. . .

متروکه رمان وروجک عینکی | Hasti_tanha

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
اسم رمان: وروجک عینکی
نویسنده:Hasti.Tanha
ژانر:عاشقانه ،طنز
ناظر: @نویسنده پشت شیشه

خلاصه :دختری از جنس شیطنت‌های بی‌پایان،

دختری که غم‌هایش فراموش‌شدنی‌ و خوشی‌هایی که ماندگارند.

دست تقدیری که کارش را خوب بلد است. سخنی ساده و آشناییِ ساده‌تر؛ ولی... صبر کن! چه کسی گفته همه چیز به همین سادگیست؟! ماجرا طولانی‌ست؛ شاید شاد باشد و شاید شیرین!

مقدمه*

چراغ روشن خاطره هایت
تمام لحظه های راز آلوده من است
لحظه های سرده باتو بودن‌وتمام وقت هایی که بدون توگذشت !
غروری که مانع ام میشد...
جدل های بی پایان ...
و قلبی که تسخیر نگاهت شده بود..
انتخاب سخت است!
چشمانم رامیبندم وبه آینه چشمانت فکر میکنم.
در درونم غوغایی از جنس دل درجریان است..
جنگ نابراریست!
نمی دانم عشق یا غرور.....♡
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,360
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #1
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​

|کادر مدیریت رمانیک|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Hasti760

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
1216
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-19
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
70
امتیازها
73
سن
20
محل سکونت
آمازون

  • #2
پارت۱*

با خرکیفی و شوق مانتومواز لای لباسا کشیدم بیرون ومثله عقب مونده های ذهنی با نیش باز پوشیدمش.

به به!چه صبحه خوشگلی،چه هوای آلوده ای ،مگه بهتراز اینم میشه!


دقیقاحسه گاویو دارم که یه تن بهش یونجه دادن و گفتن مثه خرهرچقدرکه دوست داری بدون تعارف بخور یاحاله خری که هفت قلو زاییده وتوپوست خودش نمی گنجه کلی بگم امروز خیلی خرکیفم!


مقنعرو روی سرم جابه جاکردم و از ذوق یه جیغ کوچولو کشیدم و بامشت کوبیدم به تخت،ووویی خدا اِمروز چه روزه خوبیه!(از ذوق سکته نکنم بلند صلوات بفرست)

هنوز باورم نمیشه دارم میرم دانشگاه ،گمونم خدا ایسگام کرده، آخه من تو مدرسه همش معلمارو ایسگامیکردم ، بادوستام زرمفت میزدم یاام تودفتر درحال جواب پس دادن به معاونا بودم .


تو خونه ام که کلا رومبل لش بودم‌و تواینستا ول میچرخیدم

روزی ام که کنکورداشتم، مهراد(پسرخالم) با تیشه وکلنگ از تخت جدام کرد وخواب آلودبردم سره جلسه هرچی ام زدم شانسی وخرکی بودواسه همین وقتی قبول شدم هم ذوق کردم وهم فهمیدم که واقعا شانس سگی دارم که بااون همه گشادی قبول شدم اونم چه رشته ی کیوووتی همونی که میخواستم "نقاشی"..

مثله خانما بلند شدم ،کولموانداختم رو شونم وبه خیال اینکه وقتی برم بیرون مامان سفره صبحونه چیده ،

بابا نون تازه گرفته، مامان کتی اسپندبه دست پشت در وایساده وهمشون از ذوق دانشگاه رفتنه من شب خوابشون نبرده

دلموزدم به دریاورفتم بیرون ...اما...با صحنه ای که دیدم کله تصوراتم بهم ریخت،مات ومبهوت مثله گربه شرک ذول زدم به آشپزخونه ی خالی!....یهو یه آهنگ غمگین تو مغزم پلی شدو فاز شکست خورده هاروبه خودم گرفتم..خبری از نون تازه و سفره صبحونه نبودمامان کتی ام رو مبل خوابیده بود وصدای خروپوفش تا لس آنجلس میرفت.!

تقصیر خودمه باز خیال خرکی کردم،یه آه بلند از صمیم قلبم کشیدم، میدونم هرکی جای من بود همینجاخودشو جـ×ر میدادوکلا قیدهمه چیومیزد،

ولی من خیلی قوی تر از این حرفام!


سوییچ ماشینو از جیب بابا کش رفتم وخیلی آروم از خونه زدم بیرون راه افتادم به سوی بدبختی..

تو راه یه کیک وآبمیوه خریدم و خوردم تا روز اولی غش نکنم تو بغل استادبرام حاشیه ی سگی درست شه حوصله ندارم روز اولی


ترافیک سنگینی بود ولی بالاخره هرجوری بود خودمو راس ساعت رسوندم به دانشگاه، همون اطراف پژوعه قراضه ی باباجونوپارک کردم، به خدا اگه سوییچو بزاری روش انقدر داغونه که دزداام طرفش نمیرن هرکی ببیندش فک میکنه از جنگ جهانی سوم برگشته یا اوراقیه!واقعاکه نوبره

خودمو تو شیشه ماشین نگاه کردم ویه دستی به مقنعم‌کشیدم به به چه نازشدم جون!

یا امام زاده شروین یه ذره استرس خرکی دارم ولی مهم نی من ازبچگی به احساسات درونیم رونمیدم چون میدونم مهم نیستن وحرف مفت زیاد میزنن.

با قدمایی آروم رفتم تو حیاط دانشگاه ،یه نگاه عادی به دوروبرانداختم چقدر خر خون و میمون درختی یا جده سادات هول برم داشت ،حالا کجا برم!؟ چه بزرگه!

با گیجی تمام رفتم تو ساختمون و به هزار طویله سرزدم و از هزار نفر آدرس پرسیدم تا بالاخره کلاسمو پیداکردم .
کلافه رو به روی کلاس وایسادم .

دربسته بود.آروم در زدم چند دیقه وایسادم ولی کسی جواب نداد ، دوباره در زدم ولی باز خبری نشد.

حتما کسی تو کلاس نیست ،با استرس درو باز کردم ، به جزیه پسره که سرشو گذاشته بود رومیز چشماشم بسته بود هیچ کس نبود. رو اولین صندلی نشستم.

ایول چه کلاس باحالیه،حال میده توش فوتبال بازی کنی !.همه چیزش تکمیل وقشنگه ، فقط صندلیاش خیلی رومخه فک کنم واسه دوره کوروش کبیره چون چوبش داره تجزیه میشه.

توحال وهوای خودم بودم که یهو چشمم افتاد به پسره که رو صندلی کپیده بود این چقدر مشنگه که سره کلاس خوابیده، دهنشم مونده باز وآب دهنش ریخته رو دسته ی صندلی،اَه چندش مردشورشوببرن،اوقم گرفت اه اه !



تف به روش چه با عشق خوابیده آخ منم خیلی خوابم میاددیشب تا ساعت یک بامهرادچت میکردم از ذوقمم مثه آدم نخوابیدم و همش تو جام غلط زدم دلم واسه تشک نازنینم یه ذره شده..

همین لحظه دوتا پسر اومدن تو نگاشون کردم ولی زود سرمو برگردوندم پسرا همشون اعتماد به سقف کاذب دارن فک میکنن اگه کسی نگاشون کنه عاشقشون شده،از همشون بدم‌میاد!.

غرق آنالیزه پسرای گوشتلخ ، میمون و خودشاخ پندار بودم که یهو یکی از پسرا با بامشت کوبید تو صورت اون که کپیده بود اونم مثه سگ پرید هوا و نعره کشید از ترس سه متر پریدم بالا وبرگشتم طرفشون وایی زهرم ترکید مردشورتونو ببرن پلشتای کثیف خدا نسلتونومنقرص کنه وحشیا اون یکی باخنده نگام کرد...ودستشوگذاشت رو قلبش
پسره-چه دافی!!آخ قلبم

با اخم نگاش کردم ،مرتیکه شتر شیطونه میگه بزن جای حساسش مثله سگ شاش بند بشه مرتیکه ی هیز!

خدایا یا خودت نسلشونو منقرض کن یا یه نیرویی به منه الاغ بده تا نسلشونو منقرض کنم

یهو اونکه کپیده بود با نیش خندوحالت چندشی بهم ذول زد .

پسره-این کجاش دافه؟؟؟هع عینکشو شبیه بزه حاملست!بروتوحیاط ببین چه خبره، از آسمون داف میباره

هماهنگ عین گاو زدن زیره خنده ،خیره سرش آروم گفت ولی چون کلاس کوچیک بودگوشای منم سگیه پس مثه سگ شنیدم ..یه لحظه هنگ کردم ورفتم توحالت اغما ولی زود به خودم اومدم .....این الان بامن بوددددد؟! چشامو بستم دوتا نفس عمیق کشیدم ولی آروم نشدم از یک تاده شمردم ولی باز تاثیر نداشت

باید ننشو به عذاش بشونم دیگه کنترلمو از دست دادم حرفش وخندش مدام تو مغزم تکرار میشد!

دستمو مشت کردم و با قدمایی تند رفتم طرفش ، اگه ساکت بمونم به شعن وشخصیت دخترونم بر میخوره افسردگی میگیرم وشب خوابم نمیبره اقده ای میشم دق میکنم میمیرمم ومیپوسم تیمارستانی میشم ، بایددددددهمین الان از پنجره بندازمش پایییین مرتیکه ع×و×ض×ی به من میگههه بززززز....با همه توانم محکم کوبیدم به پاش..و مثه سگ داد زدم(اینجور موقع ها صدام خیلی رومخی میشه)

-‌‌‌حرف دهنتوبفهم، لاشخور بز دوس دخترته، عوضیه سگ بزحامله عمته گولاخ تاحالاخودتو توآینه دیدی ،بیشعور شبیه موش سرآشپزی با اون دماغت مثه گوشت اضافه میمونه روصورتت میمون چوپان !!

عصبانی بلند شد و وایساد روبه روم دقیقا نصفش بودم ولی به مننننن میگن "رستاپناهی مقدممممم" امکان نداره کم بیارم مثه خودش ژست گرفتم تجربه ثابت کرده اینجور موقع ها باید مثه طرف مقابلت رفتار کنی و حتی ذره ام کم‌نیاری تا پشماش بریزه تو شرتش وعواقب زرمفت زدنوبفهمه!

بردیا‌-‌هوی کی میره این همه راهو پیاده شو باهم بریم.!

-ها چیهههههه..چی میگییییی؟! ببین همین جا چالت میکنم !پرویی کردی طلبکارم هستی

یهو قیافش از عصبانی و منقبض به متعجب و درهم تبدیل شدومثله منگولای درحال زایمان ذولید بهم..ولی من حالت قبلی خودمو مثه سگ حفظ کردم.

پسره-‌‌‌‌رستا......خودتیییییی؟؟؟!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Hasti760

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
1216
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-19
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
70
امتیازها
73
سن
20
محل سکونت
آمازون

  • #3
پارت۲

چیشد یهویی ....
این نخاله اسم منواز کجا میدونه ازش فاصله گرفتم و دست به سینه با تعجب نگاش کردم حسم بهم میگه آشناست..ولی نه خدانکنه
-تواسم منواز کجامیدونی؟؟؟؟ !

با پوزخند نگام کرد ،مرتیکه میمون درختی ..قیافشو شبیه خره شرکه گراز
پسره-اصلا تغییر نکردی! فقط قدکشیدی وعینکی شدی همونجوری تقص و بی اعصاب !
دوستاش مات ومبهوت داشتن نگامون میکردن از قیافه های پوکیدشون معلومه حسابی ترسیدن ، ..چشامو ریز کردم..این دیگه کدوم خریه!
-اولا تو با کمال بیشعوری به من توهین کردی ،بعد انتظار داری عصبانی نشم؟! ببین حاجی وقتی یه زری میزنی باید وایسی جوابشم بگیری،من عصبانی نیستم فقط تو مغزم نمیره هرکسی هرچی دلش خواست بهم بگه دومامیشه خواهش کنم بگی منو از کجا میشناسی ؟؟؟

آی خدا دارم از فضولی میمیرمممم..کرمم داره تکون میخوره موندم توخماریه اینکه بفهمم کیه ومنو از کجا میشناسه..دهنم سرویس شد از فضولی..تابالاخره واداد:
پسره-بردیاام..!
دهنم اندازه بشقاب بازموندوعین جن زده ها ذول زدم بهش!

یاااا امام زاده شروین!!

دارم خواب میبینم،باورم نمیشه..ینی این...چقدررررتغییرر کرده وای خدا یکی بیاد منو بزنه ببینم دارم خواب میبینم توهم زدم ،جنی شدم.
-ینی تو.....
با خنده نگام کرد:
بردیا-چیه،هنگ کردی؟!
بردیا پسر عمومه وقتی هشت سالم بود عموداریوش(باباش) وبابام سره ارث بابابزرگ دعواشون شد.

از اون موقع به بعد قطع رابطه کردیم عموداریوشیناکوچ کردن قزوین،وماام توتهران موندگار شدیم .

هروقت اسم عمو داریوش میاد بابام مثله آتش فشان فوران میکنه و قرمز میشه واسه همین هیچ کس تو خونه جرعت نداره ازشون یاد کنه .

باورم نمیشه !چه روزه سگیی شدعین فیلم فیلم هندیا اوخی!

خدایا مطمئنی ایسگاه نکردی؟! یهو شیطان درونم فعال شد( هنوز یادم نرفته چی بهم گفت)..بهتره خودموذوق زده نشون ندم پرومیشه .

سرد نگاش کردم خر شرک چه گنده شده.... آخ من چقدر اینو کتک میزدم، یادش بخیرچقدر کیف میداد،مثله سگ گریه میکرد!.

-نه بابا هنگ واسه چی...!عمواینا خوبن؟؟
تو همین لحظه یه گله دختر و پسر ریختن توکلاس و نشستن رو صندلیا تقریبا همه صندلیا پر شده بودچه عجب بالاخره یه جنس مونث تو این خراب شده پیداشدکم کم داشتم ناامید میشدم...
بردیا-مرسی خوبن
-اوهوم سلام برسون
بردیا-توام همینطور
باحالت سردی نگاش کردم وبدون هیچ حرف دیگه ای مثله خر سرمو انداختم پایین ورفتم نشستم سره جام
بهتره زیاد بهش روندم پرومیشه جفتک میندازه، ع×و×ض×ی حیف که آشنا دراومد وگرنه همینجا به هفتصد قسمت مساوی تقسیمش میکردم و جنازشو مینداختم جلو سگا تا یه کم حال کنن،

هرچند گوشتش تلخه اه اه چندش مسخره دوستاش چه عقب مونده ان عوضیا همشونو میکشمممم خودم تنهایی نسلشونو منقرض میکنم.حالاببینید!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Hasti760

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
1216
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-19
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
70
امتیازها
73
سن
20
محل سکونت
آمازون

  • #4
پارت۳

تو فاز قتل بردیا ودوستای گندیدش بودم که یهو یه دختره باعشوه های خرکی و کفشای پاشه ده سانتی اومد تو
نگاه تلسکپی بهش انداختم، یا حضرت شروین چه خوشگلهههههه من که مونثم باچشام دارم میخورمش!.
ببین پسرا الان دارن چه حال وهواییو سپری میکنن اوه اوه!

یه کم بیشتر دقت کردم من باعینکم درست نمی بینم کلا چشام به فنارفته
زارت بابا ،کلا فیکه نوک دماغش تابلوعه عمله
دکوراسینو کوبیده از نو ساخته سرتاپا عمله خرزهره،
آخ انقدر دلم میخواد قیافه قبل عملشوببینم.

یوهاهاها حتما شبیه اورانگوتان بوده یا اختاپوس تو باب اسفنجی!

نتونستم جلوخودمو بگیرم پقی زدم زیره خنده دختره با تعجب نگام گرد(خدامرگت بده رستا، چقدرر تواشکولی مسخره ،الان میگن دختره چله داره الکی مثه گاوبه درودیوار میخنده، یابوبسه دیگه!)

خودمو جمع وجور کردم و مثه دخترای با وقاررررر ومتین نیشموبستم ..(ولی خیلی باحال بودعررررر!)
دختره-سلام خوبین؟!
فک کنم فهمید دارم هرهر به ریشش میخندم.
(البته اصلا مهم نیست پرویی کنه همینجا با خودکار خفش میکنم)یه لحظه دنگ موندم وای من چقدر مشنگم مگه میشه کسیو باخودکار خفه کرد،قاط زدم باید ساقیمو عوض کنم..شیش وهشت میزنم امروز!

-سلام ممنون
دست کردتو کیفش..ویه چیزی درآورد بیرون..یا امام زاده شروین نکنه میخواد اسپره ی فلفل بزنه...(احساس میکنم دارم چل میشم توهم‌میزنم همش)

دختره-تو حیاط داشتی قدم میزدی این از کیفت افتاد..
دستشو گرفت طرفم....بلابه دور....نریمانم بود
سریع نریمانو ازش گرفتم وویی مامانی منوببخش حتما خیلی ترسیدی پسرمممم از استرس تپش قلب گرفتم(نریمان عروسکمه خیلی دوسش دارم، پسرمه هرجامیرم باخودم میبرمش، عشقمه اگه نباشه من میمیرم، همیشه وصله به کیفم از بچگی باهام بوده، رفیق فابمه! )

میدونم خیلی کودک درونم فعاله
سعی کردم به روی خودم نیارم که چقدرر نریمان واسم مهمه چون میدونم مسخرم میکنن و میگن خرسه گنده عروسک بازی میکنه
ولی دمش گرم چه دختره خوبیه! خوشم اومد ازش معرفت داره ملنگ نیست..

-مرسی واقعا نمی دونم باید چطوری ازت تشکر کنم دمت گرم!
مثله گراز خندید(چه دندونایی داره ناکس!)
دختره-خواهش میکنم عزیزم
تو فاز دندوناش بودم که یدفعه یه پسره حدوداسی و چهار ساله اومد تو ومثله ی×ا×ب×و نشست رو صندلی استاد!
کله کلاسو یه سکوت عجیبی فراگرفت،
ینی این استاده دهنش سرویسس چه جوونهههه!

الان همه دخترا روش کراش میزنن( اوق اییی انقدر بدم میاد از این مسخره بازیا..از فکرشم چندشم میشه.!)

استاد-سلام به همگی
همه باهم جوابشو دادیم..
باهم-سلام(چه هماهنگ)

استاده یه ژست خرکی گرفت ..
استاد-من زودآشنا هستم استاد نقاشی با رنگ روغن،خوشحاام از دیدنتون!

"زودآشنا"چه فامیلیه خزی!نتونستم خوومو کنترل کنم وآروم خندیدم چه فامیلیه مسخره ای داره، سگ توروحش مردم از خنده ،امروزچقدر سوژه خنده گیرم‌میاد جرررر!

داشتم مثله سگ میخندیدم که یدفه چشمش افتاد به نیش بازو قیافه منقبض شده ی من ،یا امام زاده شروین دیدددد..خاک توسرم .... فک کنم سوتی دادم !یاامام زاده شروین کمکم کن یه کم خودمو جمع وجور کردم،برزخی نگام کرد الان منو میخوره مامان..رستاآروووم باشششش نفس عمیق بکش..هیچی نمیشه..
زودآشنا-شماخانمه؟؟؟؟؟؟
صدامو صاف کردم و بالبخندگشاد نگاش کردم ولی تو دلم غوغابود ،خرمیزد خفاش می‌رقصید ..اه فوقش اخراجم میکنن دیگه به درک!
-پناهی هستم.
خدایا به دادم برس!.
زودآشنا-خانم پناهی میشه بگید به چی داشتین میخندیدین؟؟
آب دهنمو قورت دادم ،امام زاده شروین پس کجایی یه کاری بکن.!

-را...راستش یاده یه جوکی افتادم خندم گرفت، معذرت میخوام استاد.!
لبخند شیطانی زد:
زودآشنا-چه جکی ؟!بگید ماام بخندیم.!
عجب کنه ایه نکبت،ول نمی‌کنه!!
-آخه .....!
زودآشنا-آخه نداره ،بگید.!
یه کم به مغزم فشار آوردم تابالاخره یکی از جوکای مسخره ای که مهراد همیشه تعریف میکرد هیچ کسم‌نمی خندید یادم اومد،خیلی بی مزست عجب گیری کردم روز اولی لعنت به نیشه بازم که آخر کار دستم داد!.

-یه مردی بود که هرشب جمعه میرفت بهشت زهراوبالای یه قبری میشست وزار زار گریه میکردومیگفت چرا رفتی منو بدبخت کردی یه دوز ازش پرسیدن، این کیه هرشب میری سره قبرش گریه میکنی برادته،بچته، باباته، کیته طرف میگه هیچ‌کدوم شوهر اول زنمه(خیلی بی مزست الان فک میکنن گوشتلخم)

یهو کله کلاس رفت رو هوا خودم هنگی ذولیدم به زودآشناکه مثه گاو داشت هرهر میخندید بردیا که داشت ازخنده زمینو میخورد، اون دوستش که فک کنم روم‌کراش زده پاره شدمرددد... باورم نمیشه ایناچقدر اسکلن که به جوک بی مزه ی من مثه خر میخندن لامصب ینی انقدر باحال بود
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

Hasti760

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
1216
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-19
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
70
امتیازها
73
سن
20
محل سکونت
آمازون

  • #5
پارت۴


زود آشنا_ عالییی بود خانم پناهی!
_ مرسی کاری نکردم که... .

اوماگاد،حال کردین چجوری وضعیتو ردیف کردم، خدایی من تو وقتای بحرانی مغزم درست کار میکنه ولی شانس آوردم اوف بخیر گذشت!
زودآشنا-خب دیگه بریم سره موضوعات درسی.....
همه لال شدن زودآشنا شروع کرد به وراجی کردن این وضع ادامه داشت تا چهل دقیقه بعد که دیگه تقریبا همه منگ شده بودن ،خودشم کم آورده بود،
من که داشتم میمردم کلی وسایل بیخود گفت که بخریم، انگاری مغزخر خورده!

کلافه پاشدم داشتم وسایلمو جمع میکردم که یهو:
بردیا_ رستا.....
با اخم نگاش کردم بدم میاد ازش مرتیکه چندش!
-ها!
بردیا-یه لحظه بیا کارت دارم
با عصبانیت کولمو انداختم رو شونم و رفتم طرفش:
- کارت روبگو،زود باش!
بردیا-راستش......خیلی دلم واسه مامان کتی تنگ شده شمارتوبده بعدازظهر بهت زنگ بزنم یه جاقراربزاریم مامان کتیو بیار که ببینمش.

یه تای ابروموبردم بالا،چه خوش خیاله هع!
الان با خاک یکسانش میکنم تلافی صبو سرش درمیارم:
_ میدونستی خیلی پرویی
بلندشد و کولشو انداخت رو شونش و با خنده نگام کرد.
مثلا میخواست کم نیاره، ولی من خیلی لج باز ترازاین حرفام:
بردیا_ هرچی باشم، مطمئنم از تو خیلی بهترم!
هع اعتمادبه سقف کاذب داره بچمون!
_ ببین این توهمه جنابعالیه که فکر میکنی خیلی شاخی ، من قاطی توهمات تو نمیشم.
بردیا_ توهم نیست حقیقته محضه!
_ میدونستی خر اگه اعتماد به سقف توروداشت ،الان سلطان جنگل بود!
یوهاها هیچ کس نمی تونه منو ضایع کنه.کلافه نگام کرد:
بردیا_ باشه توخوبی!مامان کتیو میاری ببینمش یانه(کم آورد)
دست به سینه وقلدرانه نگاش کردم ایول ،بازی تاره شروع شده!
_ نچ نمیشه!
بردیا_ چرا؟!
_ اگه ام بشه ،شرط داره.
از حرص قرمز شده بود ولی من با لبخند شیطانی توقله های اقتدار با ملنگیه تمام داشتم قدم میزدم.
بردیا_ چه شرطی؟؟
یه لبخند شیطانی تر تحویلش دادم ،گوزیلا وارد میشود.
_ باید جلوی همه بخاطر حرف مفتی که صبح بهم زدی زانو بزنی و بگی غلط کردم.
مثله منگولا نگام کردآخی بچه داره منفجر میشه‌.چه کیفی داره ووی سگ ذوق شدم.
بردیا_ واسه چی بگم غلط کردم؟ من که کاری نکردم!
_ خودتوبه اون راه نزن !
از قیافش تابلو بود که حسابی جاخورده ودلش میخواد خفم کنه ولی نمی تونه، یوهاهاچه کیفی داره ناموسن!
بردیا_ باشه...ببخشید!حالاراضی شدی؟

یه کم با انگشتام بازی کردم حسه غنچه ای رو دارم که داره گل میشه،تاحالا توعمرم انقدر خوشحال نبودم !

_ حالاکه از زر مفتی که زدی پشیمونی وپسر خوبی شدی باشه میبخشمت!
با اخم غلیظ یه تیکه کاغد گرفت سمتم آخی بچمون عذاب وجدان سگی گرفته .
بردیا_ این شمارمه ، بهم رنگ بزن تا قرار بزاریم

برگرو ازش گرفتم میخواستم بگم "اوکی" که یهومثله خر زخم خورده از کنارم رد شد ورفت ،
اشکالی نداره الان حالش زیاد خوب نیست ،قهوه‌ای شده باید توحال خودش باشه یکم طول میکشه تا مثله قبل بشه،خاک توسرش سره تخته بشورنش!

بی خیالش، خر کیف ومشنگ، مثله اسکلااز دانشگاه زدم بیرون و سوار ماشین رومخیه باباجون شدم ویه راست رفتم خونه و طبق فرمایشات گهرباره پدره گرامی ،ماشینو تو پارکینگ پارک کردم که مباداخط بندازن روش یا بدزدنش البته من که می دونم هیچ کس طرف این اوراقی نمیره ولی بازم باباروش حساسه وخیلی دوسش داره، به امام زاده شروین قسم بعضی وقتا حس میکنم این رومخیو از من بیشتر دوست داره.
(میدونم دلتون واسم سوخته فک کنم تاالان فهمیده باشید که من خیلی بدبختم ، مرسی که درکم میکنید .)

کلیدوانداختم تو دروچرخوندم ولی هر چی زور زدم وجابه جاش کردم، بازنشد کلیدو کشیدم بیرون مثله منگولایه نگاه ملتمسانه بهش انداختم یاامام زاده شروین به دادم برس .

با بی حالی کولمو شوت کردم رو زمین خیلی خوابم میاد،دلم واسه تخت خوشگلم تنگ شده.!

دوباره کلیدو انداختم تو قفل یا امام زاده شروین ناموسن خودت بازش کن چند بار چرخوندم داشت باز میشد، ولی از اونجایی امروز کله کائنات دست به دست هم دادن که حالمو بگیرن ،تو پیچ آخر کلیدهنگ کرد و کلا دیگه تکون نخورد،برگام ریخت! وایی خدا داشت گریم میگرفت، به این چیشد؟

ولی یهو یه جرقه تو مخم روشن شد(یوهاها به من میگن رستا پلنگ)الان بایه لگده مشتی بازش میکنم.

چشامو بستم ویه نفس عمیق کشیدم و واسه اینکه قشنگ چل بشم وبزنم به سیم آخر، تصور کردم که به جای در قراره به بردیا لگد بزنم آخ چه کیفی میده ای کاش واقعا بردیا بود،حیف شدمیزدم لهش میکردم خنک میشدم.!
مثله برسلی ژست گرفتم وپاموآوردم بالا وباهمه زورم کوبیدم به در (یا همون بردیای خیالی!!)

با استرس چشامو باز کردم ودر اوج ناباوری بادر باز روبه روشدم.!
مثله اسکلا پریدم بالا ایول !دیدین بازش کردم، ناز،
شصتم آفرین رستا برسلیه کی بودی تو،دمم گرم !

با افتخار کولمو برداشتم و مثله ی×ا×ب×و از پله ها رفتم بالا و رنگ زدم مامان درو باز کرد مثله جن زده ها پریدم بغلش و یه جیغ بنفش کشیدم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
47
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
94
پاسخ‌ها
30
بازدیدها
282

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین