. . .

متروکه رمان زیبایِ مَن| Curly

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
نام اثر: زیبای من
نویسنده: Curly
ناظر: @Johnny Romanik
ژانر: تراژدی، عاشقانه

خلاصه:
فردایش کجاست او کجاست؟
همه را برای شجاعتش فدا می‌کند.
افسوس! که دیگر دارایی هایش بازگشتنی نیستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,364
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Curly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
2739
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-03
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
16
پسندها
100
امتیازها
63

  • #3
مقدمه
در گوشه‌ای از همان تاریکی نشسته ام.
نمیدانم چه شده است؟
چقدر گذشته است؟
امروز است یا فردا که میداند؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
2739
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-03
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
16
پسندها
100
امتیازها
63

  • #4
در اتاق شیک و مجللش که به قول ترانه آرزوی خیلی‌ها است نشسته است، به خدا قسم که حاضر بود این اتاق مجلل و این تیپ و قیافه بالا شهر نشین را نداشته باشد اما؛ پدرش یا آن زنیکه‌ی س×ل×ی×ط×ه جفتی وجدان داشته باشند، خسته و درمانده بود تنش نایی نداشت.
برایش لباس می‌دوختند و تنش می‌کردند، تقه‌ای به در خورد با کف دستان یخ زده‌اش خیسی اشک را پاک کرد و با چهره‌ای خونسرد ژست مغروری گرفت و بفرماییدی گفت.
طنین وارد شد و او با خود اندیشید باز به دنبال چیست؟ آمده ایندفعه بگوید با چه کسی ازدواج کند؟
طنین نکته طوسی فامش را قفل نگاه مشکی رنگ براق او کرد لبخندی بر لب نشاند و گفت:
-سیما دخترک زیبای من چه میکنی؟
-بنظرتون چه‌کار می‌کنم؟
-‌اگر می‌دانستم از تو نمی‌پرسیدم زیبای خفته.
-اوه باشه! پس به شما مربوط نیست.
-اوه به پیشنهادم فکر کردی؟ با پسرم ازدواج میکنی؟
-نه از پسرتون و نه از خودتون خوشم نمیاد لطف کنید یک عروس دیگر برای خودتون پیدا کنید.
سری تکان داد و با غرور از اتاق خارج شد و در را پشت سرش بست.
نفس عمیقی کشیدم و با دلی پر به حماقت‌هایم فکر کردم به اشتباه‌هایم.
هنوز که هنوزه برای تک‌تکشان داشتم تقاص پس می‌دادم.
از طرفی پدرم آن‌هارا بر سرم می‌کوباند و از طرفی همسر عزیز کرده‌اش ول کن من نبود، نمی‌دانم به دنبال چه چیزی هستند؟ به قول خوده طنین پسرش لیاقت بهترین هارا دارد.
و ای کاش! بروند به سراق همان بهتر‌هایشان من همان چند سال پیش که آتش را از دست دادم، دیگر او را به چشم نامزد‌ام ندیدم اورا تنها به چشم پسر ناز پرورده‌ی طنین می‌دیدم.
البته که غیر از این‌هم نبود، آن موقع‌ها چقدر دوستش داشتم!
اما؛ الان حتی با فکر کردن به کار‌های گذشته‌اش مرا عذاب روحی می‌دهد.
البته که خودم‌هم پشیمان هستم از بابت آن کاری که انجام دادم، یک جور‌هایی شرمنده‌ی آتش هستم.
آن شب حال درست و حسابی‌ای نداشتم و دست خودم نبود.حتی هنوز که هنوزه به درستی به یاد نمی‌آورد که آن شب چشد؟
 
آخرین ویرایش:

Curly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
2739
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-03
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
16
پسندها
100
امتیازها
63

  • #5
نفس عمیقی کشیدم حداقل امروز‌را می‌خواستم خوده خودم باشم همانی که بودم و همه تحسینش می‌کردند، از روی سرامیک ها برخاستم در آیینه نگاهی به صورت بی رنگ و رویم انداختم لبخندی غمگین زدم و با دیدن چال‌های گونه‌ام به یاد زمزمه‌های عاشقانه‌اش افتادم.
قلبم برای لحظه‌ای ایستاد و اشک‌ جوشید و مانند آبی که سر رفته است از حدقه‌ی چشمانم فرو ریخت، رمق از پاهایم رفت و روی زمین سفت و سخت نشستم.
تپش قلبم عادی نبود حتی دمای بدنم‌هم عادی نبود، عجیب دلم هوای خودکشی را کرده بود.
فکر بدی‌هم نبود! بود؟
*راوی
خنده‌ای شاد سر داد که در اتاق عایق صدایش منعکس شد، قلبش از ظلم روحش به تنش به درد آمد، اما؛ چه می‌شود کرد؟ روح‌هم یک جایی و یک زمانی باید آزاد می‌شد حالا چه امروز و چه فردا.
تیغ آرایشی‌اش را از روی میز برداشت، آروم و نرم بر روی رگ‌دست راستش کشید.
لبخندی از ذوق رنگ‌ قرمز زد و دوباره تکرار کرد حس خوبی می‌داد خون بیشتری فرو‌ می‌ریخت و او شمارش قطره‌های ریخته شده از مچ دستش ماننده بچه‌ای بازیگوش از دستش در رفته بود.
نشست روی زمین که در به طوره ناگهانی باز شد می‌دانست خودش است، آخر او امروز بعد از دو سال آنجا چه کار می‌کرد؟ دستش را پشتش قایم کرد.
- حالا دیگه برای من آدم شدی؟ نکنه هوایی شدی؟ می‌خوای بری با یکی دیگه ازدواج کنی یا دوباره بری با هم‌جنسات؟
قلبم از ترس کند میزد شاید‌هم بخاطر خونی که از دستم می‌رفت بود، لحظه‌ای متوجه رنگ و روی من شد و گفت:
- چه مرگته چرا مثل گچ دیوار سفید شدی تو؟
به آرامی از بین لب لرزانم خارج شد که خوبم چیزی نیست.
چشمش به لکه‌های قرمز روی زمین افتاد نگاهش به گردش در آمد روی دستی که پشتم بود تمرکز کرد و لحظه‌ای بعد با حرکتی جنون وار دست راستم گرفت و نگاهش کرد تا چشمش به زخم بزرگ روی دستم افتاد تو گوشی‌ای بهم زد بعد‌هم طنین را صدا زد و گفت:
- بیاید دخترون رو جمع کنید مثل این بچه دبیرستانیا رگ میزنه و در آخر پوزخندی زد و با قدم های بلند و اسطوار از اتاق خارج شد.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
16
بازدیدها
201
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
95
پاسخ‌ها
33
بازدیدها
326

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین