نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
از گرمای حضورم تکان خفیفی خوردی. سرت را بالا آوردی و خاموشی نگاهت، فروغم را گرفت.
رنجیدگیات ملال را نشانم داد؛ اما چرا نفهمیدمت؟ گویا درد، فقط برای من بود، باور نداشتم کس دیگری به آن آشنا باشد.
لبهایت تکان خوردند، گویا نیاز به گوش داشتی؛ اما من تنها زبانی برای تلخیها داشتم. گوشم میشدی؟
ریشههایمان بی اینکه بخواهم، بخواهی، به هم پیوند خورد و تا چشم باز کردیم، من شدم تو و تو شدی من!
آغوشی خواستی تا از سیلیهای باد خروشان، در امان بمانی؟ ببخشم، چرا که من فقط سرابم!
سایههای رهگذران، شدند امواج زمان و الا مگر متوجه میشدیم؟ گمانمان این بود که زمانه هم همچو ساعتهایمان متوقف شده!
دستم را روی سینه چپت گذاشتی؛ ولی چرا ضربانی احساس نمیشد؟
با دست دیگرم دست آزادت را گرفتم و به فرودگاه ساحل بی دریایم، نشاندم.
میبینی؟ من هم تپشی ندارم!
هردویمان آهسته لب زدیم.
- چرا؟!
ولی همچو همیشه، جوابمان (هیس) شد!
آهسته به خاموشی نگاهمان، خود را کنار کشیدیم. ممنوعه بود، بیش از این نزدیکی برایمان حرام بود!
اشکی نبود؛ ولی بغضهایمان شروعی بود، بدون پایان!
به آرامی گفتی:
- فاصله نگیر.
لب زدم.
- من را به تو، ربطی نیست.
گفتی:
- من را در این تنهایی، تنها مگذار!
- اما من خودِ تنهاییام!
- بمان.
- رفتن، برای من است.
- درد دارم!
- عادت میکنی!
نگاهت گره نگاهم، ریشهات پیچش تمامم؛ ولی هیچ گونه نه میخواستیم بفهمیم و نه دانستیم!
از کی شدیم برای هم؟ آن هنگام که من تو را یافتم یا تو من را پیدا کردی؟!