. . .

تمام شده دلنوشته همچون شعله‌ای در باد (من گریان و فریاد۲ )| نا امیدی در میان امید

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
طلایی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B4%DB%B1%DB%B0_%DB%B0%DB%B1%DB%B1%DB%B6%DB%B2%DB%B0_9fjh.jpg

دلنوشته: همچون شعله‌ای در باد
(من گریان و فریاد تو ۲)
نویسنده: ناامیدی در میان امید
ژانر: تراژدی، اجتماعی

مقدمه: آری! من گناه‌‌کارم، چون بلد نبودم برایش مادری کنم.
نه این نمی‌تواند حقیقت داشته باشد! من تمام تلاشم را به کار بردم. او بود که از حرف‌‌هایم سر در نمی‌آورد. او بود که درس زندگانی را خوب نیاموخته بود. سم برای من پسری بود که او را تمام دارایی‌ام می‌دانستم؛ اما حیف که نمی‌دانست. من، یعنی مادرش نمی‌خواهم او را در آغوش بکشم، چون برای این آغوش نکشیدن، دلیل محکمی داشتم و اما فرزندم، سم از آن آگاه نبود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #11
دیگر دیر شد، از اول باید به فرزندم می‌آموختم پرواز را، از بس که زمین‌گیر بود، آن را فراموش کرد!
حال من چه کنم؟ مگر به تو پند نداده بودم؟ مگر به تو راز زندگانی را نیاموخته بودم؟
سم عزیزم، لطفاً دستم را رها کن.
لطفاً من را نخواه؛ دوست ندارم من را بخواهی!
راستی پسرک من، می‌دانم سخت بود؛ اما عزیزم باید تحمل می‌کردی! دیگر چیزی نمانده بود تا تو به خواسته‌هایت برسی. متاسفم! از این‌که شادی برایت تبسمی بود که رفت و تبسم نسیمی بود که تو را بوسید! متاسفم پسرک من که در نبود من روزگار بی‌رحم به تو سخت گرفت؛ اما هرگز فراموش نمی‌کنم که در اوج شکوفایی بودی که من آمدم و تو دستم را گرفتی و خود را همچون ققنوس در شعله‌ها انداختی! شاید بهتر می‌بود از آن بالا تنها به تماشایت می‌نشستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #12
سم عزیزم! اکنون که در بین ستاره‌ها هستی و من سخت دلتنگ تو هستم! می‌خواهم اعتراف کنم، وقتی به دنیا آمدی سایه‌ها وحشت کردند، درست! چون پسرک من تو خود تاریکی بودی؛ اما من عاشق شدم.
من آن روز عاشق شدم، باورت می‌شود؟ آن هم عاشق تو! می‌دانستم که تو به زودی عاشقم می‌شوی! می‌دانستم که خانواده‌ات کاری می‌کنند که عاشقم شوی و من را دوست و مادرت بدانی! می‌دانم فرصت چیزی نبود که به تو، ای فرزند بدهند؛ اما تو باید به زور می‌گرفتی. تو نباید عاشق من می‌شدی!
می‌دانم فراموش کرده بودی که یک رهگذری! از یاد برده بودی که روزی سراغت را می‌گیرم.
گاه فکر می‌کنم خانواده‌ات باورت را هم دزدیده بودند. مگر خودت نمی‌گفتی که آن‌ها لباس‌های وافری دارند؟ حال که رفته‌ای فرزند، خنده زهر آلود سر می‌دهم و می‌گویم:
- احمقانه‌ترین کاری که پسر دردانه‌ام کرد، اثبات خود به دیگران بود، نه به خود! این دنیا می‌توانست بهشتی باشد که از آن حرف می‌زدی. سم، تنها با یک تغییر، باور کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #13
می‌دانی؟ من اشتباه کردم که تو را در بین آن‌ها رها کردم تا بزرگ شوی. آن‌ها از تو هیچ ندانستند، وقتی که شیطنت‌هایت را، شوخ طبعی‌ها و خوش‌گذرانی‌هایت را دیدند، گفتند بچه‌ای!
آن‌ها ندانستند که تو یاد گرفته‌ای دیگر اشک نریزی.کاش همیشه همان بچه می‌بودی! یا شایدم تنها کافی بود که حرف‌هایم را ز یاد نمی‌بردی. من همیشه به تو پند و اندرز می‌دادم که آدم‌های مهربان دو دسته‌اند، دسته‌ی اول واقعا مهربانند، دسته‌ی دوم تظاهر به مهربانی می‌کنند و اما تو، مثل همیشه گوشت به من نبود.
آری، سم می‌دانم زندگی کردن هنر نمی‌خواهد؛ ولی خوب زندگی کردن چرا و تو هنر زندگی را نیاموخته بودی و چقدر ماهرانه بغض‌ات را پنهان می‌کردی.
کاش گریه می‌کردی، چون خود هم باور داشتی که با بغض آدم به جایی نمی‌رسد. باید مثل همان دوران که از من می‌هراسیدی و ترجیح می‌دادی زندگی کنی، نه خودت را سرگرم کنی!
باید به تو می‌آموختم که همه کس‌ات خودت باشی! باید می‌آموختم این‌جا چیزی که نصیب برنده‌ها می‌شود، نصیب بازنده‌ها هم می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #14
اگر خداوند تو را به من بر می‌گرداند، به تو خیلی چیزها می‌آموختم. دیگر هرگز آن اشتباه پیشینم را تکرار نمی‌کردم. به تو می‌آموختم که با قلبت زندگی کنی و هر وقت که به بن بست رسیدی با عقلت عمل کنی و دیگر این‌که هر چیزی بهایی دارد قبل از به دست آوردن، باید هر چیز و بهایش را سنجید و بعد انتخاب کرد؛ اما فرزندم تو همیشه دنبال چیزی بودی که تا این‌جایش داشتی؛ اما حیف که به بودنش شک می‌کردی. مگر تو دنبال آرامش نبودی؟ نمی‌دانم مقصر کیست! من هستم یا آن روزگار ظالم؟
اما خودت می‌گفتی آدم‌ها شروع کردند به طوطی‌وار سخن گفتن و این‌گونه شد که قلبت فرو پاشید. اگر این‌گونه است، پس من می‌گویم فرزند من از سرزمین طوطی‌هاست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #15
تازه می‌فهم درد چه طعمی دارد! آه پسرکم، چیزی که به عنوان خوراک می‌خوردی همین بود! درد تجربه‌ای تلخ است، چیزیست که نه تنها جسمت را، بلکه روحت را هم درگیر می‌کند.
سم عزیزم، حال مادرت چگونه جبران کند؟ تویی که در سرزمین طوطی‌ها چیزی جز درد تجربه نمی‌کردی!
حال می‌فهممت! پس بگو چرا خودت دستم را گرفتی، چون خوشی‌ها برای تو پایان یافته بودند. آن‌ها شخصیت زیبایت را از تو ربوده بودند! دیدگاهت را به سخره گرفته بودند و این‌گونه شد که از درون پاشیدی.

اما فرزندم، تو باید شخصیت زیبایت را حفظ می‌کردی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #16
حتی بعد از رفتنت، باز هم صدای محزونت در گوش‌هایم که این روزها تنها صدایی که می‌شنوند، صدای ضجه‌های قلب پر دردم است، طنین می‌اندازند! یادم می‌آید همیشه با خود می‌گفتی، نمی‌دانم، چرا آدم‌ها این‌قدر تلاش کردند تا از چشمم بی‌افتند؟
آیا واقعاً این همه تلاش ارزشش را داشت؟
سم مادر دورت بگردد، مگر نگفتم که به آن‌ها نیندیشی؟
پسرک در هم شکسته‌ی من، می‌دانی روزگار می‌توانست بهترین معلمت باشد؛ اما هزینه‌ی کلاس‌هایش کمر شکن بود، چون با هر شکست چیزی به تو می‌آموخت. من به عنوان مادر وظیفه داشتم مراقبت باشم تا به تو بگویم که بعضی از آدم‌ها متعلق به تو نیستند و سم تو باید رهایشان کنی! مگر مجالش را به من دادی؟ آن‌ها تو را در هم شکستند و تو من را!
پس این‌جا همه گناه کارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #17
فرزندم، وقتی به دنیا آمدی مادرت عمر طولانی برایت دعا کرد. خدا چرا نگذاشتی پسرک من لحظه‌ای زندگی کند؟ او در خانه‌ای که برایش ساخته بودی، خوارکش درد و رنج بود!
تنها طعمی که می‌چشید همان طعم تلخ بود. پروردگارا! فرزندم برای من لحظه شماری می‌کرد. مگر نگفته بودم مراقبش باش؟ مگر التماست نکردم که نگذاری یادی از من کند؟ لطفاً بگو که جای او پیش تو امن است. خدا، فرزندم او دگر آن طفلک بی‌گناه نیست که در گهواره، خنده‌های شیرین سر می‌داد. او را زخم‌ها بر داشته‌اند! لطفاً او را خوب بگردان و به او بگو که مادرش گفت، برای تمام زجرهایی که کشیده متاسف است! به او بگو که دوستش دارم.
بگو من را ببخش که دستت را نگرفتم. پرودگارا! کمکش کن که من را ببخشد. می‌دانی خدا؟ هر از گاهی دلم می‌گیرد. وقتی به یاد می‌آورم که فرزندم آن‌ها را حتی با زنجیر هم می‌بست باز هم از قلبش فرار می‌کردند. آن‌ها در قلبش نمی‌ماندند، از درون می‌شکنم.
خدا پسرک من، درکودکی‌هایش در هم شکست؛ اما هم‌چنان ظاهرش را حفظ کرد و وانمود می‌کرد هیچ نشده است. خودش را گول می‌زد. رنج‌هایش فقط یک کابوس بوده‌اند. او با این باور روزگار می‌گذراند. می‌دانی خدا؟ این زندگی نیست که یک مادر برای فرزندش بخواهد. خدا می‌دیدی چگونه آدم‌ها گول ظاهرش را می‌خوردند؟ آن‌ها می‌گفتند زیادی شاد است. آن‌ها نمی‌دانستند که شب‌ها بغض‌هایش را در میان سکوت و خاموشی خالی می‌کند!
سم مادرت را ببخش که نتوانست دستت را بگیرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #18
سم عزیزم، پسرک دردانه‌ی من، حال می‌دانم چرا من را صدا می‌زدی! زیرا آن‌ها کاری کردند که دیگر نمی‌توانستی حتی به خود هم تکیه کنی. سم، اگر حالت را نمی‌پرسیدم این دلیل نمی‌شد که دوستت نداشته‌ام یا برایم مهم نبودی. کاش می‌توانستم دلیل این کارهایم را به زبان بیاورم؛ اما تو نمی‌فهمیدی. این را خودت ثابت کرده بودی، پس من به چه امیدی تلاش می‌کردم. حال که رفته‌ای، دیگر دلیلی برای زندگی نیست! من هم می‌خواهم به تو بپیوندم، چون سخت‌ترین حس دنیا را تجربه کرده‌ام. اصلاً می‌دانی فرزند، سخت‌ترین حس دنیا چیست؟ آری، می‌خواهم بگویم برایت، چون می‌خواهم مادرت را درک کنی!
سخت‌ترین حس دنیا این‌ِکه عزیزانت جلوی چشمانت جان دهند، از شما کمک بخواهند و از درد بنالند و شما هیچ کاری نتوانید بکنید! تنها تماشا می‌کنید که چطور از دستشان می‌دهید. تنها سرد شدن بدنشان را زیر دست‌های لرزانتان حس می‌کنید و می‌نالید کاش عمرم آن‌قدر کوتاه می‌بود که تجربه نمی‌کردم.
سم من مرگت را به چشم دیدم و سرد شدن بدنت را زیر دست‌های لرزانم حس کردم. فرزند عزیزم، همیشه دوستت داشتم و خواهم داشت. می‌خواهم بدانی که مادرت چاره‌ی دیگری نداشت. تو ای پسرک من، درک بالایی داشتی، من امید دارم که من را می‌بخشی!
دلنویس: A.R.S
K...i * 298_012
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

مدیر تایپ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1519
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
0
نوشته‌ها
379
پسندها
1,024
امتیازها
123

  • #19


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین