. . .

انتشاریافته دلنوشته آماس مغز | آرا (هستی همتی)

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.

نام دلنوشته: آماس مغز

دل نویس: آرا (هستی همتی)

ژانر: تراژدی، اجتماعی

*مقدمه:
پیچش لغات می‌‌زنند زنگ
شاید جایی در اعماق روح، خدشه‌‌ها می‌‌زنند سنگ!
آشوب حالی در پس مفاهیم جملات اسیرند؛
جانِ در بندم جز رهایی نمی‌‌طلبد!
ادراک این‌‌جا معنا ندارد
خواستن‌‌ها به نخواستن‌‌ها نزدیک‌اند
این‌‌جا همه به هم می‌‌زنند ضرب!
مغز گویی دگر جایی برای دم ندارد
بازدم‌‌هایم حتی به آه و فغان آلوده‌‌اند
شاید این مغز دگر جایی برای برآمدن نداشته باشد!



بیست و دوم دِی 1400
سه و نیم عصر
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #11
*_پارت ده_*

امان از زجری که می‌‌کشد روحم!
مغزم رو به انفجار، قلب بی‌‌پناهم شکسته و روحم خدشه‌‌دار است.
غرور،
نامش را بارها شنیده‌‌ایم.
حسش کرده‌‌ایم؛ اما...
اما حقیقتاً چه کسی درکش کرده؟
غرور گاه البسه سنگدلی به تن می‌‌کند
و گاه ترحم نماست!
عجیب است و گاهی، تمام آبروی یک انسان!
آه، فغان و زاری بر همان لحظه‌‌ای که یک واژه برای خُرد کردن تمام هویت یک شخص و غرورش، بُرنده‌‌گون می‌‌شتابد.
حقیقتاً تعجب بر انگیز است!
شاید ادراک، جایی برای فهم اصل حقیقت نداشته باشد!
اما می‌‌شود به یقین گفت لغات گاهی سنگین‌‌تر از یک وزنه‌‌ی چند صد کیلویی می‌‌شوند.
زخم خوردگانش می‌‌دانند مقصود چیست و کدام واژه را می‌‌گویم!
همان لحظه‌‌ای که شاید تمام غرورت به زیر جمله‌‌ای آمیخته به نفرت و فاقد احساس، خُرد می‌‌شود
و تو نمی‌‌دانی غرورت را بگیری یا سکوتت را؟!
 
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #12
*_پارت یازده_*

احتمالاً و شاید نتوانم خوب بیانش کنم؛
آماس مغزم را می‌‌گویم.
می‌‌دانید؛ تشبیهش در نگاه ساده و در بیان لغوی، بس دشوار است!
این انفجار ذهنی، گاهاً مانند همان ساعت‌‌های سه صبحی‌ست که دقیقاً خودتان بودید.
درمانده،
خسته،
آزرده،
بریده
و شکننده،
زلال و حقیقی!
احتمالاً تشبیه و توصیفش به همان دقیقه‌‌ای‌ست
که احساس می‌‌کردید آسمان سنگین شده
و عجیب، سیاهی، سقف گسترده‌‌اش پایین آمده!
همان حینی که احساس خفگی بی‌‌دلیل دست دور گلویتان می‌‌پیچد،
زمانی که تنهایی به زیر پهنای تیرگی آسمان بی‌‌ستاره‌‌ی شب که مدام به سرت نزدیک می‌‌شود و انگار فشار می‌‌آورد،
آشوب احوالی را به رگ و جان احساس می‌‌کنی!
گویی آن‌‌قدر احوال روانی فراتر از مرز نابودی و تخریب رفته‌‌اند که افکار توان نابود کردن، توانایی فکر کردن را دارند.
سکوت
مطلقاً
تا به ابدیت!
شاید مرگ
شاید فهم
که نباشد
و درد
جان بند به ثانیه
و شاید یک تلنگر!
همه چیز ناگاه فرو بپاشد
هوشیاری می‌‌تواند در کسری از ثانیه، رخت ببندد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #13
*_پارت دوازده_*

آن‌‌قدر افکار در سرم جمع شده‌‌اند
که ورم کردگی‌‌اش از جمجمه‌‌ام پا فراتر گذاشته است!
می‌‌شود گفت دیگر توان فکر کردنم
خارج از ذهنم است و
فراتر رفته است!
دیگر روان درونم را نمی‌‌بینم
و از درون، خودم را نمی‌‌فهمم.
شاید چون مغزم، بیرون زده است!
این حالت نامش چه بود؟
آه نام علمی درستی ندارد!
احتمالاً دیوانه؛
اما کمی درنگ!
دیوانه همان انسان نماهایی نیستند
که دانا به نظر می‌‌آیند
مورد قبول اجتماع
و رفتارشان از ما روانی و دیوانه می‌‌سازد؟
آه، اشتباه از جامعه است!
جامعه نیز به خودمان باز می‌‌گردد.
پایه گذار این جهالت چه کسی بود؟
این دید اشتباه را از ابتدا چه کسی در مغزهای مردمان کوباند؟
بیاورید!
حکمش قصاص است.
جرم به دار آویختن روح و روان این تعداد بی‌‌شمار آدمی
که در افکار خود مردند
و روح‌‌شان به ریزش اشک
از چشمانشان خارج شد؛
قصاص ندارد؟
مرگ، برای بی‌‌نهایت بار!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #14
*_پارت سیزده_*

آینه تکه شیشه‌‌ای‌ست که انعکاس می‌‌دهد نگاه‌‌مان را؟
آه، نگویید!
از آینه گریزانم.
چه مدت است به هر چیزی که انعکاسم را نشان ندهد ننگریسته‌‌ام؟
نمی‌‌دانم!
تمام دیوارها را از آینه‌‌ها خالی ساخته‌‌ام.
شیشه‌‌ی پنجره‌‌ها را با کاغذ پاره‌‌ها پوشانده‌‌ام.
نمی‌‌خواهم
نمی‌‌توانم!
دیگر جرئتش را ندارم خود را در آینه بنگرم.
باید نفرینم را بر سر کسانی بگیرم که چنین کردند؟
تمام آن‌‌هایی که نفرت از خود وجودم را در من دواندند.
حال آن‌‌قدر در این منجلاب نفرت از خود غرق شده‌‌ام
که با این‌‌که می‌‌دانم هیچ موهبتی برای آدمی،
از دوست داشتن خود بالاتر نیست
نمی‌‌توانم آن انسان سابق درون خود را به خاطر بیاورم.
نه، من دیگر همان کسی که سابقاً بودم، نیستم!
تمام درونم فرو ریخته.
آن‌‌قدر نهیب زدند،
آن‌قدر کلمات سنگین‌‌شان را درونم انباشه کردند
که خود نیز به خاطر نمی‌‌آورم چه زمان درونم فرو ریخت و چنین موجود ناشناخته‌‌ای باقی ماند!
حال خود از خود وحشت دارم.
زیرا من دیگر، همان که بودم، نیستم.
نفرین بر شما آدمیان نادان... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #15
*_پارت چهارده_*

اشتباه
تنها واژه‌‌ای که هم اکنون در افکار از هم پاشیده‌‌ام
و مغز فوران کرده‌‌ام از حجوم امر و نهی‌‌های انسان‌‌های آدم نما،
جولان می‌‌دهد.
به نظر می‌‌آید از همان ابتدا مسیر را اشتباه رفته باشم.
از همان لحظه‌‌ای که به خاطر پریشانم مانده
مدام در جدال غریبانه‌‌ای بودم.
تنها
رها
پریشان!
سلاحی در دسترس نبود.
گویی در این میدان مبارزه‌‌ی روان با قد علم کرده‌‌ی واژگان بی‌‌رحمانه‌‌ی انسان‌‌ها،
تنها سلاح آدمی، خودش است و بس!
همان درونش،
همان علایقش
و کماکان اگر زیرک نباشد،
یا شاید جسور و امیدوار،
ناگَه تمام سلاحش را از بند وجودش بیرون می‌‌کشانند!
تقاص نفس ضعیف‌مان را گویی پس می‌‌دهیم.
در جدال غریبانه‌‌ی میان آن کلمات
آن دستور دادن‌‌های بی‌‌دلیل
و تمام آن تحمیل کردن‌‌ها
چه عاجزانه دست و پا می‌‌زدیم
که شاید آرمان‌‌های خالصانه‌‌مان را در امان نگه داریم
و شاید تحقق بخشیم.
اما می‌‌دانید؟
راستش ابداً به خاطر آشوبم نمانده
در مقابل وزن کدام تکه جمله
همان سلاحم را به زمین انداختم و تسلیم گشتم!
مقابل تمام آن‌‌چه برای من نبود... .
کاش دنبالش می‌‌کردم.
آمالم را می‌‌گویم!
اما نه، دیگر دیر است.
انتهای مسیر است و گاه
پشیمانی چه درد بزرگی‌ست که توصیف ندارد!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #16
*_پارت پانزده_*

داشتم چه می‌‌گفتم؟
آه دردِ سرم که نمی‌‌گذارد خوب یادم بماند!
به نظر می‌‌آید از نفرت خود نسبت به خود می‌‌گفتم.
آری، همان.
به نظر نمی‌‌آید خود به تنهایی بانی شده باشم که چنین موجود نفرت برانگیزی از من برجای بماند.
آخر تنها خود من همانم که خود را نمی‌‌خواهد و شبانه روز از خود می‌‌گریزد؛ اما همان شده، همرنگ جماعت
و عجیب همگان، هرچند هم‌چنان لغات سنگین وزنشان را روانه‌‌اش می‌‌کنند؛
اما دیگر کسی آرمان‌‌های کودکانه‌‌اش را به سخره نمی‌‌گیرد.
باید چه کسی را برای مرگ تمام آن‌چه می‌‌خواستم
و مشخصاً تمام هویت درونم بوده،
مقصر بدانم؟
تمام آن ابلهانی که در اوج فقدان شعورشان
تمام آن‌‌چه را که زمانی به خود آن‌‌ها یا نیاکان‌شان تحمیل شده بود،
بر سر و روی دیگری آوار کردند،
یا خودم را که سرانجام پس از تمام دویدن‌‌های بیهوده
مقصد را نیافتم و زانو بر زمین زدم؟
به‌ هرحال
اکنون من خود نیز خودم را نمی‌‌خواهم
و تمام این ابلهان چشم و گوش بسته،
بانی چنین احساس خورنده‌‌ای شدند.
خوردنده؛ تمام روان و روح پاک مرا، ذره ذره جویدند!
کاش کسی بیاید
تکانمان دهد
از خوابی که به آن گرفتاریم بیدارمان کند!
بفهماند اشتباه است... .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #17
*_پارت شانزده_*

آری، مطلقاً اشتباه است!
احتمالاً هیچ‌‌کداممان به خاطر نمی‌‌آوریم چه شد که این‌گونه مستبد به نظر آمدیم!
ناگاه درحالی که رویاهای خالصانه و پاک در دلمان می‌‌پروراندیم
مشتی ابله که به اتفاق، تعدادشان نیز کم نبوده آوار بر سرمان شدند.
بی‌‌رحمانه تمام دیوارهای آمال‌‌مان را ویران کردند
و با فریاد مخربی امر کردند؛
تحمیل کردند تمام آن‌‌چه را که خودشان دست نیافتند!
احتمالاً پیش از این
بر خودشان نیز تحمیل شده بود.
آن‌‌قدر فشار این دیکتاتوری،
تمام این استبداد زیاد است
که هیچ‌‌کس دیگر توان اندیشیدن ندارد.
هیچ‌‌کس یادش نمی‌‌آید ابتدا با چه خلوصی می‌‌زیسته
و تنها بی‌‌جان، فشار کلمات را پذیرفته؛
به سویی می‌‌دود که پیش از این برایش دیکته کرده بودند که باید برود.
دل مسکوت است و عقل، ناتوان!
تنها دیکته شده‌‌هایی به ذهن سپرده شده
چراغ راهی‌‌ست که می‌‌رویم و غالباً
آن را نمی‌‌خواهیم.
چه کسی بیدارمان خواهد کرد؟
ناجی این داستان کجاست؟
بیا!
برخیز!
تو همان باش که بیدار می‌‌شود
و امید را دیده.
زنده‌‌مان کن!
تمام ما را که روان پاک‌‌مان را با دستان خود
درون گودال مرگ ابدی خواباندیم.



پایان
بیست و پنج دِی ماه هزار و چهارصد
هفت و سی دقیقه شب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

همیار کتاب

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
1513
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
0
نوشته‌ها
58
پسندها
419
امتیازها
83

  • #18
عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین