و حالی از من نمی‌پرسی!
سمیر: جفتتون ساکت شین، تولد اینه از خونه می‌ندازمون بیرون.
بالاخره صدای بم و مردونه‌اش به گوشم خورد:
نیهاد: اوهو، ترکان خانوم دیگه این‌قدر هم به نظر نمیاد بد باشه!
قلبم ضربان گرفت وقتی اسمم رو به زبون آورد، می‌ترسیدم صداش به گوش این پسر‌ها برسه، نمی‌دونستم چه مرگم شده ولی هرچی بود از این حس خوشم می‌اومد.
آرمان: شنیدم خونه نشین شدی!؟
- اوهوم، دیگه حوصله بیرون رفتن و رفیق بازی این‌ها رو ندارم.
سمیر: داداش؛ این افسرده شده پاشو ببرش دکتر!
ادای سمیر رو در آوردم و گفتم:
- من؛ حالم خوبه این‌ تویی که نیاز به مشاوره داری!
توهان: خواهشاً کمی تحمل کنید، سقف خونه رو روی سرمون فرود نیارین بعد رفتن مهمون‌ها بشینین یک دل سیر فک بزنین...
میعاد: مرسی از ادبتون!
توهان: خواهش می‌کنم.
بالاخره ازشون به ناچار جدا شدم و به سمت دخترهای اکیپ قدیمیم رفتم. چقدر که دلم براشون تنگ شده بود، سر میزشون ایستادم سیل تبریک عین رگبار بهم خورد.
مائده: ماده خری شدی، نمی‌خوای ازدواج کنی!؟
- نه من راحتم، می‌خوام پیش ننه بابام و داداشم بمونم.
شیوا: راستی گفتی ننه بابا، عمو و خاله کجان!؟
پوفی کشیدم و گفتم:
- رفتن شمال!
نیلوفر: روز تولد دخترشون!؟
- بلی روز تولد دخترشون!
مائده: از همون اولشم، می‌دونستم سر راهی!
خواستم به سمتش حمله کنم که، شیوا حرصی گفت:
شیوا: آبروم رو نبر این‌جوری که تو قدم برمی‌داری دامن این لباس پاره میشه، آبرو و شرفت میاد کف پات.
این حرف شیوا آبی بود روی عطش من، نگاهم رو روشون گردوندم و گفتم:
- شما همین‌جا بتمرگید تا من برم به بقیه مهمون ها رسیدگی کنم.
مائده: شرت کم!
نیلوفر: میزنه وسط مهمونی چلاقت می‌کنه، زبون به دهن بگیر!
دیگه توجهی به دختر‌ها نکردم و رفتم تا به بقیه مهمون‌ها رسیدگی‌ کنم... .
 
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
40
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
405

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین