. . .

در دست اقدام رمان اشتباه جبران ناپذیر|معصومه خواجه

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)
عنوان رمان: اشتباه جبران ناپذیر
نویسنده: معصومه خواجه
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، دلهره‌آور
خلاصه: طبق رسم روستا آراد دختر عموش نازگل و عقد میکنه.آراد که فکر میکنه نازگل بهش وفادار نبوده،زندانیش میکنه و بخاطر
بچه دار نشدنش سرش هوو میاره.
غافل از اینکه مشکل از خودشه و حالا میخواد با نازگل زندگی کنه،اما نازگل این فرصت و بهش نمیده و ازش غیابی طلاق
میگیره،رادان اعتراف به دوست داشتنش میکنه و اینبار اسم نازگل تو شناسنامه ی برادرِ اراد میره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #11
پارت۹
نازگل
باورم نمیشد داشت این حرفا رو به من میزد،مطمعنم خودش میدونست من همچین ادمی نیستم اما انگار خوشش میومد
که با حرفاش ازارم بده...
گفت10دقیقه
رفتم سرویس و بعد سمت اتاق،اماده شدم و چند دست لباس برداشتم و تو کیف جا دادم.
تو اینه نگاه کردم و گفتم:
قوی باش نازگل،قول میدم ی روزی انتقام همه ی حرفا و کاراشو میگیرم.نباید جلوش ضعیف باشم.
از خونه زدم بیرون و ماشین و جلو در دیدم.
سوار شدم که بدون حرف حرکت کرد.
بدنم درد میکرد و میدونستم بخاطر خوابیدن رو مبله،مثلا این اقا میمرد بیدارم میکرد برم تو اتاقم؟
تو فکر بودم که گفت:جلو اونا اینجوری قیافه نگیر،دوست ندارم همه از وضع زندگیم خبردار شن.
نترس،من بهتر از تو بلدم ادا ادم خوبا رو در بیارم...فقط یادت نره که دو روزه برمیگردیم!
نیم نگاهی کرد و دیگه چیزی نگفت.
1ساعتی بود تو راه بودیم...
نگهداشت و گفت:پیاده شو بریم صبحونه
همینجور نشسته بودم که برگشت و زد به شیشه و گفت:
پیاده شو دیگه منتظر فرش قرمزی؟؟
با عصبانیت گفتم:گرسنم نیست
شنیدم که گفت:بهتر و بعد رفت.
رب بعد اومد و حرکت کردیم،ازش انتظار نمیرفت واسه من چیزی بگیره بیاره تو ماشین
عطسه ای کردم که صداش آراد و به خنده اورد.
چیه؟خنده داره؟
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #12
پارت۱۰
وای فکر کنم بدون پتو خوابیدم سرما خوردم من تحمل این عطسه هارو ندارم...
چشمامو رو هم گذاشتم تا این راه باقی موندم تموم شه
که یهو احساس کردم همه ی محتویات معده ام داره میزنه بالا...
دستمو جلو دهنم گرفتم و با اشاره گفتم ک نگهداره
ی گوشه ی جاده نگهداشت و من رفتم دور تر...
هرچی عق زدم اما بی فایده بود،چیزی نخوردم که بخوام بالا بیارم...
اما هنوزم حالت تهوع داشتم.
چیشد؟خوبی؟
نگران بود مثلا؟ازش بعید بود..
سری تکون دادم و اب خواستم
اب نداریم تو ماشین
با دستمال دور دهنم و پاک کردم و رفتم سمت ماشین
نشستم رو صندلی که گفت:صبر کن میام الان...
و رفت سمت سوپر مارکت
چند دقیقه بعد با ابمیوه و کیک برگشت.
نگاهی بهش کردم و گفتم:
مهربونی بهت نمیاد اقا آراد!
با لحن مسخره ای گفت:نه اخه میترسم با این رنگ و روت بریم،بقیه فکرای خوبی نکنن
بیتوجه به منظور حرفش پلاستیک و گذاشتم رو پاش و گفتم:نمیخورم
به درک،فکر کرده من نازشو میکشم
کی گف ناز منو بکشی؟!
دیگه ادامه ندادیم و 1ساعت بعد رسیدیم دم روستا
با دیدن ماشین ما،مردم دست بالا میکردن و خوش وبش و...
و من چقدر از این کارای مسخره بدم میومد.
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #13
پارت۱۱
نوه ی ارباب بودن چیز خوبی نبود،هرچند دیگه اربابی نبود
جلو عمارت ایستاد و پیاده شدم
صبر کن
سرجام وایستادم که بهم رسید وگفت:نمیخوام از رابطمون چیزی بفهمند!پس درست رفتار کن
بعدم دستمو گرفت که از دستش بیرون کشیدم و گفتم:این کار دیگه لازم نیست!
و باهم سمت عمارت رفتیم
مامان با شوق اومد طرفمون و زن عمو هم پشت سرش
اومدین مادر؟الهی من قربونت برم
بعد از حال و احوال باهاشون رفتیم خونه
آراد کیف و برد طبقه بالا و من با خودم فکر کردم این مدت باید باهم تو ی اتاق باشیم!!
اکرم خانم(خدمتکار خونه)شربت اورد.
زن عمو گفت:خب چه خبر؟شهر خوش میگذره؟
والا فرقی نداره چه شهر چه روستا،در هر صورت من تو خونم!
منم گفتم که نرین،همینجا زندگیتونو بکنین،فوقش دو ساعت راه و اراد میره که بره کارخونه و بعد با مامان خندیدن
مامان گفت:نازگل خوبی؟رنگ چرا اینجوریه
نه خوبم که
با اجازتون من برم بالا
برو عزیزم،یکم استراحت کنین موقع نهار صداتون میزنم
بابا و عمو کجان؟
سر زمینا،نمیدونم با کشاورزا چ معامله ای دارن میکنن...
اها
در اتاق بالا باز بود و اراد با گوشی حرف میزد.
آره میام دو روز دیگه....حواست باشه....اون دستگاهم یکی و گفتم فردا بیاد برا تعمیرش.....فعلا
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #14
پارت۱۲
صبر کردم حرفاش تموم شه و بعد رفتم تو
پشتش بود،تک سرفه ای کردم که برگشت نگاهم کرد.
چیزی نگفت و رو تخت خوابید.
بفرما...تحویل بگیر...حالا باید اون رو تخت بخوابه و باز تو رو مبل گردن درد بگیری...وای حتی تصور اینکه شب تا صبح و
باهاش تو این اتاق سر کنم وحشت ناک بود.
اما چه کنیم که همه ی زندگی ما تظاهره و بس!
از اتاق بیرون اومدم و رفتم نشستم پیش مامان و زن عمو
از سروصدای تو حیاط فهمیدم بابا و عمو اومدن.
سلام
سلام دخترم خوبی
ممنون
عمو وارد شد و تعجب کرد:سلام کردم که جوابمو داد و گفت:فکر نمیکردم اراد حرف گوش بده و بیاد حتما تو راضیش
کردی
تو دلم خندیدم،همه چیز برعکس بود!
سرم درد میکرد،حالم خوب نبود.و اینها علائمی نبود جز سرماخوردگی!!
و من بشدت از این بیماری متنفر بودم
یهو حالت تهوع بم دست داد و رفتم سمت سرویس
مامان نگران اومد و گفت:نازگل چیشد؟؟
درو که باز کردم گفت خوبی؟
سری تکون دادم که گفت نکنه حام.....
به آراد نگا کردم که رو پله وایستاده بود،انگار داشت میومد پایین
گفتم نه مامانننن
وا چته دختر،سوال پرسیدم دیگه
و اون لبخند کنار لب آراد اذیتم میکرد.
مامان گفت:پس چته؟چرا حالت بد شد؟
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #15
پارت۱۳
نمیدونم فک کنم سرماخوردم دیشب
خندید و گفت:حتما همه ی پتو رو اراد بوده...
وای مامان ول کن تو رو خدا
یهو لرزم گرفت که مامان فهمید و گفت
بیا بریم ی چای دارچین بهت بدم گرم شی بیا بریم
همونجور منو برد تو اشپزخونه
اراد هم رفت پیش بابا و عمو
مامان من میرم بالا یکم استراحت کنم حالم خوب نیست
باشه عزیزم چیزی نیاز داشتی بگو
رو تخت دراز کشیدم و پتو رو انداختم روم...چقد سرد بود.
چشمامو که باز کردم همه جا تاریک بود،گمونم شب شده بود.بدنم داغ بود و تب کرده بودم
چند دقیقه بعد برقا روشن شد و اراد اومد تو
خاموشش کن
کار دارم
سرفه کردم که گفت:
خوبی؟
دستشو گذاشت رو پیشونیم و گفت:تب داری که...
چند دقیقه بعد با لیوان اب و قرص برگشت:
پاشو بخور،حالت بهتر میشه
بزور بلند شدم و قرص و یکم از اب و خوردم...
صبح شده بود،هنوز سرم درد می کرد
به اراد که داشت لباس میپوشید گفتم:مامانمو صدا میکنی؟
سری تکون داد و چند دقیقه بعد مامان اومد تو
خوبی؟جانم چیزی میخوای؟
مامان ی قرص سردرد اگه دارین برام بیار
باشه
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #16
پارت۱۴
سه روزی بود روستا مونده بودیم.
به لطف جوشونده های اکرم خانم بهتر بودم و قرار بود بعد نهار حرکت کنیم
رادان دیروز از مسافرت با دوستاش برگشت و باز میخواست با ما بیاد شهر
اراد داشت کیف و صندوق عقب میزاشت.
رو به رادان گفتم:میشه جلو بشینی؟
چرا؟
سوال نپرس دیگه،برو
درحالی که قیافشو کج و کوله میکرد که دارم بخاطر اراد میگم،گفت باشه
منم نشستم صندلی عقب
با بقیه خداحافظی کردیم و راه افتاد.
همینکه داشتیم از روستا دور میشدیم حالم خوب بود.
اراد و رادان در حال حرف زدن بودن،سر در نمیاوردم،نمیخواستم سر در بیارم
ظرف میوه ای که مامان برا تو راهی داده بود و باز کردم.
سیب و کیوی پوست کردم
داشتم میخوردم و ظرف و گرفتم جلو
دلیلی نمیدیدم با اراد حرف بزنم،ما قهر نبودیم اما زندگیمون همین بود،مثل موقعی که ازدواج نکرده بودیم رفتار میکردیم.
رادان گفت:ای قربون دستت زن داداش
از پشت زدم به بازوش و گفتم:نازگل!
باشه باشه،دستتم سنگینه ها بیچاره آراد
کمتر شر بگو خب
اعصاب نداریا،نکنه...
هووووی
خداروشکر قبل اینکه حرفشو بزنه فهمیدم چی میخواد بگه و جلوشو گرفتم،من و رادان از این حرفا نداشتیم،خیلی رک
بودیم ولی الان آراد اینجا بود.
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #17
پارت۱۵
اراد از اینه نگاهی به عقب کرد و گفت:رادان میگم چطوره توهم زن بگیری اون برا من میوه پوست بگیره؟
کنایشو هردومون فهمیدیم اما از اونجایی که رادان شوخه گفت:ذکی،من زن بگیرم،بعد بیاد برا تو میوه پوست بگیره؟مگه
خودم مردم؟بعدم خندید
بعد زد پشت اراد و گفت:شانس نداری داداش،نگا من چقد محبوبم،یاد بگیررر
ِ اراد خشک،اینبار میخندید.
رو به رادان گفتم:سقف ماشین الان میریزه
چند دقیقه بعد گفت:اولین مهمون خونتونم؟
آراد:اوهوم
اهوم چیه برادر من بگو بله
بعد انگار که بخواد خواستگاری کنه دست آراد و گرفت و با ی لحنی گفت:بگو بلهه؟
از خنده منفجر شدم
رادان تو چرا انقد دلقکی،آیی دلمم
دستت درد نکنه دیگه حالا من شدم دلقک
درحالی که سعی داشتم نخندم گفتم:همون باحال
گوشیم زنگ خورد،یکم خودمو جمع و جور کردم و گفتم:
بله؟
سلام خوبی
سلام شما؟
بابا عاطفه ام،نشناختی؟
عهه تویی،نشناختمت،خوبی؟
قربانت
چه خبر از اقاتون
خندیدم و گفتم:هیچی بعدا میام حرف میزنیم...
اوکی مثل اینکه وضعیت قرمزه
فعلا خدافظ
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #18
پارت۱۶
تا گوشی و قطع کردم 4تا چشم از اینه داشتن میپاییدنم
گفتم:چیه؟!
رادان روشو کرد اینور و مسخره گفت:کی بود؟
دوستم
رادان با دهن باز نگاهم میکرد و از چشمای اراد کنجکاوی رو میخوندم بخاطر همین دیگه توضیحی ندادم
وقتی رسیدیم،پیاده شدم و رفتم تو...
کیف و آراد خودش میاورد
رادان اومد تو و گفت:خب میخوام سلیقتو ببینم،چجوری وسایلارو چیدی!
رو مبل نشستم و گفتم:این خونه و اینم تو،اما هیچ چیز این زندگی سلیقه من نبوده که این یکی باشه
غر نزن دیگه
آراد اومد تو و گفت:چیزی شده؟
نه
یکم استراحت کردم و بعد مشغول درست کردن قورمه سبزی برای شام شدم،ساعت7بود.
خسته نباشی چیکا میکنی؟
میبینی که...شام میپزم
بوش همه جارو برداشته
تکیه داد به کابینت و گفت:
دمقی
همیشه همینم
میدونم سخته اما چه میشه کرد
سری تکون دادم و قطره اشکمو پاک کردم
میزو و چیدم و صداشون کردم
رادان:اراد کی میری کارخونه؟
فردا،چطور؟
هیچی گفتم منم باهات بیام
اها
دستت درد نکنه نازگل خیلی خوش مزه شده
خواهش میکنم...
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #19
پارت۱۷
بعد شام اراد رفت تو اتاقش
من و رادانم تو پذیرایی نشستیم
خب من کجا باید بخوابم؟
تو اتاق خان داداشت
تو کجا میخوابی؟
تو اتاقم!
مگه اتاقتون جداس؟
خب اره
خلخب پس...من میرم بخوابم
شب بخیر...
منم رفتم تو اتاقم.
ساعت10بود و هنوز خوابم نمیومد.
گوشیمو برداشتم و رفتم تو روبیکا
عاطفه آن بود.
سلام
سلام بدو تعریف کن
از چی تعریف کنم؟برگشتیم خونه،رادانم اومد باهامون
رادان کیه دیگه؟
داداش اراد
اها،خب چیشد کوه یخ اب نشد؟
نه بابا چه انتظارا داری!راستی....بهت گفتم که سرماخوردم؟
اره،خب؟
حالت تهوع گرفتم،مامانمم فک کرد حاملم،ارادم شنید!
نههه خب چیزی نگفت؟
هیچی بلد نیس بگه غیر پوزخند کنار لبش!
میگم نازگل
جانم
بیا اذیتش کنیم،مثلا بهش پیام بده.
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
مشاهده کاربران
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
348
سن
17

  • #20
پارت۱۸
وا برم چی بگم؟بعدشم من شمارشو ندارم
عههه خب از داداشش بگیر
بابا گفتم با رادان راحتم نه اونقد ک برم بگم شماره شوهرمو بده!!
خب پس ولش،ی کار دیگه
چی؟
باید غیرتشو قلقلک بدی
حوصله دردسر ندارم آتی
صدای در اومد...بیداری نازگل؟
اره...رفتم درو باز کردم،کاری داری؟
نه،اراد گرفت خوابید،من خوابم نیومد گفتم بیام پیش تو،میدونستم بیداری
بعد به گوشی تو دستم نگاه کرد و گفت با کی ای کلک،لابد همون دوستت اره؟
خندیدم و سری تکون دادم.
بیام تو؟
اره...راحت باش
به عاطفه پیام دادم:فعلا شب بخیر
یک هفته ای بود تو یکی از گروه های روبیکا باهاش رفیق شده بودم و بعدم ناخواسته و از سر تنهایی،کل زندگیمو فهمید...
رادان گفت:تو فکری
نه خوبم
ی سوال میتونم بپرسم؟
بپرس
آراد و دوس داری یا نه؟
چه سوالیه
جواب نداره؟
تو که میدونی چرا میپرسی
خب میخوام بگی
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
559
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
56
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
73

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین