. . .

در دست اقدام رمان محوطه ممنوعه| فائزه میرانی

تالار تایپ رمان
ژانر اثر
  1. ترسناک
  2. دلهره‌‌آور(هیجانی)
نام رمان‌:محوطه‌ممنوعه
نام نویسنده‌:فائزه میرانی
ژانر:ترسناک _ دلهره‌آور
ناظر: @ماهِ نزدیک
خلاصه رمان‌:همه چی از آن ورد شروع شد گفته بودم خواسته‌هایتان تاوان هایی دارد که دامن گیر خودتان وخانواده هایتان می‌شود معامله باشیاطین خطرناک است وشما سخت ترین مبارزه را آغاز نمودید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,364
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #3
پارت‌ اول:
از همین حالا بهتون میگم این رمان ساخته و پرداخته ذهن مشوش نویسنده است رمان کاملا تخیلی و خلاف واقعیت است امیدوارم از خواندن این اثر لذت کافی رو ببرید
نویسنده:
Nfy_Mad_Mazal

#Mhya
برخی قسمت های رمان برگرفته از مقاله و کتابخوان قائمیه است

راوی♢


در سال 1517فرقه‌ای به وجود آمد که نه تنها مسیحیت بلکه یهودیت‌،‌بودا‌،‌واسلام را به خطر انداخت!
این فرقه از جنبش‌های نوپدید دینی در عصر مدرن به وجود آمده بود!
از واژه فرقه به عنوان ابزاری برای تخریب علیه گروه‌هایی استفاده می‌شود که اعتقادات یا رفتارهایی غیر منطقی دارند، بدون آن که تعریف دقیق و ثابتی از واژه فرقه ارائه شود.
این گروه‌ها مورد انتقاد جریان غالب مسیحیت قرار داشتند چرا که اعتقاداتشان با قرائت رسمی مسیحیت متفاوت بود.
شیطان پرستی به معنای پرستش شیطان به عنوان قدرتی بسیار قوی تر از قدرت واقعی یعنی خدا است . در این عقیده باطل شیطان به عنوان نماد قدرت و حاکمیت بر روی زمین و قدرتی به عنوان برترین قدرت دو جهان مورد توجه و پرستش قرار دارد که دنیا را قانونمند می‌کند.


بیشتر از این براتون توضیح نمیدم که خودتون بخونید و بیشتر به اتفاقات پی ببرید!
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #4
پارت دوم‌:
-‌ هنوز بیدار نشده؟!
-‌ نه متاسفانه
- با اعصابی داغون از خانه آمدم بیرون دختر عزیزم داشت می‌مرد و هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد تا برایش انجام دهم!
دختر ۱۵ساله‌ام بر اثر بیماری ناشناخته‌ای در بستر بیماری افتاده بود و داشت با مرگ هر لحظه دست و پنجه نرم میکرد
هرجای دنیا را وجب به وجب گشته بودم اما؛‌ باز هم نتوانستم عزیزدردانه‌ام را نجات دهم
کمرم خم شده بود حتی‌؛ خداهم قیدم را زده بود‌،دیگه رفتن به کلیساهم آرامم نمی‌کرد!
همان طور که با سرپام به تکه سنگ کوچکی که کنار جوی آب در مسیرم بود ظربه می‌زدم
با خداهم صحبت می‌کردم!
یاعیسی مسیح‌! ای فرزند خدا‌، ای روح پاک برما فزونی دار و دخترم رانجات ده مارا از ظلمت و سیاهی شب درامان نگه دار!
نمی‌دانم چقدر گذشته بود اما؛هوا تاریک‌تاریک بود به طرف خانه گام برداشتم
دیگر نزدیک شده بودم که،با صدای داد همسرم خودم را فوراً به خانه رساندم!
دخترم در حالی که چهره‌اش بیش از همیشه سفید رنگ میزد و لب هایش خشک شده بود
با بدنی بی حس که حتی حاضرم سوگند بخورم که اگر پلک نمیزد گمان می‌کردم که مرده‌ است‌‌! بیهوش افتاده بود
به سمتش رفتم و در آغوشم گرفتمش موهای قهوه‌ای کوتاهش را از روی صورت سفیدش که قبلا داری دو گونه سرخ و لب های صورتی‌اش بود و حالا جز یک نقاشی سفید نبود کنار زدم همسرم درحالی که چهره‌اش از فرط گریه‌ای که مطمئن بودم تازه کرده است‌ سرخ شده بود با بدنی لرزان شروع کرد به صحبت کردن‌
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #5
پارت سوم‌:
- مرد پاشو کاری بکن دخترم جلوچشمام داره از بین میره
- چه کنم زن! هرجا را که بگی رفتم اما؛میگن خوب نمی‌شود کاری از دست هیچ کدام مان برنمی‌آید.
دلم طاقت نیاورد دخترم را به آغوش کشیدم وبه سمت کلیسا دوان دوان رفتم
- پدر پدر کجایی
- بله فرزندم!
- پدر تو را به تمام مقدساتت قسمت می‌دهم کمکم کن به خدایمان التماس کن دخترم را به من ببخشد، پدر من جز این دیگر هیچ از خدا نمی‌خواهم!
پدر که عجز و ناله هایم را دید شروع کرد به دعا خواندن و از آب مقدس بر روی جسم دخترم ریختن اما؛ باز هم افاقه نکرد و دخترم از هوش رفت می‌دانستم اگر بار دیگری بیهوش شود دیگر به این دنیا باز نمی‌گردد دست از پا دراز تر از کلیسا خارج شدم و در تاریکی شب قدم زدم دلم می‌خواست با دخترم تنها‌، در گوشه‌ای خلوت سخن بگویم از ناتوانی های خودم، از اینکه نتوانستم نجاتش دهم! از سردرگمی هام، از استرس، از شب بیداری هام
نمی‌دانم چقدر در آن لحظه، محو چشمان بسته دخترکم شده بودم!
و با آن صحبت می‌کردم که سایه‌ی کسی که پشت سرم ایستاده بود را ندیدم!
با تعجب به پشت سرم نگاهی انداختم، اما؛ کسی نبود بی توجه به حدسی که زده بودم، شدم
و دوباره‌، شروع کردم به درددل کردن با دخترم!
اما؛ این بار نه تنها سایه بلکه صدای خش خش برگ های درختان راهم شنیدم!
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #6
پارت چهارم‌:
کمی ترسیده بودم و همین باعث شد دخترکم را بر زمین بگذارم و خودم به اطراف نگاهی بیاندازم!
بعد از کمی جست وجو اطراف متوجه شدم که کسی نبوده است
برای همین به محلی که مریا را خوابانده بودم رفتم اما؛ مریا آن‌جا نبود
با سردرگمی این طرف وآن طرف را گشتم اما اثری از مریا نبود
خدایا چه بر سر دخترکم آمده است؟! خدایا مریا که با آن حال بدش نمی‌توانست بیدار شود وراه برود!
با زوزه گرگی که آمد ع×ر×ق سردی بر روی تنم نشست نکند، نکند گرگ او را ربوده است؟!
ای وای بر من جواب همسرم،آستا را چه بدهم! یاعیسی مسیح خودت کمکم کن
با سردرگمی برهمه جا سرک می‌کشیدم تاشاید نشانه‌ای از مریا پیدا کنم!
هرچقدر از ده دور تر می‌شدم انگار به مریا نزدیک‌تر می‌شدم
حالا دیگر وسط جنگل بودم هنوز همان جور در حال نگاه کردن به اطراف بودم که با چیزی که دیدم خشکم زد!
شنیده بودم که مرتد (از دین برگشته) زیاد شده است اما؛ نمی‌دانستم که تا اینجا هم آمدند
با سر بز‌های که بر روی نیزه ها بود روبه‌رو شدم


شامگاه 1517
مکان: کلیسا واتیکان


در شامگاه یکشنبه 21 اکتبر 1517 کشیش خشمگین یک شهر کوچک کاغذی در دست با گام‌های بلند به سوی کلیسای آبادی رفت!
متنی که از شب قبل آماده کرده بود را محکم بر روی میز کوچک جلوه‌اش کوباند!
و در حالی که سعی می‌کرد لرزش صدایش را پنهان کند، شروع کرد به صحبت کردن:
آیا هیچ کدام از شما خبر دارید که در دور و اطرافتان چه می‌گذرد؟!
مردم دیگر به خدا اعتقاد وباور ندارند از دین مسیح بیزارند!
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #7
پارت پنجم‌:
پدر: - چه شده است کشیش چرا این گونه مشوشی؟!
کشیش: -اوائل قرن 00 بعضي از اشراف انگلستان، كه عضو گروه فراماسونری Ordo Temple Orientis بودند، به رهبری سر فرانسيس داشود، گروه شيطان‌پرستان به نام باشگاه آتش جهنم را در شهر لندن تأسيس نمودند و از اوائل قرن 00 شهر لندن مركز شيطان‌پرستان در اروپا گرديد. استفاده از مواد مخدر و انجام مراسم مبتذل جنسي، فعاليت اصلي اين گروه‌هاي شيطان‌پرست را تشكيل مي‌داد همان اول هم به شماها هشدار داده بودم که از پدید آمدن این فرقه جلوگیری کنید اما؛ بی‌خیال بودید وبالاخره این بی‌خیالی کار دست شماداد
پدر: - هنوز هم میگوییم که خطری نه مارا و نه دین مسیحیت را تهدید نمی‌کند پس برو و این‌ مکان مقدس را ترک کن!

کشیش: - نمی‌دانم دیگر چگونه آن‌ها را متوجه خطر کنم، خطری که دور یا زود دامن گیرمان می‌شود


اتان پدر مریا وهمسر آستا

به جلو گام برداشتم که کسی را که لباسی همچون لباس راهبه ها پوشیده بود را دیدم!
آیا او از راهبه های کلیسا است؟! پس چرا اینجا‌ست درحالی که باید در مکان مقدس همراه خواهران دینی‌اش به عبادت بپردازد؟!
همان طور خشک شده در حال نبرد با عقلم بودم که صدایش بلند شد
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #8
پارت ششم‌:
- سلام فکر می‌کنم تو باید پدر مریا باشی او دختر سرسختی است که توانسته تا الان و این‌جا مقاومت کند، اما؛ دیگر نمی‌تواند چرا آن‌جا ایستاده‌اید بهتر است بنشینید
- مردد بین نشستن بودم که دوباره به حرف آمد
- نترسید اگر می‌خواستم بلایی برسر مریا می‌آوردم نه اینکه او را تیمار کنم
- و سپس اشاره‌ای به مریا کرد، راست می‌گفت: مریا را در تخت کوچکی خوابانده بود به سمت مریا قدم برد‌اشتم و روی اولین سنگ صافی که به چشم می‌خورد نشستم وشروع کردم به صحبت کردن، چرا اینجایید؟! مگر نباید مشغول عبادت باشید؟!
- بله، باید مشغول عبادت باشم اما؛‌مسئله‌ای پیش آمد که مجبور شدم از کلیسا خارج شوم!
دخترت حال و احوالی خوبی ندارد!
- سرم را تکان دادم و درحالی که تیکه کوچکی از موهای مریا را نوازش می‌کردم به راهبه جواب دادم و گفتم:‌چقد به این در و آن در زدم اما؛‌حالش بهتر که هیچ بدتر هم شد
- اگر بخواهی می‌توانم کمکت کنم!
- با این حرفش سرم را بالا گرفتم و مستقیم در چشمانش زل زدم گویی می‌خواستم از چشمانش حقیقت حرفش را بدانم!
- آری راست می‌گویم منتها چند کار است که باید انجام بدهی!
- چه کاری؟
- اولین و مهم ترین کارت این است که آن جهار نفر را پیدا کنی و به این جا بیاوری
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #9
پارت هفتم‌:
- تمام کارهایی را که گفت:‌انجام دادم فقط می‌ماند آن چهار نفر که باید خبردارشون کنم!
مریا را کنار راهبه گذاشتم و خودم رو با دویدن زودتر به خانه رساندم!
اندرو پسرکی شر و شیطون بود با موهای جوگندمی و چشمان تیله‌ای که از پدرش به ارث برده بود.
لئونا بر عکس مریا موهای فرفری بلندس داشت که تا کمرش میرسید و تنها زیبایی منحصر به فردش چشمان مشکیه کشیده‌اش بود
ابرام موهای طلایی رنگی داشت و قدش نسبت به بقیه بلند تر بود
گلوریا نیز لب های گوشتی قرمز رنگی داشت و بسیار ظریف بود قد نسبتا بلند و اندام لاغر پوستش گندمگون بود
اول به خانه اندرو رفتم و پس از گفتن قضایا او را به خانه لئونا فرستادم
بعد هم به خانه ابرام رفتم و بعد از باخبر شدنش به سمت خانه گلوریا رفتیم
از کاری که می‌خواستم انجام بدم اطمینان کافی نداشتم!
اما؛‌جان مریا خیلی مهم تر بود تا اعتقادم به مسیحیت نه اینکه مرتد شده باشم نه! ولی؛‌مگر خدا صدایم را نمی‌شنود مگر؛‌مرا نمی‌بیند
به جنگل رسیدیم دخترم بر روی میزی خوابانده شده بود
دور تا دور میز شعله های کوچک آتش قرار داشتن سر بزها بر روی نیزه ها قرار داشت! و دور تا دور آتش پراکنده شده بودند!
 

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,776
امتیازها
144

  • #10
پارت هشتم‌:
ترسی در دل داشتم اما؛جرئت بر زبان آوردنش را نه،‌بچه‌ها را به جلو هول دادم
با راهنمایی راهبه دور تا دور تخت ایستادند دستانشان را بالا بردند
و به همدیگر چسپاندند،‌بعد از اینکه راهبه چیزی را خواند از بچه ها خواست
دستانشان از هم جدا کنند دو انگشت شصتشان را بهم بچسپانند و انگشت اشاره را به صورت مثلث درست کنند
و بعد با گفتن کلماتی که باید با راهبه همخوانی‌ می‌کردند شروع کردند
بادی تند در جنگل شروع به وزیدن کرد،صلیبی که به گردن من و گلوریا و حتی؛‌مریا بود
به سمت بالا رفت و از گردنمان خارج شد و در هوا به شکل برعکس قرار گرفت
به مریا نگاهی انداختم رگ ها و مویرگ های تنش از بیرون هم پیدا بودند
دستش شروع کرد به حرکت و بعد هم پایش بعد به سمت بالا رفت
و در هوا معلق ماند این بار ترس تمام تنم را فرا گرفت قدمی به جلو برداشتم
که با حرکت مریا متوقف شدم،‌‌‌‌مریا در هوا معلق بود و حرکات عحیب زیادی انجام میداد
از دهانش ماده سیاه رنگی خارج میشد و کمرش جوری در حال حرکت بود
که اگر دخترم نبود به طور یقین می‌گفتم‌:‌او اصلا چیزی به عنوان ستون فقرات و استخوان ندارد و به نوعی نرم تن است
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
15
بازدیدها
186
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
95
پاسخ‌ها
32
بازدیدها
315

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین