. . .

در دست اقدام رمان اشتباه جبران ناپذیر|معصومه خواجه

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)
عنوان رمان: اشتباه جبران ناپذیر
نویسنده: معصومه خواجه
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، دلهره‌آور
خلاصه: طبق رسم روستا آراد دختر عموش نازگل و عقد میکنه.آراد که فکر میکنه نازگل بهش وفادار نبوده،زندانیش میکنه و بخاطر
بچه دار نشدنش سرش هوو میاره.
غافل از اینکه مشکل از خودشه و حالا میخواد با نازگل زندگی کنه،اما نازگل این فرصت و بهش نمیده و ازش غیابی طلاق
میگیره،رادان اعتراف به دوست داشتنش میکنه و اینبار اسم نازگل تو شناسنامه ی برادرِ اراد میره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #21
پارت‌۱۹
نه دوسش ندارم
یکی دیگرو دوس داری؟
نه
به گوشیم اشاره کرد و گفت:پ اون کیه؟
دیوونه،دختره
ولی اراد فکر کرد پسره
تو از کجا میدونی
خب معلوم بود...
چیزی بهت گفته؟
نه
دروغگوی خوبی نیستی
میدونم،من میرم بخوابم قراره فرد با اراد برم کارخونه
کاش نمیرفتی
چطور؟
امم چون یکم میرفتیم بیرون،حوصله خونه رو ندارم
اوکی،زودتر میام،شبت بخیر
شب توهم بخیر
بالشت و طرفی پرت کردم و تو تخت دراز کشیدم...
هوفف فردام ی روز تکراریس،کاش میشد دیگه بیدار نشم
الو سلام
سلام
اماده شو دارم میایم بریم
اوکی
سریع لباس پوشیدم و ارایش مختصری کردم که رادان هم اومد.
وقتی رفتم پایین ماشین اراد و دیدم
ماشینش و داد؟؟
اره
میدونست میای دنبال من؟
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #22
پارت۲۰
نپرسید منم چیزی نگفتم،حالا کجا بریم؟
نمیدونم من که تا حالا نیومدم بیرون شهر
خب باشه،میبرمت ی جایی که حالشو ببری،سوار شو
نیم ساعت بعد دم ی کافه نگهداشت،فضاش خیلی شیک بود و آهنگ بیکلام پخش میشد.
خوشت اومد؟
اره خیلی باحاله مخصوصا گل هاشون
چند باری با رفیقام اومدیم اینجا
گارسون اومد و رادان برا هردومون ابمیوه سفارش داد.
کاش منم پسر بودم
چطور؟
قبول داری که زندگی براتون راحت تره؟
نمیدونم شاید
مثلا با وجود اینکه تو روستا نبودیم تو کلی دوست داری،میرین کوه،تفریح....
خب رفیقای منم شهری ان
میدونم،نوه ی ارباب بودن اینجوریه که نباید با اهالی روستا دوست باشی چون هم سطحت نیستن! البته،اینارو بابا تو
گوشم خونده
گارسون ابمیوه ها رو اورد و رفت.
خب چرا دوست دیگه ای انتخاب نکردی؟
حرفا میزنیا رادان،دوماه کمتره من اومدم شهر،که اونم همش تو خونم،البته از حق نگذریم،آتی هست اما مجازیه...
انگار خیلی دلت پره،ولی بزار ی چیزی بهت بگم:
هیچوقت بخاطر این چیزا خودتو سرزنش نکن،هیچوقت نخواه کس دیگه ای باشی
اگه بخوای میتونم به دوستام معرفیت کنم از این به بعد با اکیپ ما باش
خوبه،اما نمیدونم اجتماع چجوریه،شاید ی حس فرار دارم نسبت بهش
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #23
پارت۲۱
بنظرم بعد مدتی که باهاشون اشنا بشی راحتی
شاید
ابمیوتو بخور گرم شد
به رادان خان،تو،اینجا،اونم بدون ما؟؟
سر چر خوندم و با پسری چشم تو چشم شدم که مخاطبش رادان بود.
