نام مقاله: انکار حضور دیگری، تأملی در رمان کیفر آتش از الیاس کانتی
نویسنده: سیاوش جمادی
قسمتی از مقاله:
به هر سوراخی میخزیدی بر سرت فرو میریخت یا دشمن از آن بیرونت میکشید. بناهای امید همه پوشالی بود. فرهنگهای دلبند در پیش راهزنان و غارنگران وحشی و نادان غبار میشد. این بود که چارهای جز اجماد نبود. (کیفر آتش / ص 225)
آن که گوینده جملات بالا را به چارهای از سر ناچاری که خود انجمادش مینامند برانگیخته است زنی است عامی، کمسواد، بیرحم و با خست و آزی پایانناپذیر که بدواً با فریبکاری به زندگی چینشناس بزرگی وارد میشود و عاقبت با قدرت او را از خانه بیرون میاندازد. با این همه قطعه بالا گویای فاجعهای است بسی گستردهتر از این زناشویی نامیمون. دشمن، فرو ریختن دیوارها و بر باد رفتن امیدها، دود شدن فرهنگ به دست رهزنان وحشی نشان از خطری مهیبتر دارد که در سال 1935 یعنی دو سالی پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونالسوسیالیست (نازی) و چهار سالی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم از زبان قهرمان الیاس کانتی اعلام میشود.
گوینده جملاتت بالا مردی است فرهیخته که به گوهر قائم به ذات آنگونه معرفتی ایمان دارد که قدرت آن، از چیزی جز خودش سرچشمه نمیگیرد. قدرتی که نامش را حقیقت، اصالت و خود بودن نهادهاند. رمان کانتی حکایت ازدواج چنین قدرتی است با قدرتی از نوع دیگر که سایه دوام آن جلوهفروشی زنانه، فریب، پول و بهرهکشی از تن و مال دیگری است. این پیش دریافت احتمالی به ذهن متبادر میشود که اشاره کانتی به خودشیفتگی زنانه نهفته در زهدان مردانگی وانمودین قدرتطلبان جنگطلب و تمامتخواهی است که تن حکومت خود را در برابر دیدگان توده فریبزده به جلوه و رقص درمیآورند و نیروهای تاریک سبعانه، این توده را شریک شرارت بزک کرده خود میکنند.
نیروی محرکه و هسته مرکزی رمان کانتی همین ازدواج است، لیکن این دریافت کلی و هنوز توجیه ناشده به هیچ وجه حق مطلب را درباره جهان بازآفریده این رمان ادا نمیکند. رمان جهانی است که ما را به سوی خود فرامیخواند. این که نیروی حیاتی این جهان تا چه ژرفایی ما را از جهان واقعی برکند یکی از نشانههای بزرگی یک رمان است. رمان جهانی را برمیسازد چه این جهان ژرفای جهان واقعی ما را مستورتر سازد، چه ژرفترین و نهانیترین لایهها و زوایای آن را فراپیش چشم نهد.
جهان رمان کلیت سامان یافتهای است که همهچیزش به همهچیزش ربط دارد. رمانی که آکنده از مکررگوییهای بیجا، پرگوییهای صرفاً صفحه پرکن و حشو و زواید باشد از آن رمان آرمانی که کل و جز در آن احاطهپذیر باشد دور افتاده و به چیزی چون یادداشتهای پراکنده نازل شده است. رمان کیفر آتش که روایت آن دانای کل رمانهای عظیم قرن نوزدهم را احیا میکند با طرح به دقت سامانیافته و مهارشدهاش به آن چه فلوبر آرزو میکرد بسی نزدیک شده است.
فلوبر میگفت: «نویسنده در کتابش باید هم چون خدا در جهانش باشد؛ همه جا را نشان دهد و خود در هیچ جا پیدا نباشد.» (مکاتبات فلوبر: نامه مورخ 9 دسامبر 1852). شیوه درست و مناسب همین همهجا نشان دادن است که نه تنها قدرت زمان را تعیین میکند بلکه آن را از داستان کوتاه بلند شده متمایز میسازد.
پیداست که این نقش خدایگونه را راوی همهچیز-دانی ایفا تواند کرد که تنها نقش تماشاگری خنثی بر فراز جهان داستان داشته باشد. به تعبیری پیشدستانه او همان خواننده است. او نمیتواند به شیوه راوی، تام جونز اثر هنری فیلدینگ وقت و بیوقت در مقام مفسر و منتقد و ناصح اخلاقی در عرصه داستان جست زند و حضور خود رامثلاً در لحظات اشکانگیز با چیزی چون ای خوانندهای که چنین و چنانی… علنی کند.
پس این حضور همه جایی که فلوبر چشم دارد در کجا میتواند بود جز در همان چینش پازلگونه، مهار شده و به دقت سامان یافتهی سازههای جهانی که خود مادام بواری یا رمانهای درخشانی چون آناکارنینا، غرور و تعصب، و خشم و هیاهو عرضه میدارند. این سازهها همانطور که فلوبر در جای دیگری میگوید قطعاتی است که جهانی چون اهرام مصر را بنا میکنند. (نامهای به ارنست فیدیو: مورخ دسامبر 1875) اگر بگوییم زاده میشویم. زندگی میکنیم و میمیریم. شاید جهان انسانی را فیالجمله نشان داده باشیم اما نه همه جای آن را.
رمان میتواند جهانی را در کلیت آن و در همه صورتهای گوناگونی که این کلیت را متعین میسازند، به یاری کلمات خواندنی و دیدنی کند. در عصر هژمونی رسانههای تصویری و شیوع علایم اختصاری، سخنان عمیق سرپایی، فضیلت تندگویی و تندنویسی و در زمانه خواندنها و خوردنهای شتابزده هنوز میتوان رمانهای عظیم و حجیمی نوشت که با اقبال گسترده ما جور میگردند. حاصل کار فیلمسازان تصویر درآوردن رمانهای بزرگ به نحوی بهتر یا همتراز با اثر مکتوب ناموفق و برعکس در ارائه تصویری رمانهای متوسط موفقتر بوده است.
سینما هنوز قادر نبوده است مثلاً گفتگوی نفسگیر و طولانی راسکلنیکف و سونیا در جنایت و مکافات را به راستی مصور سازد. این نکته درباره اغلب رمانهای بزرگ صدق میکند، لیکن این مثال از آن رو مناسبتر است که دقیقاً کشمکش واژه و تصویر را فراپیشمان مینهد. رمان حتی در این زمانه بیصبری میتواند ما را وادارد که با طیبخاطر به پرگوییهای نویسنده گوش سپریم و حتی از او طلب کنیم که تا پایان رمان حرف بزند، و ما را از نو به جهان واقعی پس نیاندازد. اما مگر نه این است که رمانها در کل داعیه پردهبراندازی از واقعیت دارند؟ البته که چنین است.
حتی انتزاعیترین هنرها سرچشمه در عینیت جهان دارند. لیکن رمان خواننده را همگام با راوی از واقعیت برمیکند، دور میکند و بر فراز میبرد تا همه چیز را از منظری خداگونه ببیند، بیآن که در آن محاط و اسیر باشد. با خواندن هر رمانی افسون قصهگویی مادربزرگ در ایام کودکی تجدید میشود. این بدان معناست که بزرگی رمان صرفاً به مضمون و ماجرای آن برنمیگردد، بل شیوه روایت، لحن و طرز داستانپردازی اعم از این که داستان درباره پریان یا درباره انسانهای واقعی یا حتی درباره مکررترین مضمونها باشد نقشی اساسی در زندگی نامکرر محبوس در جهان رمان دارد. افزون بر این، واقعیت و عینیت واژههایی انتزاعیاند که برخالف تصور رایج چندان دمدست و از پیش آماده نیستند.
این مفاهیم چندان که تصور میشود بدیهی و آشکار نیستند. ستمهای بیشماری وجود دارند که در هر لحظه در گوشهای از جهان تن و جان انسانها را ذره ذره میفشرند و میفرسایند. لیکن عدالت قانونی و قضایی ذرهای به آنها دسترسی ندارد و اصلاً آنها را نمیبیند. آنان که به روز داوری و عدل الهی ایمان دارند از خدای همهبینی که عالم به سر و علانیه است انتظار دارند که سرانجام زمانی داد ستمدیدگان را با عدالت خطا ناپذیرش بستاند.
هنر و به ویژه رمان از رنجهای ناپیدا و چهره زشت واقعیت دلفریب پرده برمیدارد. واقعیت موجودیتی فینفسه و فروبسته ندارد، آغاز و انجامی ندارد، قطعی و ثابت نیست. حتی ظرف، زمینه و بستری نیست که هر دم در آن رخدادی حاصل شود. واقعیت همین رخدادها و خود رخدادهایی است که هر دم از نو رنگ عوض میکنند و دگرگونه میگردند. رمانها میتوانند گنگی و عجز بیان واقعهها را درمان کند.
وقتی خوانندهای ژرفبین با خواندن رمان از صمیم جان احساس میکند که نویسنده درست همان چیزی را بیان میکند که او به رغم کشمکش بسیار از اظهارش عاجز بوده است، درواقع بر بزرگی رمان صحه نهاده است. او به رمان مشتاقانه گوش داده و صدای دل خود را شنیده است. این گفتوشنود بینالاذهانی شگفتانگیز و رمزآمیز در دامن رمان پرورده میشود. رمان را میتوان بر سبیل مد و به خاطر نام نویسنده نیز خواند، و زحمت خواندن را با تفسیرهای کژتاب و نامربوط جبران کرد، اما چنین خوانندهای خود نیز میداند که وارد مراوده زنده با جهان نویسنده نشده است و نویسنده او را به جهان خود راه نداده است.
مدلول بزرگی رمان شاید بسیارگونه و حتی نسبی باشد. اما قطعاً حجم رمان و نام نویسنده و حتی شمارگان آن به خودی خود در افق گشوده این مدلولها جایی ندارند. شازده احتجاب گلشیری، یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی، مسخ کافکا، شنل گوگول و داستانهای بسیاری هستند که در عین حجم کم آثار بزرگی هستند. شاید بهتر باشد که ما هر رمانی را با عزلنظر از نام و شهرت نویسنده بخوانیم.
نامها همواره به ویژه امروزه به جهان وانمودین پر و بال دادهاند. نام پروست که کمتر کسی اثر بزرگ او را تا پایان تحمل کرده است چه بسا مانع از انتقادات موجه بر شاهکار او گردد. نام جیمز جویس چه بسا ما را وادارد که از بیمعناترین جملههای او معانی پروکروستی بیرون بکشیم. نام مارکز چه بسا بر آثار متوسط و ضعیف او که از سوخت دو سه کار بزرگش نیرو میگیرند، مهر بزرگی زند. برعکس بدنامی ژان ژنه و لویی فردینان سلین شاید اعتبار آثار خوبی چون کلفتها (نمایشنامه) و مرگ قسطی (رمان) را به نا حق مخدوش کند.
نظر دادن