. . .

در دست اقدام رمان اشتباه جبران ناپذیر|معصومه خواجه

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)
عنوان رمان: اشتباه جبران ناپذیر
نویسنده: معصومه خواجه
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، دلهره‌آور
خلاصه: طبق رسم روستا آراد دختر عموش نازگل و عقد میکنه.آراد که فکر میکنه نازگل بهش وفادار نبوده،زندانیش میکنه و بخاطر
بچه دار نشدنش سرش هوو میاره.
غافل از اینکه مشکل از خودشه و حالا میخواد با نازگل زندگی کنه،اما نازگل این فرصت و بهش نمیده و ازش غیابی طلاق
میگیره،رادان اعتراف به دوست داشتنش میکنه و اینبار اسم نازگل تو شناسنامه ی برادرِ اراد میره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #3
پارت۱
یک ماهی میشد با آراد از روستا اومده بودیم شهر
اون روستا با مردم و افکار قدیمی و رسم های مسخرش بوی خفقان میداد!
همه کس و همه چیز تو این بخت شوم من نقش داشتند جز خودم که بله ی زورکی دادم!
نه تنها من،بلکه بله ی آراد هم از روی ناچاری بود!
بخاطر رسمی که میگفتند عقد دختر عمو و پسر عمو رو تو آسمونا بستن...
و گیروداد کارخونه ی شریکی بابا و عمو که الان به اسم من و آراد بود!
کاش بچه ی بزرگ مامانم هیچوقت نمیمرد،اون وقت من درگیر این ماجراها نبودم،اصلا کاش من به دنیا نمیومدم.
با صدای در چشم از پنجره گرفتم.
سلام آرومی کردم و اون سرشو تکون داد.مثل تمام این یک ماه...
آراد،خشک و سرد بود،هیچوقت چیزی از احساساتش نفهمیدم،اما تو همون بچگی هم زیاد دور و بر هم نبودیم اخه 8سال
ازم بزرگتر... ِ برعکس رادان،که همبازی خوبی بودیم و تقریبا همسن،من که داداش نداشتم اون برام مثل داداش بود و منم
براش مثل خواهر
نازگللل؟
هان؟
کجایی دو ساعته صدات میکنم!
حواسم نبوده چیزی میخوای؟
نهار آمادس؟
پوزخندی زدم و گفتم:اره رو گازه بردار بخور
حرفای تکراری،روزای تکراری....
واسه ایجاد تغیر،امروز میز و نچیدم و گذاشتم خودش کاراشو کنه
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #4
پارت2
شاید لازم بود تا ی چیزایی رو بفهمه،اونقدر سرد و جدیس احساس میکنم بزور خودمو قالب کردم بش...انگار یادش رفته
منم مجبور کردن...
20دقیقه بعد صداش از هال اومد.
چایی که میتونی بیاری؟
لحنش طلبکارانه بود،دستمو از زیر چونم برداشتم،سرمو چرخوندم و گفتم:نه
عصبانی شد و گفت:صبح تا شب نمیرم سرکار که اومدم خودم میزو بچینم!
یادت که نرفته؟مسئولیتای جناب عالی رو هم تو اون کارخونه من انجام میدم.
میخواستی قبول نکنی،مجبورت نکردم
حیف ک...
که چی؟
خیلی پرویی
از تو یاد گرفتم
ببند دهنتوو
اووی درست صحبت کن با من
نازگل اعصاب ندارم ی بلایی سرت میارماا
هیچ غلطی نمیتونی بکنی
یهو حس کردم ی طرف صورتم سوخت
دستمو رو صورتم گذاشتم و نگاش کردم
صدام از حرص میلرزید:
تو الان چیکار کردی؟دست رو من بلند میکنی؟؟
تقصیر خودت بود!
اوکی،من دیگه اینجا نمیمونم
یعنی چی؟!
رفتم سمت اتاق،مانتو تنم کردم کیف و گوشیم و برداشتم،همینکه میخواستم از در برم بیرون سد راهم شد
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #5
پارت۳
کجا؟
هر جا غیر این جهنم برو کنارر
یادت نره اینجا واسه منم جهنمه،منم دارم تو اتیشی که بابام و بابات درست کردن میسوزم
بیتوجه به حرفاش اومدم برم که از بازوم گرفت و برم گردوند تو اتاق
در حالی که انگشت اشاره اش بالا برده بود گفت:
نازگل حوصله دردسر ندارم،بتمرگ سر جات!
ولم کن بزار برمم
اول و اخر جات همینجاس
فکر کردی بری خونه بابات میگه بریم طلاقتو بگیریم؟
اشکام دیگه راه خودشونو پیدا کرده بودن
ادامه داد:
د احمق،اگه ی درصد میدونستم اینجوری قبول میکنه و خلاص میشم الان اش و لاش خونه بابات بودی!!!
گفتم:بیخود میکنی،مگه من بی کس و کارم؟
نکشتمت که،ی سیلی خوردیا
عههه،پ بیا بزن خجالت نکش بزن دیگهه
اوقات خودتو منو تلخ نکن،اگه خیلی ناراحتی،فک کن رفتی دانشگاه خوابگاه گیرت نیومده با من خونه اجاره کردی
گرچه وضعیت همخونه ها از منو تو که زن و شوهریم بهتره!
تا خواستم بفهمم چی میگه درو بست و رفت.
برو به درککک،پسره ی مغرور از خود راضی!
با صدای تلفن خونه سمتش رفتم
الو؟
نازگل؟خوبی مادر
ممنون شما خوبی
چه خوبی مادر،همش،چشم به راهم که از این در بیای تو...
با افسوس ادامه داد:
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #6
پارت۴
شوهرتو راضی کن پاشین بیاین اینجا،دلم تنگ شده برات
مامان آراد نمیتونه کارخونه رو ول کنن که...
اراد خبر از اصرار های مامان ب برگشتن نداشت،نمیخواستم به اون روستا برگرم و مسبب بدبختیام جلو چشام رژه برن،پس
به اراد خبر نمیدادم.
هعی چی بگم...زندگیت خوبه؟
تا خوب چی باشه مامان
عزیز دلم ناراحت نباش،آراد هم پسر بدی نیست
تو دلم گفتم آره باید امروز میبودی و میدیدی چه پسر خوبیه!
باشه،کاری نداری؟
نه مراقب خودت باش
خدافظ
2روزی از اون ماجرا میگذشت،دیگه حتی سلامشم نمیکردم،اونم چیزی نمیگفت.انگار میدونست نباید سربه سرم بزاره
وگرنه از اون روز بدتر میشه...
با صدای پیامک گوشیم،از اشپزخونه بیرون اومدم و با چشم دنبالش گشتم.
از رو میز برش داشتم و دیدم ی شماره ناشناس پیام سلام داده!
ته دلم قلقلکم داد که بدونم کیه،برای همین نوشتم:شما؟
چند دقیقه معطل شدم اما پیامی نیومد.
منم رفتم ظرفای ظهر و شستم.
رو مبل دراز کشیدم و قفل گوشیمو باز کردم.
پیام داشتم ازش:
کاوه ام
بجا نمیارم
نبایدم بجا بیاری نمیشناسیم اخه همو
پس شماره منو از کجا اوردی
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #7
پارت۵
اون ی رازه....حالا میتونم اسمتو بدونم؟
چرا؟
جهت اشنایی دیگه
نخیر،مزاحم نشین
چه مزاحمتی
شماره رو تو بلک لیست گذاشتم و گوشی رو رو میز انداختم.
شام که اماده بود،اونقدر خسته بودم که رو همون مبل خوابم برد.
آراد
خواستم زنگ بزنم نازگل و بهش خبر بدم که میریم روستا اما پیام دادم
سلام
تا خواستم بقیه ی حرفمو بزنم،صدام کردن.یکی از دستگاه ها خراب شده بود و مشکل روی مشکل
وقتی اومدم دیدم نوشته:شما؟
تازه یادم افتادم شمارمو نداره...من از رادان گرفته بودم.
تو ی لحظه دلم خواست اذیتش کنم ببینم چی میشه
نوشتم کاوه ام
بجا نمیارم
نبایدم بجا بیاری اخه نمیشناسیم همو
پس شماره منو از کجا اوردی
نوشتم:اون ی رازه....حالا میتونم اسمتو بدونم؟
فکر کردم الان میگه نازگل اما پیام داد:چرا؟
جهت اشنایی دیگه
نخیر،مزاحم نشین
تا اومدم تایپ کنم دیدم بلاکم کرد.
نه،خوشم اومد،بالاخره اون که نمیدونست منم،نبایدم به این مکالمه ادامه میداد.
اما خب،چجوری بهش می گفتم وسایل اماده کنه میریم روستا؟
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #8
پارت۶
پوفف
از تلفن کارخونه زنگ زدم
نزدیک بود قطع شه که برداشت و گفت:الو؟
خوابیده بودی؟
با لحن عصبی گفت:بفرمایید،کارتون؟
فهمیدم فکر کرده بازم مزاحمه،خنده ای کردم و گفتم آراد ام
ی لحظه چیزی نگفت اما بعد گفت:خب؟کاری داری؟
آره،میگم هرچی لازم داری بردار،فردا میریم روستا
چییی؟
برق گرفتت؟میگم میریم روستا
من نمیام،میخوای بری خودت برو...
و قطع کرد.
یعنی چی؟!دختره ی نفهم،گوشی و رو من قطع میکنه.
2ساعت بعد کارم تو کارخونه تموم شده بود...به کارگرام گفتم نیان چند روزی
کلید انداختم و در و باز کردم.
برقا روشن بود،با چشم اطراف و نگاه کردم،معمولا این ساعت نازگل بیدار نبود.پس مونده تا سر روستا نرفتن بحث کنه!!
همینطور که داشتم میرفتم دیدم رو مبل خوابش برده بدون پتویی چیزی
بیخیال شدم و پاو نیاوردم،ممکنه فکرای بیخود کنه!
رفتم اشپزخونه،ماکارونی تو قابلمه بود
گرم نکردم و برا خودم کشیدم
برخلاف اخلاقش،دستپخت خوبی داشت.
غذامو خوردم و رفتم سمت اتاقم ی لحظه برگشتم صداش کنم بره تو اتاقش بخوابه اما منصرف شدم و رفتم تو اتاقم.
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #9
پارت۷
نوری که از پنجره میومد خبر از صبح شدن میداد،با اینکه خوابم میومد،اما باید پامیشدم،باید میرفتیم روستا...
نازگل هنوز همونجا خواب بود.
از سرویس اومدم و دیدم بیدار نشده بازم...
رفتم جلوش و صداش زدم
نازگل؟
بلند شو کار داریم
نازگل؟
نخیر دیدم با این کارا بیدار نمیشه
تکونش دادم و صداش زدم که عین برق گرفته ها بلند شد.
با ترس گفت:چیه،چته؟
هیچی،اومدم بیدارت کنم نمیخواستم بترسونمت
دستی به گردنش کشید و اروم گفت:من کی اینجا خوابم برد.
رو به من که هنوز واستاده بودم گفت:خب؟واسه چی بیدارم کردی؟صبحونت دیر شده؟؟خدمتکار نگرفتیا مگ من..
قبل اینکه ادامه حرفشو بزنه گفتم:
هیسس،دو دقیقه اروم بگیر!
دیشبم گفتم ک،میخوایم بریم روستا...پاشو
منم گفتم که،نمیام!
چته؟چرا لجبازی میکنی؟
نمیخوام بیام،نمیخوام هیچکدومشونو ببینم...
بابام زنگ زد گفت فردا پاشید بیاید،اگر نه منم مشتاق برگشت به اون روستا نیستم.
با ی لحنی که ازش بعید بود گفت:
خب اگه اینجوریه،زنگ بزن بگو نمیریم...
میریم یکی دوروزه برمیگردیم پاشو دیر شد!!
آراد من نمیام،تو میخوای بری برو
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #10
پارت۸
یعنی چی که نمیای؟من تنها برم چی بگم؟چرا نازگل نیومد؟
چمیدونم بگو حالش خوب نبود
چرت نگو من میرم لباس بردارم بعد نگی اینو نیاوردی اونو نیاوردی
و رفتم سمت اتاقش که گفت:چیکار میکنی من نمیام نمیفهمی؟
برگشتم سمتشو گفتم:نکنه خبریه؟دعوتی داری؟ هان؟هی نمیام نمیام....
چی میگی تو؟
راست میگم دیگه معلوم نی کدوم الافی و میخوای بیاری تو خونه عشق و حال،اصلا چرا اینجا هان؟من که نیستم راحت
میری خونش نه؟؟
با حرص دستشو بالا اورد که بزنه تو صورتم،مچ دستشو گرفتم
هنوز به اینجا نرسیدم که از زن کتک بخورم.
با عصبانیت گفت:چرا چرت و پرت میگی؟
اخه من اگه کسی و میخواستم که الانشم اینجا نبودمم چه برسه وقتی نباشی!!
دستشو انداختم.میدونستم نازگل اهل اینکارا نیست اگر بود منو بلاک نمیکرد. فقط خواستم بخاطر اینکه ثابت کنه چیزی
نیست بیاد بریم روستا.
برگشتم سمتشو گفتم:نکنه خبریه؟دعوتی
اما انگار بی رحم تر از قبل شدم که گفتم:
تو که نمیخوای در جواب بابات که میگه نازگل کو بگم موند خونه،به ک*افت کاریش برسه؟نمیخوای بگم چه ک*افت کاری
که؟
مبهوت داشت نگاهم میکرد و گفت:چرا انقد سعی میکنی بد باشی؟؟
تا10دقیقه دیگه میای پایین،تو ماشین منتظرم....
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
582
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
86
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
207

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین