فریدریش انگلس (زادهی ۱۸۲۰ ترسایی در ووپرتالِ آلمان؛ درگذشتهی ۱۸۹۵ در لندن) فلسفهدان، نگرهپردازِ سیاسی، انبازگرا[=کمونیست] و از همکارانِ نزدیکِ کارل مارکس بود و چندین نِبیگ[=کتاب]، که برجستهترینِ آنها مینوشناسی آلمانی (۱) و خانوادهی سپند (۲) است، با یاریِ وی نوشت.
انگلس در نامهای به مارکس، که در ۱۶ خردادِ ۱۲۳۲ خورشیدی (همزمان با پادشاهیِ ناصرالدینشاه قاجار) نوشته، از ویژگیهای زبان و ادبِ پارسی گفته، زبانِ پارسی و چامههای[=اشعارِ] آن را ستوده و، در برابر، از دبیره و نثرِ پارسی به نکوهش یاد کرده است.
چهار سال پس از این نامهی انگلس به مارکس بود که میرزا فتحعلی آخوندزاده الفباءِ جدید برای تحریراتِ السنهی اسلامیه که عبارت از عربی و فارسی و ترکی است (۱۸۵۷ت.، مهرِ ۱۲۳۶خ.) را نوشت.(۳) آخوندزاده نیز دربارهی دبیرهی پارسی چونان انگلس میاندیشید.(۴)
گفتنی است که این نامه در فروکاستِ جایگاهِ زبانِ پارسی در شورویِ دههی سومِ سدهی بیستم کارکردی بنیادین یافت ـ آنزمان که اندکاندک زبانِ ادبیِ پارسی در سُغد و خوارزم به بهانهی «ضدِ خلقی» بودن جای خود را به زبانِ ساده و روزانهی مردمانِ کوچهبازار میداد و با این جایگزینی، در نبردی نابرابر، میدان را به زبانِ روسی که روزبهروز با پاگیریِ شوروی زورآورتر نیز میشد وامینهاد. نبیگهای آموزشی هم گردانشی واژه به واژه از روسی بودند؛ آنچنان که سُغدیان و خوارزمیان را زبانی جز این زبانِ گردانشزده نبود. شکوری بخارایی در اینباره نوشته است: «در نیمهی سالهای ۳۰ مکاتبهی کارل مارکس و فردریک انگلس از آلمانی به روسی ترجمه شد. از جمله انگلس در نامهای گفته است: “نثرِ فارسی جانکاه است”. اگرچه فردریک انگلس دربارهی زبانِ فارسی و شعرِ حافظ در این نامه سخنهای نیکی نیز گفته بود این گفتهی او دربارهی نثر پندارهای ناروایی پدید آورد و ماهیتاً یک ضربهی سخت به زبانِ ادبیِ کلاسیک رسانید: زبانِ ادبیِ سنتی ما را یک زبانِ مغلقِ دندانشکن و ضدِ خلقی اعلام نمودند و از آن دور شدن را صلاح دیدند. چنین نتیجهگیریها، در مباحثههای دههی بیستم و سیام، مقامِ «زبانِ خلقی» (= زبانِ مردمانِ کوچهبازار) را در مقابلِ زبانِ ادبی خیلی تقویت کرد».(۵)
برگردانِ این بخش از نامهی انگلس به مارکس، که وی در آن از زبان و دبیره و ادبِ پارسی میگوید، چنین است:
«منچستر، شامگاهِ ۶ ژوئن[ِ ۱۸۵۳]
مارکسِ گرامی،
… از این بازهی چندهفتهای که خویشتن را درگیرِ نمایشهای خاورزمینیان کردهام برای یادگیریِ زبانِ پارسی بهره بردهام. از زبانِ عربی گریزانم، از رویِ بیزاریِ ذاتیام از زبانهای سامی، و ازآنرو که بی زمان نهادنِ بسیار، پیشرفت [در آن] شدنی نیست، چه زبانی بسیار گسترده است ـ زبانی با چهار هزار ریشه که به دو ـ سه هزار سال پیش بازمیگردد.(۶)
در سنجش با آن، زبانِ پارسی بسیار آسان است. گر این دبیرهی شومِ عربی نمیبود،(۷) که در آن هر شش وات[=حرف] به هم میمانَد(۸) و واکههایی[=مصوتهایی] که نوشته نمیشوند، پیمان میبستم که در ۴۸ ساعت همهی دستورِ زبانِ پارسی را فراگیرم. … [با همهی این]، برای [یادگیریِ] پارسی بیشینه سه هفته زمان گذاشتهام.
… دریغا وایتلینگ(۹) پارسی نمیداند که اگر میدانست زبانِ جهانیِ آرمانیاش را مییافت، چه، تا آنجا که میدانم، پارسی تنها زبانی است که در آن ناهمخوانیای میان «به من» و «مرا» نیست و در آن نهشهای[=حالاتِ] «برایی»[=مفعولٌله] و «رایی»[=مفعولی] همیشه یکساناند.(۱۰)
راستی، حافظ، پیرِ رند، را به زبانِ خودش خواندن بسی خوشایند است. … از دگر سو، نثرِ پارسی جانکاه است. برای نمونه، میرخواندِ نامدار در روضهالصّفا رزمنامهای پارسی را به زبانی ادبی لیک تهی بازگو میکند(۱۱)».
سرچشمهها
سرچشمهی بنیادین: MECW, Volume 39, p. 335
سرچشمهی میانجی: بایگانیِ اینترنتی مارکسگرایان (marxists.catbull.com)
پینوشتها
(۱). Die deutsche Ideologie
(۲). Die heilige Familie
(۳). نک: آدمیت، فریدون (۱۳۴۹)؛ اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده؛ خوارزمی؛ بخشِ سوم.
(۴). آخوندزاده اندیشهسازِ ایرانگراییِ نوین، نمایندهی اندیشهی سنجشگرانهی دانشی، بنیادگذارِ نمایشنامهنویسی و داستانپردازیِ نو در خاورزمین و از اندیشهپردازانِ جنبشِ مشروطیتِ ایران بود و افزون بر اینها، نخستین دانشمندی بود که، به گونهای سامانمند، در آغاز، خواهانِ ویرایشهایی در دبیرهای شد که به نادرست اسلامیاش میخواند و سپس اندیشهی دگرگونی آن را در سر پروراند و ۱۵ سال از زندگیِ خویش را بر سر آن نهاد. او سادهانگارانه بر این باور بود: «دولتِ ایران آن قدرت و قوت و عظمتِ قدیمهی خود را محال است دوباره به دست آورد مگر به تربیتِ ملّت، [و] تربیتِ ملّت به سهولت میسر نخواهد شد، مگر با کسبِ سواد، [و] کسبِ سواد برای عمومِ ناس حاصل نمیتواند بشود مگر با تغییر و اصلاحِ خطِ حاضر». (مکتوباتِ کمالالدوله)
(۵). شکوری بخارایی، محمدجان (۱۳۸۲)؛ جُستارها: دربارهی زبان، ادب و فرهنگِ تاجیکستان؛ به کوششِ مسعود میرشاهی؛ اساطیر؛ رویهی ۶۲.
(۶). شمارِ ریشهها بیش از چهار هزار ریشهای است که انگلس گوید. محمود حسابی در جُستاری به نامِ «تواناییِ زبانِ فارسی» به سنجشی دانشی و سامانمند میانِ توانِ زبانهای هندواروپایی، به ویژه پارسی، با زبانهای سامی، به ویژه عربی، در واژهسازی دست یازیده است. ایشان نشان میدهد که زبانِ عربی تا ۲۵ هزار ریشه دارد و از هر ریشه نیز تا ۷۰ جدامد[=مشتق] توان گرفت و بدینگونه، در این زبان، بیش از دو میلیون واژه نتوان ساخت. لیک زبانهای هندواروپایی، بسانِ پارسی، شمارِ کمی ریشه (نزدیکِ ۱۵۰۰) دارند و نیز دارای ۲۵۰ پیشوند و نزدیک به ۶۰۰ پسوند هستند که با افزودنِ آنها به بنِ ریشه میتوان بیش از ۲۲۶ میلیون واژه ساخت و اگر آمیختههای دیگر را هم در شمار آوریم، شمارِ واژههایی که در پارسی میتوانند پدید آیند کرانهای ندارند. از دگر سو نیز برای اندریافتِ میلیونها واژه در زبانهای هندوایرانی تنها نیاز به فراگیریِ ۱۵۰۰ ریشه و ۸۵۰ پیشوند و پسوند هست؛ لیک، در زبانی سامی، همچون عربی، برای اندریافتِ دو میلیون واژه باید دستِ کم ۲۵ هزار ریشه را از بر داشت و دستورزبانِ پیچیدهی «قواعدِ افعال و اشتقاق» را نیز فراگرفت و در یاد نگاه داشت! نک: حسابی، محمود (۱۳۶۶)؛ «تواناییِ زبانِ فارسی»؛ کیهانِ فرهنگی؛ شمارهی ۴۳؛ رویههای ۵۰ و ۵۱.
(۷). از یک سو، به باورِ بیشینهی زبانشناسان، دبیرههای جهان، از پارسی تا لاتین، همه ریشهای یگانه (فنیقی) دارند. از دگر سو، دبیرهی کنونیِ پارسی را میتوان فرگشتی از دبیرههای ایرانیِ پیشین دانست. پس، عربی نامیدن دبیرهی کنونیِ پارسی سخنی دانشورانه نمینماید.
(۸). انگلس شش واتِ ویژهی زبانِ عربی (ح، ص، ض، ط، ظ، ع) را گوید که در زبانهای ایرانی نیستند و واجهای آنها را میتوان با چندین وات نوشت. گفتنی است که «ث» (آثرون) و «ذ» (آذر) میانِ پارسی و عربی انبازین[=مشترک] هستند و در پارسی تا سدهی هفتمِ اسلامی خوانشی دگرسان از «س» و «ز» داشتهاند. «غ» و «ق» نیز هر دو ایرانیاند. «ق» پارسیِ نوین بیشتر زادهی «ک» پارسیگ (پهلوی) است، چونان «kavād» پارسیگ که در پارسی «قباد» شده، یا «kirmir» پارسیگ که در پارسی «قرمز» شده، یا «kabāh» پارسیگ که در پارسی «قبا» یا «قباه» شده، یا «قهرمان» که گویا از «kārframān» آید.
(۹). ویلهلم وایتلینگ (Wilhelm Christian Weitling) (زادهی ۱۸۰۸ت.، درگذشتهی ۱۸۷۱)، نخستین اندیشهپردازِ انبازگرا در آلمان بود. وی در نبیگی با نامِ بنیادهای آموزهی همگانیِ اندیشه و زبان (Grundzüge einer allgemeinen Denk- und Sprachlehre) آرزومندِ زبانی برای جهانیان بود که دستورزبانش به روانیِ پارسی باشد.
(۱۰). انگلس گویا بازمینماید که نهشهای نامواژه در پارسی با شناسههای پایانی نشان داده نمیشوند و نامواژه، بسته به جایگاهش در سخن، گردانده[=تصریف] نمیشود. شاید هم آهنگِ وی این باشد که در پارسی، کارپذیرِ رایی[=مفعولِ صریح] هم با «را» میآید، چونان: «مرا گفت»؛ و هم با دیگر میانجیواژهها[=حروفِ اضافه]، چونان: «به من گفت». شاید هم خواستش این است که در پارسی، رایی هم میتواند «با واسطه»ی را باشد، مانندِ «خوراک را خوردم»؛ و هم «بی واسطه»ی را، مانندِ «خوراکی خوردم». گزارههای[=اصطلاحات] بی واسطه و با واسطه برگردانهایی نادرست از انگلیسی و فرانسویاند، چه در آن زبانها کارپذیرِ بی واسطه، چنانکه باید و شاید، هست لیک در زبانِ پارسی تنها در هنگامِ برداشتن «را» چنین کارپذیری دیده میشود.
(۱۱). تاریخِ روضهالصّفا فی سیرهالانبیاء و الملوک و الخلفا نوشتهی میرخواند (محمد پورِ خاوندشاه) از نوشتههای روزگارِ تیموریان است که به گزارشِ تاریخِ جهان از آغازِ آفرینش تا پیداییِ اسلام و تا روزگارِ خود (سلطان حسین بایقرا: ۱۴۳۸ تا ۱۵۰۶ت.) میپردازد. پسینتر، رضاقلىخان هدایت به هفت بخشِ این نبیگ، سه بخشِ دیگر، که دربردارندهی تاریخِ صفویان، افشاریان، زندیان و قاجاریان بود، افزود و آن را روضهالصّفای ناصری نامید. روضهالصّفا، بسانِ بسیاری از نوشتههای پس از تازشِ مغولان، که روزگارِ نشیبِ پارسینویسی است ـ همانگونهکه انگلس به درستی میگوید ـ نثری پیچیده و زیورآلود دارد و تهی از سنجشگریهای تاریخی است.
نظر دادن