. . .

در دست اقدام رمان پارانوئید| افرودیت

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. پلیسی
  4. جنایی
نام رمان:پارانوئید
نویسنده:افرودیت
ژانر:عاشقانه /اجتماعی
ناظر: @Lovely Devil
خلاصه: سرنوشت زندگی هر کدوم از ماها یجور نوشته شده لابد ماله منو با جوهر سیاه نوشتن که عروس خون بس شدم زندگی ما پره از ای کاش هاست .ای کاش پام می‌شکست اون شمال کوفتی رو نمی‌رفتم کاش ترانه نمی‌مرد ذهنم شلوغ بود اما وسط این شلوغی ها نگاه پیمان آتیشم می‌زد....

مقدمه:
سرد بود به سردیه برف زمستان
مشکی به براقیه پر زاغ
چشمانش ، نگاهش
غرق شده بودم چرا ؟
او چه بود ناجی یا ویرانگر...؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,364
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

athroditeeeee

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6615
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
2
پسندها
3
امتیازها
63

  • #3
پارت ۱:

انگار زمانو مکانو فراموش کرده بودم از بس گریه کرده بودم نای نگاه کردن نداشتم همه تو حاله ای از نور بودن تصویرا مات بود و سیاه ، به رنگه بخت من.
با همون حال زار سعی کردم با پاشنه های بلند کفش ده سانتی سازش کنم یه قدم به جلو بردارم .بیبی همیشه می گفت سرنوشت هر کسی یجور نوشته شده ماله منو لابد با قیر سیاه نوشته بودن که شدم عروس خون بس ، هیچکس بجز اون بالا سری از دل من خبر نداره که چه آشوبیه من همه اینارو بخاطر زنده موندن پیمان به جون خریدم .زندگی همه ما پر از ای کاش های فط و فراوونه ای کاش پام می شکست اون شمال کوفتیو نمی رفتم یا ای کاش ترانه نمی مرد .اخ ترانه ..کاش بجای تو من رفته بودم زیر خاک این مصیبتارو به چشم نمی دیدم
تاحالا بین بد و بدتر گیر کردین که مجبور شین بدو انتخاب کنین منم همین کارو کردم مهم نیست چه بلایی سر من اومده مهم اینه که پیمان اینجاست همین اطرافه داره نفس می کشه چه اهمیتی میتونه داشته باشه که من دارم زنه داداشش می شم ها؟ واسه بقیه چه اهمیتی داره که دارم از درون می‌ میرم و متلاشی می شم؟
نتونستم تحمل کنم بغضم ترکید با نگاه خصمانه حمیرا که داشت دستمو میپیچوند به خودم اومدم سعی کردم هق هقمو‌کنترل کنم .ای خدا چی می شد پیمان امشب نمیومد اگه می دیدمش روانی می شدم . می دونم از جریان خبر داره اما خودش راضی به این کار نبود حاضر بود بمیره اما این اتفاق نیفته من گوشم بدهکار نبود خواستم زنده بمونه و من جاش قربونی شم. نمیدونم کی رسیدم سر سفره عقد
دور و برم پر از ادم های بی خبر و شادو شنگول بود که بدون اینکه از دل من خبر داشته باشن از ته دل کل می‌کشیدن و خوشحال بودن اما من انگاری مسخ شده بودم
حضور پاشا رو کنارم حس می کردم. چه غریبه اشنایی ! پاشا دیگه اون پاشا سابق نبود یه هیولای تشنه خون بود انگار با مرگ ترانه پاشا هم مرده بود یکی دیگه جاش متولد شده بود یه سنگدل بی رحم که حاضر شد به بهای ازدواج من با خودش از خیر قصاص برادره هم خونش بگذره
متوجه زیر چشمی نگاه کردنم شد نگاه پر از کینه ای حوالم کرد پک‌ عمیق تری به سیگارش زد. کاش می شد التماسش کنم بازم کاش می شد دوباره به پاش بیفتم مثه همون روزایی که بخاطر رضایت از صبح تا شب دنبالش می دوییدم التماس می کردم ببخشه اما دیگه دیر شده بود بخشیده بود اما به فجیع ترین شکل ممکن.
سرمو که بلند کردم متوجه قیافه های ماتم زده ای شدم که تنها ادمایی بودن که از این قصه ها با خبر بودن اونام واسه سرنوشت ما سه نفر زار می زدن .کمند و گیتی و حامد و فربد و مادر پدر پاشا و پیمان یجورایی همه چیو می دونستن گیتی اینا خب چون خودشونم اونجا بودن واسه همینم از قصه عشق من به پیمان تا قصه عشق پاشا و ترانه
همرو از بر بودن می دونستن داره چه اتفاقی می افته
گیتی تا چشمش به من افتاد نتونست تحمل کنه از جاش بلند شد و رفت .کاش منم می تونستم برم اما انگار میخکوب شده بودم صدای عاقدو می شنیدم اما دهنم باز نمی شد با ضربه ای که مادر پیمان از پشت به کمرم زد فهمیدم که باید دهنمو باز کنم به زبون بیارمش تا سرمو بالا اوردم نگاهم به نگاه ماتم زده ای گره خورد .ای وای نه این پیمانه منه ؟ این چه سرو وضعیه مگه قرار نبود وقتی من لباس عروس تنمه اونم لباس دوماد تنش باشه چرا داره مثه بچه های چهار ساله که اسباب بازیشون شکسته زار می زنه تو نگاش پر از خواهش بود پر از التماس پر از‌ حرف انگار هنوزم امید داشت که باهم دیگه فرار کنیم خبر نداشت این نقشش نقشه بر اب شده و پاشا مثه شیر زخمی رو همه چی نظارت داشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
15
بازدیدها
186
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
95
پاسخ‌ها
32
بازدیدها
314

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین