. . .

متروکه رمان خانه عشق و وحشت | آدامس تک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. ترسناک
  4. دلهره‌‌آور(هیجانی)
نام اثر: خانه عشق و وحشت
نویسنده: آدامس تک
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، ترسناک، دلهره‌آور
ناظر: @حدیثک^^
خلاصه رمان: داستان ما در مورد زوج جوانی که هم دیگه عاشقانه دوست دارند و زندگی خوبی دارند اما یک سفر کاری مانی باعث اتمام این زندگی عاشقانه می شود...
اگه دوست دارید بقیه قصه این رابطه عاشقانه بفهمید داستان دنبال کنید ممنون
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 35 users

آدامس تک 😉🙃

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1819
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
336
امتیازها
108

  • #11
پارت دهم

تماس که قطع شد،چشم‌هام قفل گوشی شد.رفتم به چندسال پیش.
-عع مانی ولم کن زشته.الان یکی رد میشه می‌بینه.
-خب ببینند.دارم چکار می‌کنم مگه؟چند ساله منتظرم زنم بشی و تو بغلم بگیرمت و بوت نفس بکشم.
-خیلی دیونه‌ای عشق‌جان.
-آره،دیونه تویم.
-مانی بزار برسیم ویلا بعد هر‌چقدر خواستی بغلم کن الان وسط جنگل زشته.
-آقا میشه یک لحظه بیاین اینجا.
به مردی که چند متر اونور‌تر داشت می‌رفت سمت ماشینش این گفت.
-بله بفرمایید.
-میشه لطفا یک لطفی بکنید از من و خانمم یک عکس بگیرید؟
رفت پشت سرم وایستاد و سرش از کنار گردنم رد کرد و دستش دور کمرم حلقه کرد.دستام گذاشتم روی دستش و به دوربین لبخند زدیم.
عکس بعدی با همون ژست اما به چشم‌های هم نگاه کردیم.همون روز عکس اول گذاشتم بک گراند گوشیم.مانی هم عکس دوم گذاشته بود.
با صدای راننده برگشتم به حال.
اون روز داشتیم می‌رفتیم طرف ویلا که بین راه مانی خسته شده بود و برای استراحت از ماشین پیاده شد که منم همراهیش کرده بودم.
-خانم رسیدیم.
کرایه حساب کردم و پیاده شدم.
ویلا تک بود.دورش کلی درخت بود.انگار باغ شخصی بود.
به طرف ویلا رفتم و کلید انداختم.در به راحتی باز شد.با تعجب به در نگاه کردم!این همون دری بود که می‌گفتند به سختی باز میشه؟!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

آدامس تک 😉🙃

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1819
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
336
امتیازها
108

  • #12
پارت یازدهم

در که باز کردم با حیاطی پر از درخت‌های خشک شده و شاخه‌های توهم مواجه شدم.خونه دو طبقه بود که نمای بیرونش سیاه بود همین باعث دلگیر شدن خونه شده بود.
از پنج پله رفتم بالا و دستم روی دستگیره در گذاشتم.با سوزشی که احساس کردم به سرعت دستم کشیدم.به کف دستم نگاهی انداختم که از داغی دستگیره در قرمز شده بود.چادرم روی دستم انداختم و دستگیره رو کشیدم پایین.دستگیره برخلاف چند لحظه پیش یخ بود.اول احساس کردم به خاطر چادرم اما وقتی چادرم زدم کنار و با احتیاط دوباره دستگیره لمس کردم از سرماش تنم به لرزه افتاد.در پشت سرم بستم و روبروم نگاهی انداختم.یک دست مبل مخملی مشکی رنگ دقیقا روبه روی در با سلیقه چینده شده بود.در فاصله چند قدمی سمت راست مبل‌ها شومینه قشنگی بود.
طرف چپ آشپزخونه تقریبا بزرگی با کابینت های مشکی و سفید قرار داشت.پشت مبل ها راه پله مارپیچ با نرده‌های مشکی و سنگ های سفید قرار داشت که به طبقه بالا ختم می‌شد.کنار آشپزخونه راه روی باریکی بود که کنجکاو شدم نگاهی بهش بندازم.در کل خونه قشنگی بود فقط تنها مشکلش خاک زیادی بود که همه جای خونه رو گرفته بود.
چادرم انداختم روی دستم و به طرف راه روی کنار آشپزخونه رفتم.پنج در داشت.در اول،اتاق خواب به رنگ فیروزه‌ای بود و وسایل سفید و فیروزه‌ای که اتاق قشنگ کرده بودند.در دوم،مثل اتاق قبلی اما به رنگ سبز.در سوم قفل بود.در چهارم بیشتر به اتاق کار شبیه بود.یک کتابخونه کوچیک کنار اتاق بود و اون سمت اتاق یک میز و صندلی قهوه‌ای رنگ بود.در آخر سرویس بهداشتی و حمام بود.
اتاق اول نظرم بیشتر جلب کرده بود،وسایلم برداشتم و بردم گذاشتم گوشه‌ای از اتاق.صدایی از بیرون اتاق اومد.به سمت بیرون قدم تند کردم.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

آدامس تک 😉🙃

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1819
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
336
امتیازها
108

  • #13
پارت دوازدهم

یک نفر از زیر تخت پام گرفت و به خاطر سرعت زیادی که داشتم با صورت روی زمین افتادم.آی چقدر دردم گرفت.باترس روم برگردوندم سمت تخت.هیچی نبود.مگه میشه؟من مطمئنم یک نفر پام گرفت.با لرزشی که بر اثر ترس توی بدنم افتاده بود به سمت تخت رفتم و بقیه روتختی به سمت بالا دادم اما هیچی نبود.فکر کردم شاید پام به تختی چیزی گیر کرده و افتادم،بی‌خیالش شدم.ناگهان یادم اومد صدایی از بیرون شنیده بودم.با سرعت بلند شدم و رفتم بیرون،کل خونه رو گشتم اما بازم هیچی نبود.کلافه روی مبل نشستم که چشمم افتاد به راه پله ها.یادم افتاد طبقه بالا نگاه نکردم،شاید صدا از بالا بوده.حدودا بیست پله میشد تا برسی به طبقه بالا.روبه روی پله ها یک سالن خیلی قشنگ و متوسطی بود که با مبل و میزهای شیری رنگ تزیین شده بود.یک راهرو پشت مبل‌ها بود.به سمتش رفتم.دو اتاق سمت راست و دو اتاق سمت چپ بود.به طرف راست رفتم اولین اتاق یک تخت بزرگ دو نفره سفید و روبه روی اون یک میز توالت شیری رنگ قرار داشت،دومین اتاق سرتاسرش به حالت کمد بود و جالباسی های زیادی از چوب های لباسی روی دیوار آویزان بود که خالی بودن جز یکی.به سمت لباس عروس رفتم.روی سینه اش به طرز ماهرانه کار کرده بودن و دامن لباسش برق می‌زد.خیلی قشنگ بود.فقط جای تعجبش اینجا بود که چرا توی این خونه است و چرا فقط همین لباس توی اتاق بود. لباس گذاشتم سر جاش و از اتاق رفتم بیرون.به سمت چپ راهرو رفتم.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

آدامس تک 😉🙃

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1819
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
336
امتیازها
108

  • #14
پارت سیزدهم

در اول حمام بود که دوش توی دیوار کار شده بود و یک وان متوسط هم گوشه حمام قرار داشت.در دوم هم مثل اتاق دوم سمت راست سالن برای لباس بود،با این تفاوت که کوچیک تر بود.چندتا جالباسی بود که لباس های مردانه بهشون آویزون بود.وقتی بهشون نزدیک شدم متوجه شدم لباس های مانیه.مرد من چقدر دلتنگتم.لباس‌ها رو به آغوش کشیدم و نفس عمیق کشیدم.هنوز بوی تنش می داد.بغضی که سعی در فرو خوردنش رو داشتم،شکست و اشک‌هام روی گونه هام ریخت.لباس‌هاش مرتب کردم و رفتم بیرون.چرا این خونه این قدر عجیب و غریبه‌.داد زدم:کسی اینجاست؟
اما هیچ جوابی نیومد.کلافه رفتم طبقه پایین و به سمت اتاقم رفتم.(سریع هم پسرخاله شدم خونه صاحب شدم😂)شروع کردم به آنالیز کردن اتاق.سمت چپ در،یک کمد سفیدوفیروزه‌ای بود وسط اتاق یک تخت سفید با روکش فیروزه‌ای.یک پاتختی سفید کنار تخت که یک آباژور فیروزه‌ای روش قرار داشت.قالیچه‌ای با طرح فوق‌العاده قشنگ به رنگ فیروزه‌ای وسط اتاق پهن شده بود و روبه‌روی تخت که بشه جلوی در ورودی یک میز توالت سفید با کشوهای فیروزه‌ای قرار داشت.سمت چمدونم رفتم و وسایلم در آوردم.وقتی چمدون خالی شد کنار کمد گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم که چیز تیزی توی کمرم رفت.دادم به هوا رفت.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

آدامس تک 😉🙃

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1819
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
336
امتیازها
108

  • #15
پارت چهاردهم

روی تخت به حالت نشسته در اومدم. زیر کمرم قاب عکس بود. برش داشتم و برگردوندمش، عکس نامزدی‌مون بود!
این اینجا چکار می‌کنه؟؟ ب×و×س×ه‌ای روی عکس مانی خندون زدم و بی‌حوصله از روی تخت بلند شدم و به سمت چمدونم رفتم وقاب عکس انداختم داخلش.
روی تخت خودم انداختم و گوشیم برداشتم، اما به محض اینکه صفحه گوشی روشن کردم برق‌ها رفت.
هووف قسمت نیست استراحت کنم.چراغ‌قوه گوشیم روشن کردم و به سمت در اتاق رفتم، خونه با وجود پرده‌های ضخیمی که جای پنجره آویزون بود تاریک تاریک شده بود.حالا من تو خونه به این بزرگی فیوز از کجا پیدا کنم؟
به سمت آشپزخونه رفتم چهارتا کابینت که رد کردم فیوز پیدا کردم با خوشحالی کلید زدم اما روشن نشد! دو مرتبه امتحان کردم اما بازم نشد! چندین مرتبه دیگه امتحان کردم بازم نشد. کم کم ترس توی وجودم رخنه کرد.صدای نفس‌هایی از پشت سرم شنیدم، برگشتم و با نور چراغ‌قوه آشپزخونه بررسی کردم اما چیزی ندیدم.
به سمت فیوز برگشتم که....
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

آدامس تک 😉🙃

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1819
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
336
امتیازها
108

  • #16
پارت پانزدهم

به سمت فیوز برگشتم که چشای قرمز رنگی دیدم.به حدی وحشت زده بودم که نمی‌تونستم جیغ بکشم.عقب عقب رفتم تا از اون موجود ناشناخته که تا الان فقط چشاش می‌دیدم دور بشم.به سمت عقب که پاتند کردم پام به چیزی گیر کرد و به پشت پرت شدم روی زمین و بعدش هیچی نفهمیدم.
نور شدیدی که روی چشام‌هام افتاده بود من مجبور کرد تا پلک‌هام باز کنم.سرم احساس سنگینی می‌کرد.دوروبرم نگاهی انداختم موقع فرار پام به پله‌ای که جای ورودی آشپزخونه بود گیر کرده بود و باعث زمین خوردنم شده بود.اون موجود چی بود که دیدم؟؟؟حدود دوونیم متر قد داشت و چشای قرمز وحشتناکش.برق‌ها چجوری وصل شده بود؟کی برق‌ها رو روشن کرده بود؟من یادمه وقتی برق‌ها رفته بود فقط برق پذیرایی و اتاقی که توش بودم روشن بود اما الان چراغ‌های کل خونه روشن شده بودن! از جایی که افتاده بودم بلند شدم که سرم گیج رفت وقتی نگاهی به پشت سرم کردم باریکه‌ای از خون روی زمین بود.آب قندی، برای خودم درست کردم‌.تی از کنار کابینت‌ها برداشتم و خون روی زمین پاک کردم.
روی مبل نشستم که صدای گوشیم بلند شد. تصویر حسن روی گوشی خاموش و روشن میشد.
_سلام عزیزم خوبی؟
-سلام آبجی خوبم، خوبی؟
_شکر منم خوبم.
-چخبر؟رسیدی؟خونه چطوره؟توش راحتی؟
_آره داداشی سه ساعت هست رسیدم.خونه خوبیه بزرگ و دلباز. تو کی میای؟
_من تا هفته دیگه میام.
_خب باشه داداشی پس من منتظرتم.
_باشه گلم.مراقب خودت باش.
_چشم توهم.یاعلی.
_علی یارت نفس.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

آدامس تک 😉🙃

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1819
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
336
امتیازها
108

  • #17
پارت شانزدهم

کنترل از روی میز برداشتم و تلویزیون روشن کردم.شبکه‌ها بالا پایین کردم روی شبکه امید قفل کردم.همیشه مانی که تلویزیون روشن می‌کرد اول شبکه امید می‌گرفت بعد اگه برنامه موردعلاقه‌اش نداشت می‌رفت سراغ بقیه شبکه‌ها.گوشی برداشتم و پوشه‌ تکی عکس مانی آوردم، از عکس های دوسالگیش تا ۲۶سال زندگی کوتاهش داشتم.رفتم تو پوشه آهنگ‌ها و پوشه غمگین پلی کردم و رفتم سراغ عکس‌ها،شروع کردم اشک ریختن.
ناگهان از پشت موهام کشیده شد، دستام روی موهام گذاشتم و شروع کردم جیغ کشیدن.موهام به شدتی کشیده شد که از پشت مبل برگشت و سرم به سرامیک‌های کف خونه برخورد کرد.دوباره همون چشای قرمز بالای سرم دیدم و سریع از جام بلند شدم. نگاهم به بقیه بدنش افتاد.یک لباس بلند سیاه و اما پاهاش....
پاهاش از زمین اندازه پنج سانت فاصله داشت.خدای من این چه موجودیه؟!
به سمتم داشت میومد ولی انگار از من قدرت پاهام گرفته بودن و توان حرکت نداشتم.
به شدت وحشت کرده بودم، فقط تونستم زیر لبم بگم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.ناگهان ناپدید شد.
نفس آسوده ای کشیدم و روی زمین نشستم.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
409
پاسخ‌ها
4
بازدیدها
556
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
89
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
221

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین