. . .

متروکه رمان جاسوس خانه‌ی پلیس | mafeaj

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. پلیسی
عنوان رمان :جاسوس خانه‌ی پلیس
اسم نویسنده :mafea. j
ژانر:عاشقانه، پلیسی
ناظر: @ARI_SAN
خلاصه: رمان جاسوس خانه‌ی پلیس؛داستانی جذاب عشقی تلخ که با جاسوسی دختری به نام نیلو شروع میشه اما از اجبار،اجباری که بعدا....
"پایان خوش"
نقش های اصلی :نیلو،ماهان،سینا،سیروس،
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,357
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​
بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​

|کادر مدیریت رمانیک|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

mafeaj

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1539
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-09
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
4
پسندها
32
امتیازها
53

  • #2
" به نام خدا "
زندگی رسم خویشاوندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرسشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی مجذور آیینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفس هاست
 
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

mafeaj

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1539
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-09
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
4
پسندها
32
امتیازها
53

  • #3
پارت اول
آخ، درد شدیدی تو هر دو طرف پهلوم کشید، دیگه توان دویدن نداشتم، خسته شده بودم، خدایا چرا این‌ها ولم نمی‌کنن، ناگهان با صدای اون‌هایی که دنبالم بودن ترس تو جونم افتاد؛ نه دختر الان وقت کم آوردن نیست باید بدویی، زود باش، یالا دختر، دست‌هام رو از روی زانوهام برداشتم و ایستادم نگاهی به عقب کردم و پا به فرار گذاشتم، بعداز گذشت تو کوچه پس کوچه ها و این‌همه دویدن هنوز نمی‌خواستن دست از سرم بردارن، سرعتم رو بیشتر کردم بدون نگاه کردن جلوم فقط می‌دویدم. سره خیابون که رسیدم دیگه خبری از اون‌ها نبود البته من این حس‌ رو می‌کردم که اون‌ها خسته شدن از دنبال کردنم، یا من‌رو گم کردن. خم شدم و باز دست‌هام رو گذاشتم رو زانوم. نفس نفس می زدم، تموم بدنم از دویدن زیاد درد می‌کرد. ایستادم دستی روی پیشونیم کشیدم اما با صدا آشنایی، "فرار کن نیلو" تو ذهنم گذشت و بدون نگاه کردن به جلوم به سمت راست خیابان که پر از مغازه بود دویدم اما ناگهان با سر محکم به سره یه نفر دیگه برخورد کردم افتادم رو زمین با اینکه سرم بد جور درد می‌کرد و مطمعن بودم باد می‌کنه اما اون لحظه به این فکر نکردم و بازم فقط کلمه نیلو فرار کن از ذهنم گذشت تموم این‌ها تو چند ثانیه اتفاق افتاد. بلند شدم خواستم به دویدنم ادامه بدم اما ناگهان... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

mafeaj

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1539
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-09
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
4
پسندها
32
امتیازها
53

  • #4
پارت دوم
ناگهان همون مردی که بهش بر خورد کرده بودم دست‌هام رو گرفت، با التماس نگاهی به صورت پر از اخم و شاکیش انداختم و گفتم :
- تو رو قرآن ولم کن باید برم ، جون هرکی دوست داری ولم کن!
مرد با همون اخم و گیجی نگاهم کرد صدای نزدیک شدن اون آدم‌ها باعث شد که بخوام دست‌هام رو از دستش محکم بکشم بیرون، ولی بی‌فایده بود
ولم کن ع×و×ض×ی چی می‌خوای از جونم الان من‌رو می‌گیرن، تو رو جون مادرت ولم کن،
هم زمان با اومدن اون آدم‌ها به سره خیابان اون مرد هم من‌رو هول داد تو یه مغازه.
این مردی که من فکر می‌کردم لاله بالاخره زبونش باز شد و گفت :
- همین‌جا باش و... .
با صدای اومدن مردی رعشه به جونم افتاد ترسیده نگاهی به مرد کردم
-پیدا کردن، خودشه، تورو به هرکی می‌پرستی قسمت میدم نگو من اینجام التماست می‌کنم.
گوشه آستین لباسم رو گرفت و گفت برو داخل این اتاق تا نگفتم بیرون نیا.
رسماً هولم داد و رفتم داخل اتفاق پرو لباس مغازه.
نمی‌دونم چقدر گذشت که همون مرد در رو باز کرد، باز دستم رو گرفت. انگار این تعادل نداشت یا محرم نامحرم حالیش نمی‌شد یه بار دست من‌و میگیره یه بار آستین لباسم رو. به هر حال منو کشید بیرون گفت :
- پس دزدی آره!؟ برو خداروشکر کن نجاتت دادم وگرنه من همچین آدمی نیستم.
اونقدر اخم صورتش و لحنش ترسناک بود که نمی‌تونستم هیچی بگم.
با صدایی که خداروشکر این‌بار آشنا نبود و باعث نگرانی اون مرد روبروم شد باز اون مرد من‌رو هول داد داخل اتاق که گفتم :
- چیکار می‌کنی ولم کن بزار برم.
مرد: تا نگفتم از این اتاق بیرون نمیای الان دوستم میاد نمی‌خوام تورو ببینه، گفتم نمیای برون تا بهت نگفتم، فهمیدی!؟
سری تکون دادم و باز حبس شدم تو اون اتاقک کوچیک... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
89
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
221
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین