. . .

در دست اقدام رمان یوتوپیا | ملینا نامور

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. پلیسی
  2. معمایی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)
  4. جنایی
picsart_24-01-09_18-42-27-737_flaw_jkul.jpeg

اسم رمان: یوتوپیا- utopia (کلمه یوتوپیا به مکانی گفته می‌شود خیالی، که در آن همه چیز خوب است.)
نویسنده: ملینا نامور
ژانر: جنایی_مافیایی، معمایی
ناظر: @ماهِ نزدیک
خلاصه: در میان هیاهوی پر پیچ و خم سرنوشت، نوری روشن او را وارد زندگی پر رمز و رازی کرد. زندگی‌ای که شاید ظاهرش مانند خواسته‌هایش بود. آشنایی با خانواده ی ارجمند برای او روی خوش زندگی ای بود که همیشه آرزویش را داشت. بی خبر از دسیسه هایی که سرنوشت برایش چیده بود پا به عمارت پر رمز و راز ارجمندها گذاشت و قربانی خواسته‌های شوم آن ها شد.
***
مشخصات: ژاکاو به معنی پژمرده.
در گویش کُردی معنیِ پریشونی میده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
871
پسندها
7,359
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #3
مقدمه:
به نام خداوند قلم
«‌ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل...»
 

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #4
*ژاکاو*
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو به آسمون آبی رنگ بالای سرم دوختم. این آسمون تمام منظره‌ی دلنشین من توی این چند سال بود. همیشه از دیدن آسمون صاف با ابرهای سفید، آرامش عمیقی به دلم سرازیر می‌شد. آسمونی که با رنگ آبی دلنشین و ابرهای پفکی سفید به همراه پرنده‌های کوچولو کوچولو که از اون بالا شبیه دسته‌ای از پرنده‌های مهاجر بودن. لبخندی زدم و نگاهم رو از آسمون گرفتم. حیاط پرورشگاه پر بود از دخترای کم سن‌ و‌ سالی که بی‌خیال از غم دنیا پچ پچ کنان می‌خندیدند و قدم می‌زدند. هنوز هیچ‌ کدوم طعم تلخی دنیا رو نچشیده بودند و تقریبا همه‌ی ما اون بیرون رو گل و بلبل می‌دیدیم. خانوم سعادتی همیشه از خطرهای اون بیرون صحبت می‌کنه اما هیچ کدوم از حرف‌هاش باعث نمیشه برای رفتن به جامعه ذوق زده نباشیم. منم دیدم غم و درد جامعه رو اما حاضرم تمام اون غم‌ها رو به جون بخرم ولی خانواده داشته باشم. مامان ثریا یکی از کسایی که قبلا اینجا کار می‌کرد بهم معنی کامل خانواده رو گفت و من ازش ممنونم! به من یاد داد درسته جامعه ترسناکه اما وقتی پشتت یه خانواده محکم باشه تو از هیچی نمی‌ترسی. فقط یک سال دیگه مونده که از اینجا برم. با شروع سن هجده سالگی زندگیم به کل تغییر می‌کنه. کی می‌دونه شاید بتونم منم خانواده محکمی داشته باشم که همیشه پشتم باشن. با شنیدن قدم‌هایی که نزدیکم میشد به سمت صدا برگشتم که مریم رو دیدم. درحالی که به خاطر دویدن نفس نفس میزد گفت:
- ژاکاو، خانوم سعادتی باهات کار داره.
سری تکون دادم و از جا بلند شدم. پله‌های فلزی رو که روش نشسته بودم دوتا دوتا طی کردم و به سمت اتاق خانوم سعادتی حرکت کردم. در زدم و وارد شدم خانم مو بلوند جذابی با اقای سن بالایی بغلش، پیش خانم سعادتی نشسته بودن. با وارد شدنم سکوت سنگینی اتاق رو گرفت تا اینکه گفتم:
- سلام.
خانم سعادتی لبخند ملیحی زد و گفت:
- سلام عزیزم. خانواده ارجمند عزیز، ایشون ژاکاو هستن دختر کورد و چشم و ابرو مشکی قشنگمون که... البته بهتون توضیح میدم در این باره.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- لطف دارید شما خانم سعادتی.
باز خندید. خانم ارجمند که البته همون خانم مو بلوند، لبخند گرمی زد و گفت:
- سلام ژاکاو عزیزم من ریحانه هستم خیلی خوشحالم از آشناییت گل من.
سرم رو بالا اوردم و گفتم:
- منم خوشبختم از اشناییتون خانم ارجمند عزیز.
 

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #5
ابرو‌هاش رو تو هم گره داد و گفت:
- ریحانه، ریحانه صدام کن.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- چشم ریحانه جون.
چیزی نگفت و با چشم به شوهرش اشاره کرد. همسرش دستش رو زیر چونش گذاشته بود و با اخم و متانت جوری که انگار تمام قدرت‌های دنیا برای اونه شروع کرد به صحبت.
- من هم فرید هستم همسر ریحانه خوشبختم از اشناییت ژاکاو گل.
خندیدم و گفتم:
- من هم، همچنین.
باز خندیدم و سرم رو پایین انداختم.
- ژاکاو خانواده ارجمند می‌خوان تو رو به فرزند خوندگی بگیرن و بشی دخترشون.
با حرفی که خانم سعادتی زد اب دهنم گیر کرد تو گلوم.
- یعنی... چی؟ من... من... خانواده دار میشم؟
خانم سعادتی با ذوق نگاهم کرد و گفت:
- بله ژاکاو، بله خیلی برات خوشحالم دختر مهربون.
با ذوق خندیدم، ازشون اجازه گرفتم و رفتم توی اتاقم. همین که در و بستم بالا پایین پریدم و جیغ خفه‌ای کشیدم. رفتم سمت لباسام و با ذوق چند تا خوشگلشون رو برداشتم یه تیشرت مشکی که با نگین روش قلب درست شده بود و یه مانتو سفید عروسکی با شال مشکی توری که مثل تیشرتم روش نگین بود و از دور هم برق میزد. سمت اینه رفتم و به چشمای درشت مشکیم مقداری ریمل زدم و به لبای قرمزم بالم زدم، انقدر لـ*ـبام قرمز بود که احتیاجی به رژ نداشتم. لحظه‌ی رفتن به اتاق
خیره شدم، اتاق عزیزم چقدر گریه کردم و با بغض به بچه ‌هایی که می‌رفتن نگاه می‌کردم. یادته زمانی که خانم سعادتی میومد و خبر میداد خانواده جدیدی اومده چقدر رویه این تـ*ـخت بپر بپر می‌کردم! دلم برای اتاقم برای خانم سعادتی و بچه‌هایی که هنوزم اینجا هستن تنگ میشه. باز رفتم پایین و توی حیاط پرورشگاه منتظر موندم. به در و دیوار خیره شدم، پرورشگاه مثل این خونه‌های قدیمی اول پله داشت و بعد مثل دبیرستانم بزرگتر میشد و به اتاق های کوچک تقسیم میشد. اول اتاق‌ خانم سعادتی بود بعد اتاق تیم بچه‌های بنفش و بقیه پشت بودن. البته قضیه این بچه‌های بنفش و اسمشون برمی‌گرده به شرط بندیمون. بعد از چند دقیقه اومدن و سوار ماشین مدل بالاشون شدن. با تعجب به خانم سعادتی که داشت باهام خداحافظی می‌کرد نگاه کردم و گفتم:
- چی؟ الان میرم.
خندید و گفت:
- اره گلم تو قبل از اینکه بدونی من با خانم ارجمند صحبت کرده بودم. اون‌ها فقط تو رو میخوان. برو و زندگیت رو با یه خانواده خوب بساز، امیدوارم خوشبخت بشی ژاکاو.
 

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #6
راهنمایی کرد. با تعجب نشستم دوستی نداشتم که باهاش خداحافظی کنم من یک دختر تنهای هفده ساله بودم. به خانواده ارجمند نگاه کردم ساعت های گرون، جواهرات، ماشینشون حتی لباس‌هاشون نشونه‌‌هایی از ثروت زیاد بود. قیافه‌های زیبایی هم داشتند! خانم ارجمند چشم‌های کشیده‌ای داشت اما شوهرش چشم‌های بزرگ و گوشه‌ای پیشونیش چند تا زخم داشت. خانم ارجمند موهاش بلوند بود و یه طرف صورتش ریخته بود و همسرش موهای کمی داشت! هم زمان باهم دستشون رو سمت ضبط ماشین بردن و اون رو زیاد کردن بعد هم خندیدن، خانم ارجمند عینکش رو روی صورتش زد و به جلو خیره شد اقای ارجمند هم با اخم به جلو خیره بود و گاهی یه سیگار می‌کشید.
چند دقیقه‌ای گذشت که اقای ارجمند از توی اینه بهم لبخند زد و گفت:
- ژاکاو، اسمت به چه معنیه؟
لبخند پررنگی زدم و گفتم:
- ژاکاو به معنی پژمرده هستش اما تو گویش کُردی معنیِ پریشونی میده.
خانم ارجمند هم لبخند زد و وارد بحث ما شد.
- چه اسم زیبایی داری عزیزم.
باز لبخند زدم و از شیشه ماشین بیرون رو نگاه کردم. ماشین های زیاد، دود و دود، دست فروش‌ها، بچه‌های کار، مردم،
چقدر عجیبه بیرون اگه اینجا بیرون بود؛ چرا انقدر بد بود. ولی من فکر می‌کردم بیرون جای خوبیه! خانم ارجمند جوری که انگار ذهنم رو خونده باشه گفت:
- ژاکاو، این بیرون رو نگاه نکن خونمون خیلی قشنگه با فرید یه کاری می‌کنیم تمام این غم‌هات رو فراموش کنی، عزیز دلم تو خیلی برای ما مهمی تو میشی تک دختر ما، سوگلی خونمون.
انقدر با ذوق تک تک کلماتش رو گفت که منم باورم شد واقعا اینجوریه دنیا پر از قشنگیه. با ذوق خندیدم.
***
با پیاده شدن و دیدن خونشون دهنم مثل غار باز موند. اینجا شبیه قصر بود یه حیاط بزرگ که یه قسمتش درخت و گل بود و یه سگ وحشی هم کنار در بعد از اون یه مقدار بالاتر یه آلاچیق بود و بعد پله‌ها که به خود خونه راه داشتند.
 
آخرین ویرایش:

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #7
- خوش اومدی به خونه ژاکاو جان!
باورم نمیشد، امکان نداشت انقدر سریع، از شدت خوشحالی داشتم دیوونه میشدم با جیغ بالا پایین پریدم که فهمیدم جلوی نگاهشونم. با خجالت سرم رو پایین انداختم و روی پله‌ها منتظرشون وایستادم. خانم ارجمند با لبخند در رو باز کرد. با دیدن داخل خونه به معنی واقعی خون توی رگ‌هام یخ بست. خدایا! یک خونه‌ی زیبا با مبلمان سلطنتی و فرش های خوشگل نرم، جلوی مبل یه عسلی خوشگل قهوه‌ای با گل و شکلاتی که روی آن بود؛ باعث به‌وجود آومدن ترکیب زیبایی شده‌بود. کمی اون‌ور تر مبل‌های دیگه‌ای هم چیده شده بود که اون مبل‌های راحتی آبی کمرنگ بود و بعد پله‌هایی که به بالا میرفتن دوبلکس بودن خونه رو نشون می‌داد.
- بشین عزیزم.
بعد هم با صدای بلند خانمی به اسم ثریا رو صدا کرد و ازش درخواست چای کرد.
اقای ارجمند برخلاف همسرش صورتی یخ و بی‌حس داشت؛ انگار که توی چشم‌هاش یخ ریخته باشند!
با خستگی رو به من و همسرش کرد و گفت:
- ژاکاو به خونه خوش اومدی. عزیزم با اجازه من به حمام می‌رم.
همسرش سرش رو تکون داد و گفت:
- برو عزیزم! من و ژاکاو کمی باهم صحبت می‌کنیم.
اقای ارجمند از پله ها بالا رفت و دیگه نتونستم ببینمش.
- ژاکاو گلم تو از حالا دختر ما هستی و اینکه خوب دختر ما باید در اندازه ما باشه و خب می‌دونی یه قانون‌هایی تو زندگی ما هست که باید رعایت بشه. اول از همه لطفا به هیچ‌وجه به سمت انباری داخل حیاط نرو؛ دومین قانون! بدون در زدن وارد اتاق من و فرید نشو و سومی خواهش می‌کنم با بادیگارد و راننده‌ها و خدمتکارامون صحبت نکن. و اینکه هر شب باید ساعت ده به بعد داخل اتاقت باشی و ازش بیرون نیای، فهمیدی عزیزم؟ اهان راستی هر صدایی که از حیاط و انباری یا هرجای دیگه شنیدی برات مهم نباشه چون فرید عادت داره شب‌ها فیلم ببینه.
- حتما چشم ریحانه.
خانم ارجمند چشماش رو چپ کرد و با حالت زاری گفت:
- عزیزم از الان من مادرتم و فرید هم پدرت، پس باید به من بگی مامان و به فرید بگی بابا. باشه؟
- چشم.
سرم رو بـ*ـو*سید و از پله‌ها بالا رفت و بین راه گفت:
- می‌رم اتاقم لباسم رو عوض کنم تو هم یه کم از خودت پذیرایی کن تا اتاقت رو بهت نشونت بدم.
سرم رو تکون دادم که اونم از پله‌ها بالا رفت.
سرم رو با چایی داغم و شکلات‌های روی میز پرت کردم. پیش خودم با ذوق گفتم ولی چقدر پول دارن، من میشم سوگلی خونشون. بعد هم خندیدم و چای رو د*اغ د*اغ خوردم. بعد از چند دقیقه آقای ارجمند به پایین اومد، موهاش نم دار بود و معلوم بود از حموم دراومده. چند دقیقه بعد ریحانه اومد و لباسش رو با لباس راحتی قرمز رنگ و شلوار چسبان مشکی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #8
عوض کرده بود و دستش رو به کمرش گرفت و گفت:
- فرید زود باش بلند شو باید اتاق ژاکاو رو بهش نشون بدیم.
فرید سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد. به سمتم اومد و با متانت دستم رو گرفت و به بالای پله‌ها رفتیم. وقتی از به طبقه بالا رسیدیم.
دو در دیدم که مطمئناً یکی از اون‌ها اتاق ریحانه و فرید بود و دیگری هم برای من. اما برعکس انتظارم من رو اونور تر از پله‌ها بردن و به اتاقی که خیلی از اتاق خودشون فاصله داشت اشاره کردن. ریحانه با خوشحالی از پشت چشمام رو گرفت و گفت:
- سوپرایزه! چشم‌هات رو می‌بندم ژاکاو خانم.
با صدای تق در فهمیدم فرید در اتاق رو باز کرده! ریحانه با شمارش اعداد دستش رو از روی چشم‌هام برداشت و گفت:
- سوپرایز! اتاقت، ببینم خوشت اومد؟
فرید خیلی خنده دار به روی ریحانه گفت:
- عزیزم بزار اصلا داخل اتاق رو ببینه بعد سوال بکن.
ریحانه ریز خندید و به من نگاه کرد.
احساس می‌کردم تو بهشتم خدایا یه اتاق با تم سفید و ابی کمرنگ و زرد، دیوارها سفید بودن، کنار تختم پنجره‌ی بزرگی بود که روش با پرده‌هایی سفید و گل‌های زرد؛ زینت داده شده بود.
تختم سفید بود با روتختی‌ای به رنگ گلاکوس*.
کمدی بزرگ گوشه‌ی اتاق بود که مطمئناً باید توش لباس می‌گذاشتم و روبه‌روی تختم میز آرایشی سفید رنگی به‌همراه لوازم آرایشی قرار داشت؛ این بین روی طاقچه‌های چوبی آویزان به دیوار یک دسته کتاب گذاشته شده بود و پایینش یک میز تحریر و یک چراغ مطالعه بر روی اون بود، روی زمین فرش کوچیک زردی انداخته شده بود و روی میزم هم که کنار تخت بود؛ یک پارچ آب همراه با یک لیوان و گلدونی پر از گل‌های رز زرد و آبی گذاشته‌ شده‌بود. با جیغ خوش‌حالی و صورتی قرمزم به سمت ریحانه برگشتم و از خوش‌حالی گریه کردم.
- خیلی... خیلی ممنونم... این خیلی عالیه... و حتی فراتر از چیزی هستش که می‌خواستم.
_________
*این کلمه برای اشاره به یک رنگ خاص استفاده می‌شود. گلاکوس سایه‌ای از رنگ ابی و همینطور اسم پوشش ابی-خاکستری یا ابی-سبزی است که روی دونه‌های انگور و الو می‌بینیم
 

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #9
ریحانه با خوشحالی نگاهم کرد و بغض کرده گفت:
- خیلی خوشحالم برات، ژاکاو خیلی خوشحالم که اینجایی.
بـ*ـغلم کرد و اونم بغضش ترکید و تو یه ثانیه فرید با حالتی عصبی به سمتش کرد و گفت:
- ریحانه بسته... گریه نکن الان یه دختر داری دیگه گریه نکن.
ریحانه تو حالتی که داشت اشک‌هاش رو پاک می‌کرد به سمت فرید کرد و گفت:
- فرید میشه تنهامون بزاری؟ لطفا.
فرید سرش رو تکون داد و ازمون دور شد ریحانه اومد داخل و در اتاق رو بست با دستش بهم تـ*ـخت رو نشون داد و همزمان با من روی تـ*ـخت نشست.
- شاید بگی که من چرا انقدر باید احساساتی باشم... ژاکاو من از حالا مادرتم و تو حق داری چیزی از من بدونی. من ریحانه ارجمند دختر عموی فریدم و اینکه من یه بار حامله شدم و متاسفانه بچه مرد، بعد اون دیگه نتونستم بچه‌دار بشم و این مسئله شد بغض توی گلوی هر شبم، ولی بعد از کلی افسردگی، سختی ما تو رو داریم ژاکاو ما هرکاری می‌کنیم که تو خوشحال باشی و تو امیدواریم ما و اینجا رو دوست داشته باشی.
با بغض بـ*ـغلش کردم و گفتم:
- ممنونم مامان من شما رو خیلی دوست دارم، همتون رو هم تو هم بابا.
اشک، های جمع شده توی چشماش بیشتر شد و بیشتر بـ*ـغلم کرد؛ بعد چند دقیقه از روی تـ*ـخت بلند شد و یواشکی اشک‌هاش رو پاک کرد.
- عزیزم بهتره بری حموم یه دوش بگیری و برای شام اماده بشی.
سرم رو تکون دادم و ازش پرسیدم.
- حموم کجا هستش؟
ریحانه لبخند زد و گفت:
- توی هرکدوم از اتاق‌ها یه سرویس بهداشتی و یه حموم موجوده عزیزم.
سرم رو تکون دادم که از اتاق خارج شد و درم پشت سرش بست.
یکی از درهای داخل اتاقم رو که اول ندیده بودمشون رو باز کردم و با حموم مواجه شدم، وارد شدم و با دیدن وان حموم لبخند پررنگی زدم.
***
سر میز مستطیلی شکل بزرگی توی پذیرایی نشسته بودیم. فرید کنار ریحانه نشسته بود و من هم طرف دیگه ریحانه رو برای نشستن انتخاب کرده بودم. ریحانه توی طول شام حواسش بهم بود و هر دفعه توی بشقابم چیزی می‌کشید تا جایی دیگه سیر شدم و چیزی نتونستم بخورم.
- دستتون درد نکنه، من می‌تونم برم اتاقم؟
ریحانه سرش رو تکون داد و گفت:
 

توت فرنگی

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
ملینامدیا
شناسه کاربر
5298
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-01
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
131
پسندها
605
امتیازها
153
محل سکونت
سرزمین توت فرنگیش

  • #10
- اهان ژاکاو عزیزم من برات یه مسواک جدید خریدم که داخل دستشویی اتاقت گذاشتمش و همینطور لوازم ارایشی هم برات خریدم و روی میز ارایشت قرارشون دادم، چون قبلا دیده بودمت یه لباس خوابم برات خریدم امیدوارم اندازه، ات باشه اون توی کمده. بعد هم خیلی ناگهانی سمت فرید کرد و گفت:
- فرید جان عزیزم فردا که کاری نداری بریم برای ژاکاو خرید؟
فرید سرش رو تکون داد و گفت:
- باشه عزیزم حتما.
بعد هم به من نگاه کرد و با لبخند گفت:
- شب بخیر ژاکاو عزیزم می‌تونی بری داخل اتاقت.
سرم رو تکون دادم و از پله، ها بالا رفتم از اون دوتا در که یکیشون اتاق فرید و ریحانه بود گذشتم و به در اتاق خودم رسیدم وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم از ذوق بپر بپر کردم و روی تـ*ـخت پرت شدم. یه مقدار که خندیدم و ذوقم رو اشکار کردم بلند شدم و به دستشویی رفتم مسواک زدم و لباس خواب مشکی که روش پر از ستاره زرد بود رو پوشیدم. کاملا اندازه‌ام بود.
نشستم و چراغ خواب رو روشن کردم زیر پتو خزیدم که در اتاقم زده شد.
- بفرمایید.
ریحانه وارد شد و در اتاق رو بست، روی تـ*ـخت نشست و سرم رو بـ*ـو*سید.
- اومدم بهت شب بخیر بگم عزیزم، امیدوارم خواب‌های خوب ببینی.
باز سرم رو بـ*ـو*سید و قبل از اینکه چیزی بگم از اتاق خارج شد. برای اولین بار احساس راحتی و خوشحالی می‌کردم؛ چشمام سنگین شد و خوابیدم.
***
با حس صدای بلندی از خواب پریدم به اطراف نگاه کردم و با ندیدن چیزی خیالم راحت شد. از تـ*ـخت پایین اومدم و به سمت در رفتم، با باز کردن در و بیرون رفتنم از اتاق صدای داد بیشتر شد. ترسیده به سمت پله‌ها رفتم که صدای داد از اتاق اومد بیشتر ترسیدم و بیشتر سمت در رفتم که انگار ریحانه از درد داشت جیغ می‌زد خواستم در رو باز کنم که از پشت کشیده شدم. ترسیده به عقب برگشتم که فرید رو دیدم.
- اینجا چیکار می‌کنی ژاکاو؟
با لکنت جواب دادم.
- صدای... صدای... داد اومد... ترسیدم.
- نترس چیزی نیست صدای تلویزیونه، بعدم مگه ریحانه نگفت وارد اتاق ما نشو.
- اخه... چشم.
سرم رو انداختم پایین و وارد اتاقم شدم و
در رو بستم. با لرز رفتم زیر پتو و باز خوابیدم.
***
چشم‌هام رو باز کردم و از تـ*ـخت پایین اومدم ساعت رو نگاه کردم و هول شده لباس خوابم رو با لباس ابی کمرنگ و شلوار زردی عوض کردم موهام رو بافتم در رو باز کردم و از پله‌ها پایین رفتم. ریحانه و فرید سر میز صبحانه نشسته بودن. با خجالت از
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
42
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
90
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
225

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 3)

بالا پایین