نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
- همهتان دل سنگید!
از انجماد درونم، لحنم سرد شد و با چشمانی به کوری تاریکی، گفتم:
- نیستیم بدتر از شما!
- پس چیست جواب حال من؟
- بنگر به خودت!
- خودم؟!
- گناه، گنه تو بود!
با تحیر، کلمات از دهانم جستند.
- گنه من یا بی وفاییهای شما؟
آن زمان هیچ کداممان باور نداشتیم چه بودیم، چه هستیم و چه خواهیم بود، تنها در پی مقصر گشتیم. به راستی گنه کار که بود؟ سازنده این بازی ناعادلانه که بود؟!
- بی وفایی را از خودت بپرس. ما دل میدهیم؛ اما شما... .
حرصم میگیرد، آنگه که خود را پاک دانستی و من را غباری از نجاست!
عنصر دهانم را بر روی کلمات، معضوف کردم و اینک دانستی چه تلخم من؟!
با بغضی که هردویمان با او سلام کرده بودیم، زبان زدم:
- گر ما دل را اسیر میکنیم، شما تماممان را به اسارت میکشید. به راستی، گناه کداممان هست سنگینتر؟
- تو میگویی دروغ!
همانند خودت پوزخند، آرایش لبهایم میشود.
- نه انکار میکنم و نه اصراری برای دانستن تو، چرا که میدانیم همه ما دختران، صیادهای دلیم؛ اما امان از شما مردانی که شکار تمامها هستید!
به تو گفتم:
- گریه کن!
ولی جوابت چندان شایسته نبود.
- مگر مرد میگرید؟
چرا نگاه و زبانت هم کلام نبودند؟ به راستی دلتنگ اشک ریختن نمیشدی؟
نیست که حتی کوهها هم میگریند!
- چرا سنگید؟
- سنگ نیستیم، اینگونه خطابمان میکنند! آن هنگام که زمین خوردیم و خواستیم بگرییم، بانگ کردند که مرد و گریه؟ یاد گرفتم اشک ریختن برای ضعیفهاست، نه که مرد یعنی قدرت!