. . .

تمام شده دلنوشته لیوان خالی | آرمیتا حسینی

تالار دلنوشته کاربران
ژانر اثر
  1. تراژدی
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.


دلنوشته لیوان خالی
تگ الماسی


ژانر: تراژدی
نویسنده: آرمیتا حسینی
مقدمه
خطوط کمر شکسته صف می‌کشند برای نوشتن
هیچ ندارم
هیچی در ذهن نیست
هیچی سر نمی‌خورد از این ذهن مرده
کلمات خمیده و خمیده‌تر می‌شوند و می‌پیوندند
به پایان
و پایان را ‌آدامس‌وار می‌کشم
می‌کشم
اما عجب ناامیدم
هیچ ندارم
هیچ
 
آخرین ویرایش:

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #11
اکنون که به جنگ‌ها نگاه می‌کنم
به عمق فاجعه پی می‌برم
مثل این است که همه جنگ کنند
برای به دست آوردن جعبه‌ای که ظاهر طلایی و زیبایی دارد اما
از درون خالی و پوچ است
یعنی اگر بفهمند برای هیچ، هزاران انسان کشته‌اند
هزاران قلب پاره کرده
دست و پا از جا کنده‌اند
چه می‌شود؟
اصلاً می‌فهمند که تمام کارهایشان هیچ بود؟ بیهوده و مزخرف
مثل دویدن به سوی نور روشن و درخشان
و تلاش برای رسیدن به آن
اما وقتی به نور برسی ، قوطی می‌بینی!
قوطی آشغال
زندگی ما همین‌قدر پوچ و مسخره است
و برای به دست آوردن یک هیچ، تمام چیزهای با ارزش را فدا می‌کنیم
چشمان اشک‌آلود و معصوم کودکی را فدا می‌کنیم
و فدا می‌کنیم
پیرزن خسته را که به اعصای شکسته تکیه داده
پدری که روی خاک افتاده و تا آخرین لحظه زندگی به عکس کودکش خیره بوده
تنی بی سر
جسمی بی انسانیت
قلبی بدون احساس
ما در این مسیر
انسانیتمان را فدا می‌کنیم!
 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #12
تازه یادم می‌افتد
خیلی‌ها دنبال تختی بودند که پایه‌هایش از اساس شکسته بود
پدر سر پسر می‌برید
پسر سر پدر
تا با دستان آلوده به خون، روی تخت نشسته و
حکم برانند!
تا عدالت را با دستانی آلوده به خون
بر پا کنند
در چنین دنیای زندگی می‌کنیم!
ما چنین انسان‌هایی هستیم

 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #13
در سخن همه شیعه بودند
پیمان بستند و عهد کردند
حسین را خواستند
در عمل باد برد تمام انسانیت‌ها را
در عمل سر حسین را بریدند
سخن‌هایشان مثل چراغی بود کم سو
که دستی منتظر بود «در عمل»، آن چراغ را خاموش کند
پشیمان و پژمرده شدند
افسوس خوردند
آه کشیدند
در سخن می‌گفتند که درد دارند
که از این کار بیهوده شرمگین هستند
از پوچی درون خود، ناراضی هستند
در عمل اگر باز حسین می‌آمد
باز سر می‌بریدند

 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #14
به دنبال دکترم
این دیگر بیهوده نیست
این بیهوده نیست!
نیست!
دکتری باید بیاید و چشم‌های کور را
درمان کند
دکتری باید باشد تا
چشم‌های تاریک دنیا را بسازد
نقاشی باید بیاید و نقش انسانیت را در این جهان، پررنگ‌تر کند
مسیری باید روشن شود برای ما
طنابی باید بیاید برای نجات از این دره
دکتری باید بیاید
کو آن دکتر که چشم نابینای جهان را
بینا کند؟
این‌ها می‌خواهند
دست در چشمانم کنند
می‌خواهند کور شوم!
می‌خواهند انسانیت را بفروشم
 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #15
اما گاهی لازم است خالی شویم
خالی از احساس
کینه
غم
ناامیدی
و دوباره باید از نو شروع کنیم.
به دنبال چیزهای مفیدتری برای پر کردن خود باشیم

 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #16
چندهفته‌ای می‌شود که فهمیده‌ام با چه چیزی پر می‌شوم
در به در کوچه‌ها را طی می‌کنم
با چشم‌های گرسنه به قضاوت رو به رو می‌شوم
پنجره‌های باز را می‌بینم که فریاد می‌کشند
کودکانی را می‌بینیم که مشت می‌زنند بر جان لطافت کودکی
زبان‌هایی هستند که دراز می‌شوند
توپ‌هایی، شیشه دل خانه را می‌شکنند
ابری با اندوه سر به گریبان می‌برد
آسمان با خشم، رعد نازل می‌کند
زمینی از ترس، تنش می‌لرزد
خورشیدی، به سرفه تاریکی می‌افتد
انگار اوضاع بدتر و بدتر می‌شود
و من در شهری که شمع‌ش شکسته و رو به خاموشیست
خود را پر می‌کنم

 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #17
گاهی خشمم، با دیدن انسان‌هایی که زمین را حیات وحش کرده‌اند، از سینه‌ام
بیرون می‌جهد
مغزم را گاز می‌گیرد
صورتم را می‌سوزاند
دهانم را برای بد و بیراه آماده می‌کند
و چنگال شیطان را تیز می‌کند
تا من نیز با شدت به سوی آنها هجوم ببرم
اما نه! به هدفم فکر می‌کنم و آرام می‌شوم
از میان جنگ انسان‌ها می‌گذرم و به جای ملحق شدن به جهنمشان
از دور، برایشان آرزوی بیداری می‌کنم
اینجا زمین است
جایی که هیچ‌کس به دنبال خدا نیست
جایی که نام خدا را، نمادین روی پیشانی‌ها حک می‌کنند و حکم جنگ می‌دهند
میلیون‌ها انسان می‌کشند و
اموال مردم را غارت می‌کنند
و دامن زمین را به آتش کشیده و تنش را تکه پاره می‌کنند
اینجا زمین است!
ما با حیوان‌هایی پیشرفته، به نام انسان
رو به رو هستیم


 
آخرین ویرایش:

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #18
هیچ‌کس معنای من واقعی را نفهمید
درک انسان‌ها از زندگی
چیزی بود که آن هیچ را پر می‌کرد
تعریف و فلسفه هرشخص، هیچ را با خود پر می‌کرد
برخی فلسفه نداشتند
دنباله‌روی گله می‌رفتند
هیچ آنها، تبدیل به قانون می‌شد
برخی معنایی داشتند
معنایی غلط و خود پوچ
که جایگزین خوبی برای هیچ نبود
اما من به گمانم
تنها معنایی که ارزش دارد
این ، منِ هیچ را پر کند
خداست
 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #19
با نوشیدن سراب‌های خیالی
با دویدن سمت نوری تو خالی
با جنگیدن برای رسیدن به قطعه زمینی سوخته با مردمانی مرده
هیچ نمی‌شود
دمی باید دور شوی
نه منزوی و افسرده در کنار قطعه دیواری شکسته!
نه اینکه بالای کوهی بروی و فریاد بکشی و اشک بریزی
نه اینکه در خانه‌ات را قفل کنی و در تنهایی خود، قهوه تلخ بنوشی
باید
دور شوی، از هیاهو، از داد و بی‌داد
از گرفتاری‌های مسخره
از افکار پریشانی که روی زمین می‌لولند و بالا و پایین می‌شوند
از دریای نشسته به خونی که امواج تلخش را برای چنگ زدن به چهره ساحل، روانه می‌کند


 

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #20
باید کمی به سوی سکوت، آرامش، سفر کنی
یک لیوان چای سبز
یک آلبوم از عکس‌های کودکی‌ات که لبخندت در آنها
به پهنای خورشیدی بود که کوه را می‌درد و بالا می‌آید
یک فیلم بامزه
شکلات شیرین روی میز
پاهایی با جوراب‌های اشتباهی. یک جوراب سبز و دیگری آبی
و پرنده‌هایی که روی شاخسار درختان حیاط، نشسته و با یکدیگر، می‌نوازند
و درختی که، می‌رقصد و شکوفه می‌دهد
و چندین کتاب که روی میز، چیده شده‌اند و در انتظار
خوانده شدن هستند
با یکدیگر، عهد می‌بندند اولین کتابی که می‌خوانی، خودشان است نه دیگری و شاید شرط‌بندی می‌کنند ببینند کدام یک
اول باز می‌شوند
و آن ضبطِ، کنار میز، مدام دهانش را باز و بسته می‌کند تا موسیقش، تو را به جهانی دیگر بفرستد
همان جهان فریبنده خیال‌ها، که تا واردش می‌شوی، نمی‌توانی خروج بزنی
و هرگاه از زندگی تاریک در دنیا خسته‌ای، به رویا پناه می‌بری
در میان این‌ها، بوی پیتزا در هوای خانه می‌پیچد
و قلبت را به تپش می‌اندازد
و با شتاب، سمت آشپزخانه رفته و
همان‌طور که می‌سوزی، پیتزا در دهان می‌اندازی
خرچ و خروچ
آری انگار زندگی یعنی همین!
انگار...
شاید...
اما ، نه واقعاً
این زندگی نیست
چند دسته کتاب، موسیقی، چای سبز، پیتزا، فیلم طنز و آلبوم عکس
این‌ها زندگی نیستند
این‌ها، به تو آرامشی را می‌دهند
تا با آرامش
به هدف اصلی برسی
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین