سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و
اون هم اینه که در فرایند
رصد، طراحی،نقد،ویراستاری،کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
نام رمان: راهی جز او نیست
نام نویسنده: @دردانه
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ننه سرما
خلاصه: داستان دختریست غمگین که به دنبال راه رهایی میگردد ولی از آنچه در پایان این راه انتظارش را میکشد بیخبر است؛ در سوی دیگر پسری است که بدون حرفی به همه زندگی پشت و پا میزند و همه را در حیرت میگذارد. این زندگیست که دل را قربانی سرنوشت میکند تا در پایان عشق تنها یادگاری باشد که از خاطرهای شیرین باقی میماند.
مقدمه:
آدمی تا زمانی که دوستی را ندیده، تنهایی را میتواند تحمل کند؛ اما همین که طعم دوستی را چشید دیگر نمیتواند به تنهایی بازگردد. در این زمان تنهایی تبدیل به مشکل بغرنجی میشود که باید آن را حل کرد.
برخی مسئله را پاک میکنند، برخی تنهایی را با دیگری پر میکنند
فقط اندکی هستند که با کاوش گذشته در پی حل برمیایند و فقط اینها رستگارند، حتی اگر پاسخ را نیابند.
اول از همه، از اسم شروع میکنم. در ابتدا اندازهش رو بررسی میکنم. خب، عنوان اثر تو از چهار بخش تشکیل شده(راهی _ جز _ او_ نیست ) و به طور کلی، "چهار بخش" برای یک عنوان، نرماله؛ پس اندازه اسمی که انتخاب کردی، اوکی بود عزیزم و مشکلی وجود نداشت.
*حالا بریم جنبه بعدی رو بررسی کنیم؛ کلیشهای بودن یا نبودن عنوان! کلیشه چیه؟ یعنی اینکه تو بیای توی اسم رمان یا داستانت، از واژهها یا ترکیب کلماتی استفاده کنی که قبلا، به دفعات توی آثار دیگهای توسط نویسندگان دیگه استفاده شده باشن؛ همین موضوع، باعث کلیشهای به نظر اومدن عنوانت میشه. حالا چرا تکرار بده؟ برای اینکه تکراری بودن یک اسم، باعث دلزدگی مخاطب میشه. اسم داستان تو متفاوت، جذاب و خاص بود عزیزم و با وجود...
اول از همه، از اسم شروع میکنم. در ابتدا اندازهش رو بررسی میکنم. خب، عنوان اثر تو از چهار بخش تشکیل شده(راهی _ جز _ او_ نیست ) و به طور کلی، "چهار بخش" برای یک عنوان، نرماله؛ پس اندازه اسمی که انتخاب کردی، اوکی بود عزیزم و مشکلی وجود نداشت.
*حالا بریم جنبه بعدی رو بررسی کنیم؛ کلیشهای بودن یا نبودن عنوان! کلیشه چیه؟ یعنی اینکه تو بیای توی اسم رمان یا داستانت، از واژهها یا ترکیب کلماتی استفاده کنی که قبلا، به دفعات توی آثار دیگهای توسط نویسندگان دیگه استفاده شده باشن؛ همین موضوع، باعث کلیشهای به نظر اومدن عنوانت میشه. حالا چرا تکرار بده؟ برای اینکه تکراری بودن یک اسم، باعث دلزدگی مخاطب میشه. اسم داستان تو متفاوت، جذاب و خاص بود عزیزم و با وجود کلماتی(راهی+جز+او+نیست) که با خلاقیت کنار هم قرار گرفته بودن و جذابیت و گنگی قابل قبولی داشت، هیچ کلیشهای نداشت و باید از این نظر به نویسنده عزیزمون احسنت بگم0-0 آفرین خوشگلم.
*توی این بخش، مفهوم و معنای اسم اثرت رو نقد میکنم؛ بیا ببینیم اصلا این ترکیب اسمی چه معنایی میده؟ راهی جز او نیست، معنای کاملاً واضحی رو نسبت به رمانت به خواننده القا میکنه و درست و به جا تاثیری که باید بذاره رو، روی مخاطبت میذاره. چرا؟ خب به این دلیل که با خوندن عنوانت به خوبی میشه فهمید، شخصی در داستانت وجود داره که حالا به هر دلیلی اجبار، منفعت طلبی، یا از عشق، تنها راهی که واسش باقی مونده، ادامه دادن با یک شخصه. خب اینجا برای ما سؤالاتی پیش میاد که اصلا اون شخص کیه؟! چرا راهی به جز اون وجود نداره؟! و... پس عنوانت جذب کننده و اوکیه عزیزم😊
*حالا بریم ارتباط عنوان رو با محتوا، بررسی کنیم. محتوای اثرت، یک داستان با یه پیشروی آروم از عشقی بود که یکهو با رفتن علی همه چیز دستخوش تغییر میشه و چیزی هم که از رمانت فهمیدم دلیل رفتن علی هم میشه گفت فاصله طبقاتی اون دوتاست و چون سارینا وضعیت مالیش از علی بهتر بود، باعث جداییشون شد و حالا سارینا داره از عشق میسوزه. پس میشه گفت کاملاً عنوانت با محتوات سازگار و اوکیه.
💜ژانر:
از اسم که بگذریم، نوبت میرسه به ژانر. ژانرهای انتخابیت، عاشقانه و تراژدی بودن. هر دوی اینها ژانرهای غالب اثرت بودن و اثراتشون تک به تک در داستان دیده میشد. تراژدیش میشه گفت اوکی بود و داستان دختر عاشقی که بدون اختیار از معشوقش جداشده بود و داشت از عشق یک طرفهای که ایجاد شده بود رنج میکشید، کاملا موضوع غم انگیزی بود! ژانر عاشقانه هم همینطور! کاملا هماهنگ و ارتباط تنگاتنگی با قضیه داشت.
💜خلاصه:
رسیدیم به یه بخش خیلی مهم؛ بله، خلاصه اثر! وظیفه خلاصه چیه؟ اینکه بیاد اتفاقات کل اثر رو جمع کنه و یه چیز خیلی کلی تحویل بده؛ اون هم به شکلی که اصل داستان لو نره و خیلی گنگ و ترغیب کننده باشه. یعنی یه خلاصه خوب هم باید اطلاعات کافی برای جذب مخاطبش بده، هم یه سری سرنخ و معماهای گنگ توی خودش داشته باشه تا خواننده رو ترغیب کنه حتما داستان رو بخونه. در واقع خواننده وقتی کنجکاو بشه، صد در صد پا پس نمیکشه!
*جنبه اولی که توی خلاصه، نقد میکنیم، سازگاریش با محتواست. یعنی آیا واقعا از خود محتوا، اطلاعات داده؟ خب، خلاصهت از این نظر کاملا اصل داستان رو در بر گرفته یود؛ ولی تواز حد نرمال، زیادی توضیح دادی و بنظرم هسته اصلی و موضوع کلی داستان رو گفتی. درسته خلاصه باید یه درک کاملی از اثر به خواننده منتقل کنه؛ اما نه تا حدی که بیای کل موضوع رو بیش از حدش بگی و بری!
* مورد بعدی، اندازه خلاصهست. خب خلاصهت از این نظر قابل قبول بود عزیزم.
* گنگی: گفتیم که خلاصه باید یه کم مبهم باشه و نویسنده در اون حالت معمایی به وجود بیاره تا جالب توجه بشه، آیا تو این گنگی و ابهام رو تونسته بودی ایجاد کنی؟ خب، خلاصه تو با سوال هایی از قبیل: راه رهایی از چی؟! چه چیزی توی پایان انتظارش رو میکشه؟! آیا عشق بین دختر و پسر داستان وجود داره یا نه؟ اینجا هیجان رو در مخاطبت ایجاد کردی، پس متن خلاصه ابهام و اثر گذاری خوبی داشت.
*یه چیزی رو خارج از چهارچوب نقد هم بگم، که خلاصهت کمی کلیشهای بود! در واقع به طور کلی، محتوات تکراری بود. چرا؟! اینکه دو نفر عاشق هم بشن و حالا به هر دلیلی که تو فاصله طبقاتی رو هدف گرفته بودی، از هم جدا بشن و دختره از عشقش بسوزه، تکراریه؛ با اینکه تو کم و بیش مخاطبت رو با سوالاتی رو به رو کردی؛ اما باز هم خوانندهی اثرت رو دلزده کردی. چرا؟ بهخاطر اینکه مدام توی یک راستا ادامه دادی و تنشی وجود نیاوردی و خوانندهی اثرت رو در انتظار خیلی طولانی قرار دادی و کاری کردی که هی بخونه و بره پارت بعدی و باز هم یک موضوع تکراری تو سرش کوبیده بشه، این سبک، داره به کلیشهای شدن نزدیک میشه عزیزدلم، سعی کن تنش و هیجانات رو توی داستانت اضافه کنی و خلاقیت بیشتری از خودت نشون بدی.
✅یه نکته دیگه هم اینه که همیشه میشه از چیزهای تکراری و کلیشهای، ایده و آثار خوبی در آورد، مثل بانو دوموریه که ایده اصلی کاملا تکراری بود؛ ولی نویسنده با ترفند لحن بینظیرش درکنار یک سری اتفاقات جدید و ناب، خیلی خوب اثر کلیشه رو کانتور کرد و یه کتاب بینقص، تحویل جامعه کتابخونها داد.
💜مقدمه:
درواقع مقدمه( هر چند بودنش ضروری نیست؛ ولی اگه نویسندهای اصرار و علاقه به نوشتنش داره) پیش نمایش یک رمانه و باید متنی نوشته بشه که هم گویای احساس باشه و هم مرتبط با محتویات رمان. متنی که تو نوشته بودی برای مقدمهت بسیار زیبا و جذاب و همچنین مرتبط با موضوع بود؛ ولی بهتر میشد اگر بهش بیشتر بها میدادی و به غیر از ادبی نوشتن و اینکه بخوای مثل کتابها حرف بزنی، یه کمی حس و حالش رو بیشتر میکردی و حس آمیزی رو در درون مخاطبت شدت میدادی. به خاطر اینکه همیشه متنهایی که حس و حال بیشتری در مخاطب ایجاد میکنن، طرفدارهای بیشتری نسبت به کتابهای شعارگونه و ادبی دارن.
💜جلد:
رسیدیم به جلد*-*
جلد ا
ز چند جنبه نقد میشه. جنبه اول، همخونی با ایده اصلیه. بذار ببینیم جلد تو چی داره؛ خب، اون عکس دو تا دستی که از هم فاصله دارن، به نظر میرسه سعی در رسیدن به هم رو دارن. خیلی عالی با عنوان و محتوای اثرت هماهنگی ایجاد میکنه و میتونه ژانر تراژدی با طعم عشق رو خیلی واضح نشون بده.
*مورد بعدی، ترکیب رنگی جلده. خب خوشبختانه جلدت با دو ژانر داستان همخونی داشت. آفرین. رنگهای دیگه هر چند سیاهی، اطرافشون رو گرفته باز هم زنده بودن، خودشون رو به رخ میکشیدن و یه امیدی رو در دل زنده میکردن که شاید یه روزی، یه جایی...
آخرین مورد، کیفیت عکسه. عکس کیفیت خوبی داره، سلیقه طراح هم توی طراحی جلد، قابل قبول بوده.
💜شروع:
بخش آغازین یک اثر، باید خیلی خاص باشه. چرا؟ چون شروع، در مرحله بعد از خلاصه و مقدمه، خیلی توی دید مخاطب مهمه. شروع، دو تا جنبه مهم داره که باید رعایت بشن: 1. تکراری نبودن 2. جذب مخاطب
*از دید نبودن کلیشه، میتونم بگم شروعت معمولی و ساده بود. جوری که خیلی تند رفتی سراغ موضوع اصلی، خیلی به چشم نیومد و به نظر میاد، همه چیز شروعت، ساده بود.*از دید جذب مخاطب، باید بگم در حد کافی، خاص نبود که باعث جلب نظر خواننده بشه و البته، نبود هیچگونه توصیف و ایدهپردازی قوی از همون شروع، روی این عدم جذب، بیتاثیر نیست. دیگه چرا جذاب نبود؟ اول اینکه با اون دیالوگهای طولانی و پشت سر هم سارینا با خودش خیلی خسته کننده کرده بودی رمان رو و نکته دوم، بخاطر اینکه از همون خطوط اولیه اثر، رفتی سر موضوع اصلی و کاملا اصل قضیه رو لو دادی. نگاه کن:
(اجازه بده همه چیز را از آن شنبه کذایی برایت شروع کنم. از آن آخرین شنبه فروردین نود و دو. همان صبح دردناکی که عصبی در اتاق بهم ریخته، قدم میزدم و میگفتم:«من چقدر احمقم؛ یک ابله به تمام معنام که اجازه دادم علی به همین راحتی وارد زندگیم بشه، چقدر راحت اونو باور کردم و اجازه دادم با زندگیم بازی کنه.»
خودم را با کلمات احمق، حیوان و ابله خطاب میکردم و مدام میپرسیدم:«چرا؟»
پاهایم از قرارگرفتن روی وسایلی که کف زمین پخش شده بود، اذیت میشد؛ اما بیتوجه فقط به موهایم چنگ زده و در اتاق راه میرفتم و با علی حرف میزدم:«چرا اینطور با من بازی کردی؟ چرا دروغ گفتی دوستم داری؟ تو که میگفتی از دروغ متنفری؟ همین رو هم دروغ میگفتی؟»)
متاسفانه شروع خوبی نسبت به بقیه نوشتههات نداشتی عزیزم؛ درحالی که میتونستی جذاب و ابهامگونه بنویسی و از آرایههای مختلف استفاده کنی.
💜سیر:
سیر محتوا، نحوه پیشروی متنه. ویژگیهای یک سیر خوب چیه؟ باید دارای تعادل باشه؛ این تعادل اینطور ایجاد میشه که هر جا نیازه و حادثهای( مثل درگیری و دعوا، تصادف و از این دست اتفاقات) رخ میده، سیر ماجرا رو به تندی بره تا حالتی طبیعی داشته باشه( ولی نه خیلی سریع که مخاطب چیزی ازش نفهمه) و در وقت مناسب به سمت آروم شدن پیش بره ( مثل وقتی یه نفر داره قدم میزنه یا فکر میکنه؛ ولی اینجا هم نباید اون قدر طولش داد که خواننده حوصلهش سر بره) علاوه بر این باید اثر فراز و فرود داشته باشه تا گیرا و جذب کننده و دلنشین باشه و همچنین در سیر، باید از نحوه بیان شیوا و گیرا استفاده بشه که این به توانمندی نویسنده در نگارش و بازی با کلمات بستگی داره.
حالا بریم ببینیم تو در این بخش که توضیحش رو دادم چیکار کردی!
*اول از همه من یه مشکلی که توی سیر اثرت میبینم اینه که خیلی دیالوگهای طولانی و پشت سر هم داشتی؛ به طوری که از توصیفات و شخصیتپردازی جا مونده بودی. من به شخصه از دیالوگهای طولانیای که وجود داشت کلافه شده بودم و بنظرم این یه اشکال بزرگ نویسندگی محسوب میشه.
- به همین راحتی تصمیم گرفتی بمیری، پس باید بمیری. موقع تصمیمگیری به بقیه هم فکر میکنی؟ من و رضا غریبه؛ به پدرت چی؟ فکر کردی؟ وقتی بهش زنگ زدم، نمیدونی پشت خط چه حالی پیدا کرد؛ ندیدی چطور تو راهرو بیمارستان بیتابی میکرد، مثل مرغ سرکنده اینطرف و اونطرف میرفت و با همه بحث میکرد، تا نگفتن خطر رفع شده آروم نگرفت. اون موقعی که تیغ میکشیدی رو دستت، من و رضا به جهنم، به این فکر کردی که تو تنها پارهتن فریدونی، تو حاصل عمر اونی، به همین راحتی میخواستی ناامیدش کنی؟ فریدون جز تو کی رو داره تو این دنیا؟ من زنشم اما بچه فرق میکنه، وابستگی که یک نفر به بچهاش داره به همسرش نداره. یک نفر میتونه از همسرش جدا بشه و فراموشش کنه، اما از بچهاش نمیتونه جدا بشه و فراموشش کنه.
☝🏻اینجا مخاطب دوخط که گذشت، باقیش رو به زور و با کلافگی میخونه و امکانش هست اصلا داستانت رو نصفه ول کنه و بره.
*مورد دوم اینکه تو وقتی میای تله یا موضوع جدیدی رو برای جذب مخاطبت وارد داستان میکنی، موظفی اون موضوع رو تا جایی ادامه بدی که خواننده احساس رضایت کنه و یه جورایی وسط راه ولش نکنی و بری. برای مثال همون مریضی سارینا که اصلا توضیحش ندادی و من به عنوان خواننده چیزی ازش نفهمیدم.
*پس نتیجه گیری میکنم: سیر کار جوری که باید باشه نبود، چون پرداخت خوبی روی ایده نداشتی و بعضی جاها اصلا از اصول نویسندگی پیروی نکردی. پیشنهاد من اینه که یه سر بری و چند تا رمان و داستان واقعا خوب بخونی! نه رمانهای آنلاین و آبکی. کتابهای نویسندههای برتر و سرشناس رو بخون عزیزم تا کم کم متوجه اصول نوشتن بشی:)
💜توصیفات:
توصیفات، جنبه خیلی خیلی مهمی برای آثار خصوصا داستان و رمان هستن. ما چندین نوع توصیف داریم:
1. توصیف مکان
2. توصیف زمان
3. توصیف حالات
4. توصیف احساسات
5. توصیف شخصیت
حالا، رمان تو از همه این جنبه ها چه طور بود؟
خب پرداخت مکان و زمانت مشکلی نداشت؛ اماکن رو خوب توصیف میکردی. نه زیاد گیج کننده و نه کاملا گنگ. در حد متوسطی بود که مخاطب تصویر معمولیای داشته باشه، زمانها هم واضح بودن. اما شخصیتپردازی، شاید که از جنبه حالات و احساساتشون خوب توصیف کرده بودی، اما از نظر ظاهری واقعا میتونست اونقدری بهتر بشه ک مخاطب از اون کاراکتر
موردنظر توی ذهنش تصوری داشته باشه اوکی؟!
به خصوص توصیفات روانی هم خیلی کم بود که باید بهترش کنی. صدرصد رمان به این خوبی، ارزش عالی شدن رو داره عزیزم و همچنین پرداخت افکار و ذهنیات کاراکترهات با پیچش کلمات و گستردهتر شدن، میتونه جذابتر هم بشه.
💜کشمکش:
کشمکش، به اصطلاح همون انواع جدال بین شخصیت هاست. کشمکش، انواع مختلفی داره:
1. کشمکش فیزیکی (دعوا)
2. کشمکش روانی (شخصیت با افکارش)
3. کشمکش اجتماعی (شخصیت با جامعه)
4. کشمکش احساسی (شخصیت و احساساتش)
درگیریهای متناسب با چهارچوب رمانت که غالباً احساسی و روانی درون سیر دیده میشد؛ اما در توصیف کشمکش کم کاری کردی. خصوصا احساسیها رو میتونستی بیشتر کش بدی و باهاشون هیجان ایجاد کنی.
💜آرایههای ادبی:
آرایههای ادبی باعث زیباتر به نظر اومدن متن میشن. درگیر کردن ذهن خواننده با آرایه، جذابه و خب، این بخش یکی از بخشهایی بود که واقعا اهمیت داره، توی احساساتی کردن مخاطب و یه رُکن مهم نویسندگیه. با کاربرد آرایه، درک مخاطب از محتوا بهتر میشه و احساساتش با متن اخت میگیره؛ ولی حس نکردی آرایههای متنت جز یکی دو جا خیلی کم بود؟ توی تراژدی، تو خیلی دستت بازه از تشبیه، استعاره یا پارادوکس و حس آمیزی استفاده کنی که من جز یکی دو مورد تشبیه، چیز دیگهای ندیدم.
💜نثر
سه نوع نثر معیار، ادبی و محاوره داریم. نثرت، در واقع خوب، یکدست و مرتبط بود. یعنی چی؟ متن، کاملا ادبی نوشته شده بود و مشکلی وجود نداشت.
💜شخصیتها:
شخصیتهای داستان، باید پویا و باورپذیر باشن. یعنی چی؟ یعنی هر شخصیتی که وارد داستان میکنی، نقش خودش رو خوب بازی کنه و همچنین اعمالی که انجام میده، کاملاً قابل باور باشن که البته توصیفات و پرداخت به احساسات، روی باورپذیری اعمال کاراکترها خیلی نقش داره.
حالا رمان تو، شخصیتهایی داشت که پویاییشون خیلی کم بود! یعنی نقش مهمی داشتن؛ اما زیاد ازشون تعریف نمیکردی. یه جورایی شخصیتات وقت نکردن فعالیتشون رو درون داستان نشون بدن! مثل وجود مهم علی توی داستان که ما چیز زیادی ازش نفهمیدیم.
مورد دوم، باورپذیری: توی این قسمت مشکلی نبود یعنی من خواننده میتونستم روند داستان و اتفاقات رو باور کنم و چیز غیر قابل باوری وجود نداشت.
💜تکرار و مشکلات نگارشی:
اینجا هم باید بگم، مشکل نگارشی و اشتباهات تایپی متنت و به علاوه شکسته نویسی، زیاد داشتی گلم!
❌اشکالات دیالوگ👇🏻
- کجا؟
- صبح که گفتم، خرید لباس.
- تو غیر من دیگه کاری نداری؟
- خیر قربان! بلندشو بریم.
☝🏻دیالوگهای اینجوری زیاد دیدم توی متنت. سعی کن اینطور بیحس و بدون توصیف حالات، دیالوگ ننویسی. من که به سختی میفهمم کی به کیه.
❌
- سلام خانمگل! چهطوری؟
- علیجان! کجایی؟
- خب امروز تعطیله، خونهام، چی شده؟
- مادرت هم هست؟
- نه مادر داره میره جلسه ختم انعام؛ اتفاقی افتاده؟
- علی! دارم میمیرم، اگه تو رو نبینم میمیرم.
- چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ نگرانم کردی، الان کجایی؟
- خیابونم، دلم تو رو میخواد.
- خوب زود بیا اینجا ببینم چی به سرت اومده؟
☝🏻❌
عصر پنجشنبه، نزدیک دانشکده بودم که تلفنم زنگ زد❌عصر پنجشنبه، نزدیک دانشکده بودم که تلفنم زنگ خورد. ✅
حرفات❌حرفهات✔️
اینطور❌اینطور✔
اونو❌اون رو✔
شاخمو❌شاخم رو✅
زنا❌زنها✅
روزا❌روزها✅
وسایلاتو❌وسایلاتو علاوه بر اینکه شکسته نوشته شده یه مشکل دیگه هم داره. وسایل، خودش جمعه و نباید جمع بسته بشه در حالیکه تو این کار رو انجام دادی و نوشتی وسایلاتو؛ در اصل باید مینوشتی: وسایلت رو✅
مانتوام❌مانتوم✅
همینطور❌همانطور✅ وقتی داری ادبی مینویسی باید کلماتی هم که بکار میبری متناسب باشن دیگه مگه نه؟!
حرفاتو❌حرفهات رو✅
و اینکه خیلی زیاد اینتر میزنی و میای پایین. وقتی دیالوگ یا یک پاراگرافت تموم میشه، فقط میتونی یه دونه اینتر بزنی و بیای پایین؛ در غیر اینصورت اشتباهه عزیزم.
و در آخر اینکه بیشتر جاها پارتها خیلی کم و دیالوگها خیلی بلند و زیاد بودن؛ طوری که میشه گفت دیالوگ محور بود. این رو رعایت کن و دیالوگهای طولانی و بی هدف هم خیلی داشتی؛ پس سعی کن اون قسمتها رو ویرایش بزنی.
بنابراین روی نگارشت بیشتر کار کن عزیزم و اشتباهات نگارشیت رو برطرف کن.
💜سخن منتقد:
خب بالاخره تموم شد0-0 یعنی انقد نوشتم انگشتام خشک شدن-*
در کل، اول از همه میدونم یه جاهایی زیاد به موضوع پرداختم شاید خستهت کنه؛ ولی فقط خواستم متن رو بازتر کنم و به هرحال پوزش میطلبم اگه زیاد شده🥴😂
در مرحله بعدی باید بگم مشخصه توانمندی خوبی توی نوشتن داری، نمیدونم چندمین اثرته؛ ولی به شخصه از خوندنش لذت بردم؛ اما اشکالاتی هم داشت که باید رفع بشن. رمانت در کل قشنگ و قابل قبول بود، تکراری نبود و با اینحال کنجکاو کننده هم نبود. اگه بتونی مقداری کنجکاوی هم بپاشی رو قلمت خیلی خفن میشه. جوری که من خواننده احساس رضایت کنم و از خوندن خسته نشم و برعکس لذت ببرم و با هیجان ادامه بدم. امیدوارم بهترین ها واست اتفاق بیوفته گلکم.
اول از همه، از اسم شروع میکنم. در ابتدا اندازهش رو بررسی میکنم. خب، عنوان اثر تو از چهار بخش تشکیل شده(راهی _ جز _ او_ نیست ) و به طور کلی، "چهار بخش" برای یک عنوان، نرماله؛ پس اندازه اسمی که انتخاب کردی، اوکی بود عزیزم و مشکلی وجود نداشت.
*حالا بریم جنبه بعدی رو بررسی کنیم؛ کلیشهای بودن یا نبودن عنوان! کلیشه چیه؟ یعنی اینکه تو بیای توی اسم رمان یا داستانت، از واژهها یا ترکیب کلماتی استفاده کنی که قبلا، به دفعات توی آثار دیگهای توسط نویسندگان دیگه استفاده شده باشن؛ همین موضوع، باعث کلیشهای به نظر اومدن عنوانت میشه. حالا چرا تکرار بده؟ برای اینکه تکراری بودن یک اسم، باعث دلزدگی مخاطب میشه. اسم داستان تو متفاوت، جذاب و خاص بود عزیزم و با وجود کلماتی(راهی+جز+او+نیست) که با خلاقیت کنار هم قرار گرفته بودن و جذابیت و گنگی قابل قبولی داشت، هیچ کلیشهای نداشت و باید از این نظر به نویسنده عزیزمون احسنت بگم0-0 آفرین خوشگلم.
*توی این بخش، مفهوم و معنای اسم اثرت رو نقد میکنم؛ بیا ببینیم اصلا این ترکیب اسمی چه معنایی میده؟ راهی جز او نیست، معنای کاملاً واضحی رو نسبت به رمانت به خواننده القا میکنه و درست و به جا تاثیری که باید بذاره رو، روی مخاطبت میذاره. چرا؟ خب به این دلیل که با خوندن عنوانت به خوبی میشه فهمید، شخصی در داستانت وجود داره که حالا به هر دلیلی اجبار، منفعت طلبی، یا از عشق، تنها راهی که واسش باقی مونده، ادامه دادن با یک شخصه. خب اینجا برای ما سؤالاتی پیش میاد که اصلا اون شخص کیه؟! چرا راهی به جز اون وجود نداره؟! و... پس عنوانت جذب کننده و اوکیه عزیزم😊
*حالا بریم ارتباط عنوان رو با محتوا، بررسی کنیم. محتوای اثرت، یک داستان با یه پیشروی آروم از عشقی بود که یکهو با رفتن علی همه چیز دستخوش تغییر میشه و چیزی هم که از رمانت فهمیدم دلیل رفتن علی هم میشه گفت فاصله طبقاتی اون دوتاست و چون سارینا وضعیت مالیش از علی بهتر بود، باعث جداییشون شد و حالا سارینا داره از عشق میسوزه. پس میشه گفت کاملاً عنوانت با محتوات سازگار و اوکیه.
💜ژانر:
از اسم که بگذریم، نوبت میرسه به ژانر. ژانرهای انتخابیت، عاشقانه و تراژدی بودن. هر دوی اینها ژانرهای غالب اثرت بودن و اثراتشون تک به تک در داستان دیده میشد. تراژدیش میشه گفت اوکی بود و داستان دختر عاشقی که بدون اختیار از معشوقش جداشده بود و داشت از عشق یک طرفهای که ایجاد شده بود رنج میکشید، کاملا موضوع غم انگیزی بود! ژانر عاشقانه هم همینطور! کاملا هماهنگ و ارتباط تنگاتنگی با قضیه داشت.
💜خلاصه:
رسیدیم به یه بخش خیلی مهم؛ بله، خلاصه اثر! وظیفه خلاصه چیه؟ اینکه بیاد اتفاقات کل اثر رو جمع کنه و یه چیز خیلی کلی تحویل بده؛ اون هم به شکلی که اصل داستان لو نره و خیلی گنگ و ترغیب کننده باشه. یعنی یه خلاصه خوب هم باید اطلاعات کافی برای جذب مخاطبش بده، هم یه سری سرنخ و معماهای گنگ توی خودش داشته باشه تا خواننده رو ترغیب کنه حتما داستان رو بخونه. در واقع خواننده وقتی کنجکاو بشه، صد در صد پا پس نمیکشه!
*جنبه اولی که توی خلاصه، نقد میکنیم، سازگاریش با محتواست. یعنی آیا واقعا از خود محتوا، اطلاعات داده؟ خب، خلاصهت از این نظر کاملا اصل داستان رو در بر گرفته یود؛ ولی تواز حد نرمال، زیادی توضیح دادی و بنظرم هسته اصلی و موضوع کلی داستان رو گفتی. درسته خلاصه باید یه درک کاملی از اثر به خواننده منتقل کنه؛ اما نه تا حدی که بیای کل موضوع رو بیش از حدش بگی و بری!
* مورد بعدی، اندازه خلاصهست. خب خلاصهت از این نظر قابل قبول بود عزیزم.
* گنگی: گفتیم که خلاصه باید یه کم مبهم باشه و نویسنده در اون حالت معمایی به وجود بیاره تا جالب توجه بشه، آیا تو این گنگی و ابهام رو تونسته بودی ایجاد کنی؟ خب، خلاصه تو با سوال هایی از قبیل: راه رهایی از چی؟! چه چیزی توی پایان انتظارش رو میکشه؟! آیا عشق بین دختر و پسر داستان وجود داره یا نه؟ اینجا هیجان رو در مخاطبت ایجاد کردی، پس متن خلاصه ابهام و اثر گذاری خوبی داشت.
*یه چیزی رو خارج از چهارچوب نقد هم بگم، که خلاصهت کمی کلیشهای بود! در واقع به طور کلی، محتوات تکراری بود. چرا؟! اینکه دو نفر عاشق هم بشن و حالا به هر دلیلی که تو فاصله طبقاتی رو هدف گرفته بودی، از هم جدا بشن و دختره از عشقش بسوزه، تکراریه؛ با اینکه تو کم و بیش مخاطبت رو با سوالاتی رو به رو کردی؛ اما باز هم خوانندهی اثرت رو دلزده کردی. چرا؟ بهخاطر اینکه مدام توی یک راستا ادامه دادی و تنشی وجود نیاوردی و خوانندهی اثرت رو در انتظار خیلی طولانی قرار دادی و کاری کردی که هی بخونه و بره پارت بعدی و باز هم یک موضوع تکراری تو سرش کوبیده بشه، این سبک، داره به کلیشهای شدن نزدیک میشه عزیزدلم، سعی کن تنش و هیجانات رو توی داستانت اضافه کنی و خلاقیت بیشتری از خودت نشون بدی.
✅یه نکته دیگه هم اینه که همیشه میشه از چیزهای تکراری و کلیشهای، ایده و آثار خوبی در آورد، مثل بانو دوموریه که ایده اصلی کاملا تکراری بود؛ ولی نویسنده با ترفند لحن بینظیرش درکنار یک سری اتفاقات جدید و ناب، خیلی خوب اثر کلیشه رو کانتور کرد و یه کتاب بینقص، تحویل جامعه کتابخونها داد.
💜مقدمه:
درواقع مقدمه( هر چند بودنش ضروری نیست؛ ولی اگه نویسندهای اصرار و علاقه به نوشتنش داره) پیش نمایش یک رمانه و باید متنی نوشته بشه که هم گویای احساس باشه و هم مرتبط با محتویات رمان. متنی که تو نوشته بودی برای مقدمهت بسیار زیبا و جذاب و همچنین مرتبط با موضوع بود؛ ولی بهتر میشد اگر بهش بیشتر بها میدادی و به غیر از ادبی نوشتن و اینکه بخوای مثل کتابها حرف بزنی، یه کمی حس و حالش رو بیشتر میکردی و حس آمیزی رو در درون مخاطبت شدت میدادی. به خاطر اینکه همیشه متنهایی که حس و حال بیشتری در مخاطب ایجاد میکنن، طرفدارهای بیشتری نسبت به کتابهای شعارگونه و ادبی دارن.
💜جلد:
رسیدیم به جلد*-*
جلد ا
ز چند جنبه نقد میشه. جنبه اول، همخونی با ایده اصلیه. بذار ببینیم جلد تو چی داره؛ خب، اون عکس دو تا دستی که از هم فاصله دارن، به نظر میرسه سعی در رسیدن به هم رو دارن. خیلی عالی با عنوان و محتوای اثرت هماهنگی ایجاد میکنه و میتونه ژانر تراژدی با طعم عشق رو خیلی واضح نشون بده.
*مورد بعدی، ترکیب رنگی جلده. خب خوشبختانه جلدت با دو ژانر داستان همخونی داشت. آفرین. رنگهای دیگه هر چند سیاهی، اطرافشون رو گرفته باز هم زنده بودن، خودشون رو به رخ میکشیدن و یه امیدی رو در دل زنده میکردن که شاید یه روزی، یه جایی...
آخرین مورد، کیفیت عکسه. عکس کیفیت خوبی داره، سلیقه طراح هم توی طراحی جلد، قابل قبول بوده.
💜شروع:
بخش آغازین یک اثر، باید خیلی خاص باشه. چرا؟ چون شروع، در مرحله بعد از خلاصه و مقدمه، خیلی توی دید مخاطب مهمه. شروع، دو تا جنبه مهم داره که باید رعایت بشن: 1. تکراری نبودن 2. جذب مخاطب
*از دید نبودن کلیشه، میتونم بگم شروعت معمولی و ساده بود. جوری که خیلی تند رفتی سراغ موضوع اصلی، خیلی به چشم نیومد و به نظر میاد، همه چیز شروعت، ساده بود.*از دید جذب مخاطب، باید بگم در حد کافی، خاص نبود که باعث جلب نظر خواننده بشه و البته، نبود هیچگونه توصیف و ایدهپردازی قوی از همون شروع، روی این عدم جذب، بیتاثیر نیست. دیگه چرا جذاب نبود؟ اول اینکه با اون دیالوگهای طولانی و پشت سر هم سارینا با خودش خیلی خسته کننده کرده بودی رمان رو و نکته دوم، بخاطر اینکه از همون خطوط اولیه اثر، رفتی سر موضوع اصلی و کاملا اصل قضیه رو لو دادی. نگاه کن:
(اجازه بده همه چیز را از آن شنبه کذایی برایت شروع کنم. از آن آخرین شنبه فروردین نود و دو.
همان صبح دردناکی که عصبی در اتاق بهم ریخته، قدم میزدم و میگفتم:«من چقدر احمقم؛ یک ابله به تمام معنام که اجازه دادم علی به همین راحتی وارد زندگیم بشه، چقدر راحت اونو باور کردم و اجازه دادم با زندگیم بازی کنه.»
خودم را با کلمات احمق، حیوان و ابله خطاب میکردم و مدام میپرسیدم:«چرا؟»
پاهایم از قرارگرفتن روی وسایلی که کف زمین پخش شده بود، اذیت میشد؛ اما بیتوجه فقط به موهایم چنگ زده و در اتاق راه میرفتم و با علی حرف میزدم:«چرا اینطور با من بازی کردی؟ چرا دروغ گفتی دوستم داری؟ تو که میگفتی از دروغ متنفری؟ همین رو هم دروغ میگفتی؟»)
متاسفانه شروع خوبی نسبت به بقیه نوشتههات نداشتی عزیزم؛ درحالی که میتونستی جذاب و ابهامگونه بنویسی و از آرایههای مختلف استفاده کنی.
💜سیر:
سیر محتوا، نحوه پیشروی متنه. ویژگیهای یک سیر خوب چیه؟ باید دارای تعادل باشه؛ این تعادل اینطور ایجاد میشه که هر جا نیازه و حادثهای( مثل درگیری و دعوا، تصادف و از این دست اتفاقات) رخ میده، سیر ماجرا رو به تندی بره تا حالتی طبیعی داشته باشه( ولی نه خیلی سریع که مخاطب چیزی ازش نفهمه) و در وقت مناسب به سمت آروم شدن پیش بره ( مثل وقتی یه نفر داره قدم میزنه یا فکر میکنه؛ ولی اینجا هم نباید اون قدر طولش داد که خواننده حوصلهش سر بره) علاوه بر این باید اثر فراز و فرود داشته باشه تا گیرا و جذب کننده و دلنشین باشه و همچنین در سیر، باید از نحوه بیان شیوا و گیرا استفاده بشه که این به توانمندی نویسنده در نگارش و بازی با کلمات بستگی داره.
حالا بریم ببینیم تو در این بخش که توضیحش رو دادم چیکار کردی!
*اول از همه من یه مشکلی که توی سیر اثرت میبینم اینه که خیلی دیالوگهای طولانی و پشت سر هم داشتی؛ به طوری که از توصیفات و شخصیتپردازی جا مونده بودی. من به شخصه از دیالوگهای طولانیای که وجود داشت کلافه شده بودم و بنظرم این یه اشکال بزرگ نویسندگی محسوب میشه.
- به همین راحتی تصمیم گرفتی بمیری، پس باید بمیری. موقع تصمیمگیری به بقیه هم فکر میکنی؟ من و رضا غریبه؛ به پدرت چی؟ فکر کردی؟ وقتی بهش زنگ زدم، نمیدونی پشت خط چه حالی پیدا کرد؛ ندیدی چطور تو راهرو بیمارستان بیتابی میکرد، مثل مرغ سرکنده اینطرف و اونطرف میرفت و با همه بحث میکرد، تا نگفتن خطر رفع شده آروم نگرفت. اون موقعی که تیغ میکشیدی رو دستت، من و رضا به جهنم، به این فکر کردی که تو تنها پارهتن فریدونی، تو حاصل عمر اونی، به همین راحتی میخواستی ناامیدش کنی؟ فریدون جز تو کی رو داره تو این دنیا؟ من زنشم اما بچه فرق میکنه، وابستگی که یک نفر به بچهاش داره به همسرش نداره. یک نفر میتونه از همسرش جدا بشه و فراموشش کنه، اما از بچهاش نمیتونه جدا بشه و فراموشش کنه.
☝🏻اینجا مخاطب دوخط که گذشت، باقیش رو به زور و با کلافگی میخونه و امکانش هست اصلا داستانت رو نصفه ول کنه و بره.
*مورد دوم اینکه تو وقتی میای تله یا موضوع جدیدی رو برای جذب مخاطبت وارد داستان میکنی، موظفی اون موضوع رو تا جایی ادامه بدی که خواننده احساس رضایت کنه و یه جورایی وسط راه ولش نکنی و بری. برای مثال همون مریضی سارینا که اصلا توضیحش ندادی و من به عنوان خواننده چیزی ازش نفهمیدم.
*پس نتیجه گیری میکنم: سیر کار جوری که باید باشه نبود، چون پرداخت خوبی روی ایده نداشتی و بعضی جاها اصلا از اصول نویسندگی پیروی نکردی. پیشنهاد من اینه که یه سر بری و چند تا رمان و داستان واقعا خوب بخونی! نه رمانهای آنلاین و آبکی. کتابهای نویسندههای برتر و سرشناس رو بخون عزیزم تا کم کم متوجه اصول نوشتن بشی:)
💜توصیفات:
توصیفات، جنبه خیلی خیلی مهمی برای آثار خصوصا داستان و رمان هستن. ما چندین نوع توصیف داریم:
1. توصیف مکان
2. توصیف زمان
3. توصیف حالات
4. توصیف احساسات
5. توصیف شخصیت
حالا، رمان تو از همه این جنبه ها چه طور بود؟
خب پرداخت مکان و زمانت مشکلی نداشت؛ اماکن رو خوب توصیف میکردی. نه زیاد گیج کننده و نه کاملا گنگ. در حد متوسطی بود که مخاطب تصویر معمولیای داشته باشه، زمانها هم واضح بودن. اما شخصیتپردازی، شاید که از جنبه حالات و احساساتشون خوب توصیف کرده بودی، اما از نظر ظاهری واقعا میتونست اونقدری بهتر بشه ک مخاطب از اون کاراکتر
موردنظر توی ذهنش تصوری داشته باشه اوکی؟!
به خصوص توصیفات روانی هم خیلی کم بود که باید بهترش کنی. صدرصد رمان به این خوبی، ارزش عالی شدن رو داره عزیزم و همچنین پرداخت افکار و ذهنیات کاراکترهات با پیچش کلمات و گستردهتر شدن، میتونه جذابتر هم بشه.
💜کشمکش:
کشمکش، به اصطلاح همون انواع جدال بین شخصیت هاست. کشمکش، انواع مختلفی داره:
1. کشمکش فیزیکی (دعوا)
2. کشمکش روانی (شخصیت با افکارش)
3. کشمکش اجتماعی (شخصیت با جامعه)
4. کشمکش احساسی (شخصیت و احساساتش)
درگیریهای متناسب با چهارچوب رمانت که غالباً احساسی و روانی درون سیر دیده میشد؛ اما در توصیف کشمکش کم کاری کردی. خصوصا احساسیها رو میتونستی بیشتر کش بدی و باهاشون هیجان ایجاد کنی.
💜آرایههای ادبی:
آرایههای ادبی باعث زیباتر به نظر اومدن متن میشن. درگیر کردن ذهن خواننده با آرایه، جذابه و خب، این بخش یکی از بخشهایی بود که واقعا اهمیت داره، توی احساساتی کردن مخاطب و یه رُکن مهم نویسندگیه. با کاربرد آرایه، درک مخاطب از محتوا بهتر میشه و احساساتش با متن اخت میگیره؛ ولی حس نکردی آرایههای متنت جز یکی دو جا خیلی کم بود؟ توی تراژدی، تو خیلی دستت بازه از تشبیه، استعاره یا پارادوکس و حس آمیزی استفاده کنی که من جز یکی دو مورد تشبیه، چیز دیگهای ندیدم.
💜نثر
سه نوع نثر معیار، ادبی و محاوره داریم. نثرت، در واقع خوب، یکدست و مرتبط بود. یعنی چی؟ متن، کاملا ادبی نوشته شده بود و مشکلی وجود نداشت.
💜شخصیتها:
شخصیتهای داستان، باید پویا و باورپذیر باشن. یعنی چی؟ یعنی هر شخصیتی که وارد داستان میکنی، نقش خودش رو خوب بازی کنه و همچنین اعمالی که انجام میده، کاملاً قابل باور باشن که البته توصیفات و پرداخت به احساسات، روی باورپذیری اعمال کاراکترها خیلی نقش داره.
حالا رمان تو، شخصیتهایی داشت که پویاییشون خیلی کم بود! یعنی نقش مهمی داشتن؛ اما زیاد ازشون تعریف نمیکردی. یه جورایی شخصیتات وقت نکردن فعالیتشون رو درون داستان نشون بدن! مثل وجود مهم علی توی داستان که ما چیز زیادی ازش نفهمیدیم.
مورد دوم، باورپذیری: توی این قسمت مشکلی نبود یعنی من خواننده میتونستم روند داستان و اتفاقات رو باور کنم و چیز غیر قابل باوری وجود نداشت.
💜تکرار و مشکلات نگارشی:
اینجا هم باید بگم، مشکل نگارشی و اشتباهات تایپی متنت و به علاوه شکسته نویسی، زیاد داشتی گلم!
❌اشکالات دیالوگ👇🏻
- کجا؟
- صبح که گفتم، خرید لباس.
- تو غیر من دیگه کاری نداری؟
- خیر قربان! بلندشو بریم.
☝🏻دیالوگهای اینجوری زیاد دیدم توی متنت. سعی کن اینطور بیحس و بدون توصیف حالات، دیالوگ ننویسی. من که به سختی میفهمم کی به کیه.
❌
- سلام خانمگل! چهطوری؟
- علیجان! کجایی؟
- خب امروز تعطیله، خونهام، چی شده؟
- مادرت هم هست؟
- نه مادر داره میره جلسه ختم انعام؛ اتفاقی افتاده؟
- علی! دارم میمیرم، اگه تو رو نبینم میمیرم.
- چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ نگرانم کردی، الان کجایی؟
- خیابونم، دلم تو رو میخواد.
- خوب زود بیا اینجا ببینم چی به سرت اومده؟
☝🏻❌
عصر پنجشنبه، نزدیک دانشکده بودم که تلفنم زنگ زد❌عصر پنجشنبه، نزدیک دانشکده بودم که تلفنم زنگ خورد. ✅
حرفات❌حرفهات✔️
اینطور❌اینطور✔
اونو❌اون رو✔
شاخمو❌شاخم رو✅
زنا❌زنها✅
روزا❌روزها✅
وسایلاتو❌وسایلاتو علاوه بر اینکه شکسته نوشته شده یه مشکل دیگه هم داره. وسایل، خودش جمعه و نباید جمع بسته بشه در حالیکه تو این کار رو انجام دادی و نوشتی وسایلاتو؛ در اصل باید مینوشتی: وسایلت رو✅
مانتوام❌مانتوم✅
همینطور❌همانطور✅ وقتی داری ادبی مینویسی باید کلماتی هم که بکار میبری متناسب باشن دیگه مگه نه؟!
حرفاتو❌حرفهات رو✅
و اینکه خیلی زیاد اینتر میزنی و میای پایین. وقتی دیالوگ یا یک پاراگرافت تموم میشه، فقط میتونی یه دونه اینتر بزنی و بیای پایین؛ در غیر اینصورت اشتباهه عزیزم.
و در آخر اینکه بیشتر جاها پارتها خیلی کم و دیالوگها خیلی بلند و زیاد بودن؛ طوری که میشه گفت دیالوگ محور بود. این رو رعایت کن و دیالوگهای طولانی و بی هدف هم خیلی داشتی؛ پس سعی کن اون قسمتها رو ویرایش بزنی.
بنابراین روی نگارشت بیشتر کار کن عزیزم و اشتباهات نگارشیت رو برطرف کن.
💜سخن منتقد:
خب بالاخره تموم شد0-0 یعنی انقد نوشتم انگشتام خشک شدن-*
در کل، اول از همه میدونم یه جاهایی زیاد به موضوع پرداختم شاید خستهت کنه؛ ولی فقط خواستم متن رو بازتر کنم و به هرحال پوزش میطلبم اگه زیاد شده🥴😂
در مرحله بعدی باید بگم مشخصه توانمندی خوبی توی نوشتن داری، نمیدونم چندمین اثرته؛ ولی به شخصه از خوندنش لذت بردم؛ اما اشکالاتی هم داشت که باید رفع بشن. رمانت در کل قشنگ و قابل قبول بود، تکراری نبود و با اینحال کنجکاو کننده هم نبود. اگه بتونی مقداری کنجکاوی هم بپاشی رو قلمت خیلی خفن میشه. جوری که من خواننده احساس رضایت کنم و از خوندن خسته نشم و برعکس لذت ببرم و با هیجان ادامه بدم. امیدوارم بهترین ها واست اتفاق بیوفته گلکم.