معرفی نمیکنی؟
اوم،دختر عمومه،نازگل،شایان رفیقمه
سری تکون دادم،خوشبختم..
همچنین
چشمکی به رادان زد و گفت:میبینمت
این چرا اینجوری بود؟
الان میره به کل بچه ها خبر میده که رادان و با ی دختر دیدم
خندیدم و گفتم آهاا پس فضوله
چه جورشم
گوشی رادان زنگ خورد:
جانم داداش
"
اره با منه
"
بیرونیم
"
باشه میام الان
آراد بود؟
اره پاشو بریم
نباید ماشینشو میگرفتی
چه ربطی داره؟سراغ تو رو گرفت
انگار عادت کرده به تو خونه موندم!
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #24
پارت۲۲
وقتی رسیدیم آراد حرفی نزد اما نگاهاش یکم خشم داشت.
به درک،فکر کرده من زندانیشم
رادان2روز دیگم موند و قرار شد اگه تفریحی با دوستاش رفتن منو هم خبر کنه.
گفت به آراد هم بگم ولی من لزومی نمیبینم.
بعد شام آراد تلویزیون میدید،منم رفتم تو اتاقم،برقارو خاموش کردم و نشستم ی گوشه
باز بی دلیل دلم گرفته بود،شاید هم بی دلیل نبود.
من تک دختر بودم اما هیچوقت اون محبت کامل و از پدر مادرم نگرفتم.الانم اینجا حس اضافه بودن داشتم.
شاید باید به اراد میگفتم و میرفتم کارخونه و خودمم اونجا میبودم،برحال نصف اونجا مال من بود.
قطره اشک رو گونم چکید و رفتم به زمانی که 9سالم بود،رفته بودم کنار رودخونه و اونجا با نورا اشنا شدم.
دختر خوبی بود،تصمیم گرفتم هر روز برم اونجا و ببینمش،اومده بود ظرف بشوره
با خودم گفتم چقدر با من فرق داره،منم دلم میخواست اینکارو تجربه کنم اما مامان اجازه نمیداد،یعنی همه کارای خونه رو
اکرم خانم انجام میداد.
ی روز که به اصرار خودم رفتم کمک نورا کنم،مامان سر رسید،کلی سرم داد زد و عصبی شد،به نورا هم گفت دیگه نباید دور
و بر من بیاد.
شاید اولین دوست زندگیمو مامان ازم گرفت....
یکم که بزرگتر شدم،بودن با رادان هم عیب بود.
شاید تنها خوبی نوه ی ارباب بودن این بود که اجازه درس خوندن داشتم برخلاف بقیه...
نفهمیدم چیشد که هق هقم اوج گرفت و با صدای در به خودم اومدم.
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #25
پارت۲۳
نازگل؟
با مکث جواب دادم:بله؟
خوبی؟میتونم بیام تو؟
اشکام و پاک کردم و هول گفتم نه
اما میدونستم هنوز نرفته،همیشه مزاحم،نزاشت خودمو سبک کنم.
سر و وضعم و مرتب کردم و درو باز کردم،تکیه داده بود به دیوار،درو که باز کردم برگشت...
تاریک بود،سرمم پایین گرفتم که معلوم نشه گریه کردم.
کاری داری؟
داشتی گریه میکردی؟
نه
اگه بخاطر ازدواجمونه،اگه میتونی بابات و راضی کنی حرفی نیست،طلاق بگیریم
سرم و بالا اوردم و گفتم:
بابای تو چی؟
مخالفتش مهم نیست،از اولم اشتباه کردم قبول کردم؛اما راضی بودن یا نبودن بابات مهمه،بالاخره اگه طلاق بگیری باید
برگردی خونش...و ترسم اینه طردت کنن،البته منم ممکنه طرد بشم،من برام مهم نیست،اگه میتونی طاقت بیاری همین فردا
جدا میشیم.
وقتی اونا زندگی دخترشون براشون مهم نیست،منم نمیتونم دوسشون داشته باشم و برام مهم نیس طرد بشم،اما...بعد
طلاق کجا باید برم؟
حالا که فکر میکنم اونا زرنگ تر از منو تو ان،ن این خونه ب اسم منه،نه اون کارخونه به اسم من و تو،حداقل تا وقتی
خودشون هستن،اگر نه،با مهریت میشد خونه ای دست و پا کنی،اما الان منم چیزی ندارم که مهریتو بدم،میفهمی که؟
سرم و تکون دادم و گفتم:
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #26
پارت۲۴
اگه تا الان گذشته،بقیشم میگذره،فقط میخوام ی روزم که شده پشیمونی و تو چشماشون ببینم
سلام،نازگل؟
سلام
خوبی،میگم ک اوکی باش،فردا با بچه ها میخوایم بریم کوه
باشه،خودت میای دنبالم دیگه؟
اره ساعت.....
باشه
اراد:کجا به سلامتی؟
گوشی و قطع کردم و گفتم:کوه!
با کی اون وقت؟
رادان و اکیپش
لازم نکرده
یادت نره من ازت اجازه نخواستم،فقط در جریان گذاشتمت!
سری از تاسف تکون داد و چیزی نگفت.
خوبه،باید میفهمید نمیتونه برا من تصمیم بگیره.
رادان ماشین و نگهداشت پایین تپه ها
همه از ماشینشون پیاده شدن
فقط قیافه ی شایان برام اشنا بود.
تو راه کم کم با بقیه اشنا شدم،اکیپ باحال و سرزنده ای بودن غیر اون دختره که رادان گفت رهاست و از همون اول نگاهای
بدشو رو خودم احساس کردم.
نیلوفر گفت:نازگل ازدواج کردی؟حلقه چی میگه تو دستت؟
ناچار گفتم:امم آره
پس اقاتون کوشن؟
اون کار داره،من با داداشش اومدم
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #27
پارت۲۵
عهه رادان برادرشوهرته؟
اره
چه جالب
کنایه رها به گوشم رسید:
شوهر داره و پیش یکی دیگه ولِ
نفهمیدم مشکلش چی بود اما چیزی هم نگفتم.
نیلوفر اروم دم گوشم گفت:اهمیت نده،رادان بش پا نمیده عصبیه
یعنی به رادان علاقه داره؟
اره
نگفته بود...
رادان:نیلوفر خب نازگل و به حرف گرفتیا
با خنده گفت:دوست جدید پیدا کردم خب
یکم که بالتر رفتیم گفتن واستیم استراحت کنیم و ی چیزی بخوریم.
یکی از پسرا که اسمش سامان بود گیتار اورده بود با خودش
با اصرار بقیه شروع کرد به خوندن:
چشمای تو نقاشیه
انقد ارومی که قلبم میره دور از حاشیه
تو مثل رویایی
تو مثل دارویی برام قد دریایی ولی حتی یه قطرت کافیه
وقتی بهم میریزم سر موقع میرسی منو مرتب میکنی ...
من خیلی برات میمیرم خوبه که توام یه وقتایی برام تب میکنی
حال دلم وصله به حال دلت جون من جون خودت عوض نشو ...
واسه دلم خوبه چون آب و گلت عشقمون چه خوشگله کنار هم
سرمو بالا اوردم و با رادان چشم تو چشم شدم،و بعد صورت سرخ رها رو دیدم،چی فکر میکرد پیش خودش؟!
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #28
پارت۲‌۶
همگی براش دست زدیم،واقعا هم صدای خوبی داشت هم گیتار زدن و بلد بود
آراد:
پیامی ک برام اومد اعصابمو خورد کرد.
"پاشو بیا زنتو جمع کن،انقد بهش اعتماد داری؟پس باید خودت بیای ببینی..."
اینکه نازگل کجا بود و چی کار میکرد برام مهم نبود،اینکه رفتارش باعث شده بود یکی جرعت کنه چنین پیامی به من بده
عصبانیم میکرد.
وقتی یادم افتاد با شماره خودم نمیتونم بهش زنگ بزنم چون میفهمه الکی گفتم کاوه ام، شماره رادان و گرفتم:
جانم داداش
کجایی
کوه دیگه،نازگل نگفت بهت؟
اونجاست؟
اره
گوشیشو بده بش
اوکی
الو؟
هرجا هستی تا نیم ساعت دیگه برمیگردی خونه
چیی؟
گوشات که مشکل پیدا نکرده هان؟
سر ساعتی که گفتم خونه نباشی من میدونم و تو نازگل
چرا اخه...
چراشو بعدا میفهمی
گوشی و قطع کردم.
نیم ساعت بیشتر گذشته بود و داشت ی ساعت میشد که کلید تو قفل چرخید.
رادان هم باهاش بود.
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #29
پارت۲۷
رادان:چیشده؟
که تو نمیدونی چیشده!
نه خب از چی بیخبرم؟
نازگل بیتوجه به عصبانیتم گفت:هیچی،فقط میخواست زورشو به رخ من بکشه
بعد رو کرد به من و گفت:الانم اگه اومدم به اصرار رادان بود!
با دست اشاره کردم و گفتم:برو گمشو تو اتاق نازگل..
چیی؟تو به چه حقی اینجوری با من حرف میزنی؟نکنه واقعا فک کردی خبریه....
رادان:عهه بس کنین چتونه شما دوتا
نازگل لطفا برو اتاق...
نازگل رفت تو اتاق و در و محکم به هم کوبید.
رادان:نمیخوای بگی چیشده؟
گوشی و باز کردم و نشونش دادم و گفتم:کی به تو اجازه داده زن منو ببری اینور اونور که چنین پیامی بدن....
مگه نازگل بهت نگفت میاد؟من چمیدونستم اجازه ندادی بیاد!
بعدم این پیام....میدونم کار کیه
کی؟
یکی از دخترای اکیپ،گیر سه پیچ داده رو من،منم پا نمیدم،حالام من و با هرکی میبینه فک میکنه دوست دخترمه،قبلا هم
از اینکارا کرده...
اون وقت شماره من و از کجا اورده؟
چمیدونم لابد از سامان گرفته
هرچی،دیگه نمیخوام اکیپ مسخرت نازگل و ببینن،میدونی که حوصله دردسر ندارم
باشه،فقط باهاش بد حرف نزن...
چپ نگاهش کردم که گفت:من غروب حرکت میکنم برم روستا
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #30
پارت۲۸
سری تکون دادم و رفتم تو اتاق
3ماه بعد
نازگل:
لباس سیاهم و تنم کردم و رو تخت نشستم،اشک امونم نمیداد...
نمیدونم این چه بلایی بود که سرمون اومد.
چرا باید مامان و بابا و عمو و زن عمو یهو هوایی شن برا سفر رفتن و اخرش اینجوری بشه
باورم نمیشد.مامانم دیگه زنده نبود،عمو هم همینطور...
بابا اونجوری رو تخت بیمارستان افتاده بود و معلوم نبود از کما بیرون بیاد یا نه
زن عمو هم دکتر گفت دیگه نه میتونه حرف بزنه نه راه بره...
درسته برام خانواده خوبی نبودن، از همشون دلگیر بودم و ناراحت،اما راضی به مرگشون نبودم.
بالاخره هرچی که بود مادرم بود...
اهل روستا برای تسلیت اومده بودن،عمارت شلوغ بود،رادان و اراد هم مثل من داغون بودن،بد وضعیتی بود.
خانوم؟خانوم؟
چیه چیشده اکرم
خواب بودین،ببخشید،اقا اراد گفتن میرن بیمارستان اگه همراهشون میرین...
از جام بلد شدم و گفتم:اره اره میام،الان اماده میشم
پس میگم منتظر باشن
تا رسیدیم بیمارستان،خبر دادن حال بابا بد شده...
دکتر و پرستارا ریختن سرش...
هرچی تلاش کردم بزارن برم تو نشد
پرده هاروهم کشیدن...
اشکام باز سرازیر شدن
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
559
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
56
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
73

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین